همه چیز از آنجا آغاز شد که در رسانه های جمعی و شبکه های اجتماعی خبر درگذشت خواننده خوش صدا و جذابی بنام مرتضی پاشایی منتشر گردید. مرتضی دیر آغاز کرده بود و زود هم به پایان رسید. اما این رویداد در حد یک خبر باقی نماند. سیل طرفدارانش در اقدامی غافلگیرانه در حرکتی خودجوش موجی را به راه انداختند که که در نوع خود بی سابقه بود. البته از چند روز قبل از مرگ وی شبکه های اجتماعی اینترنتی اخباری لحظه به لحظه از وضعیت بیماری وی انتشار می دادند که نشان از وخامت حال وی می داد. آهنگهای وی نیز در تیراژی باورنکردنی در وب دانلود می گردید و این شرایط سریال تماشایی و دنباله داری را شکل داده بود. شب فوت وی صدها هزار تن در تهران گرد هم آمدند و در آرامش و با سکوتی حزن آلود و با شمعها یی روشن در دست به ترنم آهنگهای وی پرداختند و در دیگر شهرهای ایران نیز چنین اقدام مشابهی برپا گردید. آمار از حضور میلیونها تن در سراسر ایران در مراسمی خودجوش و سازمان دهی نشده خیر می داد. به عنوان یک روانکاو و رواندرمانگری که سالیانی مدید با فرآیندهای ناخودآگاهی اجتماعی و فردی از این دست بسیار روبرو بوده ام نگاه پژوهشی به این موضوع از این منظر جدید می تواند بسیاری از سوالات را به پاسخی مناسب نزدیک سازد.
سوگواری در ادبیات روانکاوانه :
در روانکاوی کلاسیک هرگاه فقدان یک فرد به جدالها و درگیریهایی که مرتبط با از دست دادن لذتی که با آن فرد همراه بوده منجر گردد به حالتی به نام سوگ می انجامد که بر اساس آن فرد سوگوار تلاش می کند عواقب و فرآیندهای ناشی از فقدان و مرگ را کنترل نماید. در این وضعیت فرد ارتباط خود را با فرد از دست رفته از طریق صدها خاطره برقرار می سازد و هر کدام از این خاطرات را با " عملکرد سوگوارانه " که سخت و ناخوشایند است حل می نماید. این احساس که شخص از دست رفته هنوز زنده است نوعی وهم به حساب می آید تا فرد را برای حل عوارض و آثار زیانبار فقدان آماده سازد. همانند سازی با شخص از دست رفته نیز می تواند به نوعی به فقدان آشکار هیجانات در سوگواران مرتبط باشد که در جریان آن مرگ مورد انکار قرار می گیرد.
این وهم که فرد از دست رفته هنوز زنده است و موضوع همانند سازی با او مرتبط با یکدیگر می باشند. هر فرد سوگواری تمایل دارد در درون خود با زنده پنداشتن و آنگاه همانند شدن با این موضوع زنده شده درونی از طریق تکرار رفتار و خصوصیات و عادات شباهت خود را با وی آشکار سازد و بر این اساس درد و رنج ناشی از فقدان را تسکین دهد. فعال شدن مکانیسم دفاعی واپس روی در افسردگان نیز به یکی شدن و همانند سازی با فرد از دست رفته دلالت دارد.
تحلیل سوگواری جمعی بر اساس نظریه روانکاوی کلاسیک:
تلاش خودجوش میلیونها نفر در ایران در مرگ مرتضی پاشایی از مواجهه ناگهانی آنان با فقدان فردی بود که با واقعیتی به نام مرگ روبرو شده بود. اگر تمامی این افراد را در قالب یک فرد در نظر آوریم درد ناشی از درگیریهای مرتبط با فقدان عزیز از دست رفته آنها را به تلاش در جهت تسکین و کاهش عوارض و عواقب و رنجش ناشی از این مرگ برانگیخته وعملکرد سوگوارانه را از طریق زنده پنداری فرد متوفی و آنگاه همانند سازی با وی در یک گرد همایی میلیونی بصورت خواندن دسته جمعی آوازها و ترانه های او و ستایش و تمجید به نمایش گذارند. همانگونه که در قبایل بدوی و اولیه مرثیه خوانی و ذکر خصایل و صفات نیک و جنگاوری و شجاعت رییس از دست رفته قبیله به نوعی به همانند سازی با وی انجامیده و با تصور زنده بودن وی نوعی آرامش و ثبات و احساس امنیت ایجاد می گردید و همچنین رسوم مذهبی مسیحیان در کلیسا در خوردن نان مقدس و شراب که جایگزین گوشت و خون مسیح است به نوعی به زنده ساختن مجدد وی عقب انداختن درد ناشی از مرگ وی دارد و هزاران نمونه دیگر از این موارد این تلاش ایرانیان در زنده نگهداشتن یاد مرتضی پاشایی در این مراسم گسترده نیز به به حذف درد و رنج فقدان و آنگاه آسودگی اینکه فرشته مرگ دیگری را در آغوش گرفته و به سراغ آنان نیامده است انجامیده است.نمایش افسردگی در سوگواری از دیدگاه روانکاوی تلاش فرد برای بدست آوردن بخشش و حمایت و عشق و امنیت در جهت به تعویق انداختن ناکامی و نابودی است.
تحلیل سوگواری جمعی مرتضی پاشایی بر اساس نظریه تحلیل اوهام:
بیگمان پاشایی را می توان نماینده گروهی از هنرمندان به حساب آورد که در عرصه موسیقی با زبان نسل دهه هفتادی به بعد آشنا بود. این گروه که هنوز تعدادشان به اندازه ای نرسیده که آغازگر یک جریان تاثیر گذار باشند از این به بعد به عنوان گروهی مرجع جایگاه و سمت و سوی والایی را در جامعه ایرانی به خود اختصاص خواهند داد. هر چه از افراد زنده نسلهای قبلی کاسته شود و بازماندگان آنها به سمت زمامداری امور به پیش روند به همان میزان تغییر در سلایق و اولویتهای گوناگون جامعه نیز دستخوش تغییر و تبدیل خواهد شد. به نظر من متولدین دهه هفتاد آخرین نسلی خواهند بود که با معیارهای واقعی و وهمی نسل غالب فعلی همراهی نسبی ولو اندک خواهند داشت و نسل غریبه و ناآشنای متولد دهه هشتاد نوعی بیگانگی کامل را نمایش خواهد داد که واکنش به مرگ پاشایی از مقدمات آن می باشد. آنچه که پاشایی را محبوب نسل جدید نمود زبان جدیدی بود که در موسیقی بنیان نهاد. زبانی که برای بسیاری نامفهوم و غیر قابل پذیرش است و اکثر افراد متعلق به نسل کهنه از آن به عنوان مبتذل و ابتدایی و ساده و غیر قابل قبول تصور می کنند. فردی به نام " دکتر اباذری " از اساتید دانشگاه تهران در سمیناری با نگاهی هتاکانه و ساده لوحانه که ناشی از ناآگاهی وی از زبان نسل جدید است آهنگهای پاشایی را فاقد ارزش موسیقیایی و مبتذل نامیده و بسیاری دیگر از اهالی رسانه نیز متحیر و مبهوت و بیخبر از تحولات اجتماعی به پدیده پاشایی به عنوان یک " فرآیند موقتی و گذرا و احساسی " نگریسته اند. حتی نهادهای حکومتی و رسانه هایی که برخاسته و شکل گرفته از لایه ها و جریانات قدرتمند سنتگرایی هستند و وظیفه آنها حفظ آرمانهای افراطی طیف نسل قدیم می باشند نیز هنوز در گیجی و آشفتگی این رویداد به سر می برند و از سر اشتباه بر خلاف موازین مورد تعهد خویش عمل نموده و در بخشهایی با این جریان مبهم و نا آشنا همراهی وهمصدایی نمودند که واکنش بعدی آنها با اصلاح عجولانه همراه بود . چنین سردرگمی در تحلیل پدیده سوگواری مرتضی پاشایی ناشی از غافلگیری و نابهنگامی نهادهایی است که از اوهام ناخودآگاه اجتماعی بیخبر بوده و تنها به منابع رسمی و معیارهای بررسی کلیشه ای مرسوم موجود قناعت می نمایند.
ساختار وهمی نسل آخرایران:
آخرین نسل در برگیرنده متولدین نیمه دوم دهه هفتاد و پنج به بعد می باشد. به عبارت دیگر کلیه افراد زیر هجده سال را در بر می گیرد. ویژگیهای این نسل که در آنها خصوصیات وهمی کاملا" متمایزی نسبت به دیگران دیده میشود به شرح زیر می باشد:
الف - اوهام کنترل گریزی از مراجع قدرت و والدین
ب - اوهام خودشیفتگانه و خودمحور بینی
ج - نگاه انتقادی و تحقیرگرایانه به عوامل محدود کننده
د - اوهام متکی بر طرد گذشته و امید به آینده
ه - نافرمانی محوری اساسی
( ادامه دارد )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر