آیا شرایط دیکتاتوری به خودشیفتگی می انجامد یا اینکه خودشیفتگان به دیکتاتوری عنایت نشان می دهند ؟ در سبب شناسی خودشیفتگی یا نارسیسیسم باید به دوران اولیه زندگی فرد مراجعه کنیم. روابط وی در درون خانواده و بخصوص ترتیب تولد و خصلت و منش والدین و رویدادهای خاص می توانند در ایجاد اختلال شخصیتی خودشیفتگی نقش مهمی ایفا نمایند. آنچه که در خود شیفتگی به وضوح مشخص می باشد نگاه بزرگ منشانه وی به خویشتن است. خودشیفتگان درهاله ای از توهم همه کار توانی و همه چیز دانی ادعای برتری نسبت به دیگران دارند. آنها اعتقاد راسخی به حقانیت خویش در همه زمینه ها قائل هستند و در مقابل حقیر شمرده شدن با خشم شدید واکنش نشان می دهند. در بین بیماران خود شیفته ام در سبب شناسی خود شیفتگی به نکات مشترک زیر رسیده ام :
1- تعارضات جدی در رابطه با سایر اعضا خانواده را در دوران کودکی تجربه کرده اند.
2- به صور گوناگون مورد طرد و تحقیر اطرافیان و بویژه همسالانشان قرار گرفته اند.
3- ضعف مفرط در عملکردهای مختلف و توانمندیهایشان از خود نشان داده اند.
4- رویدادهای ناگوار و خارج از تحمل ظرفیت روانی خویش تجربه کرده اند.
5- مورد تبعیض بصورت مستمر و مکرر قرار گرفته اند.
6- در مقابل مراجع قدرت و بخصوص والدین همواره خود را ناچیز و فاقد جرئت و توانایی ابراز وجود تلقی می کرده اند.
7- نافرمانی آنان با تنبیه شدید پاسخ داده می شده است.
نتیجه این یافته ها نشان می دهد مبتلایان به اختلال شخصیتی خودشیفتگی برای سرپوش گذاشتن بر احساس حقارت شدیدی که در طول زندگی داشته اند با استفاده از مکانیسم بزرگ منشی عمل می نمایند. به عبارت دیگر در پس نقابی از خودشیفتگی چهره ای مجروح وجود دارد که بس نازیبا و کریه است و باید با آن را با نقابی از زیبایی دروغین پوشاند تا اعتماد به نفس و قدرت را به صاحب آن برگرداند. عمق این جراحت از بیماری به بیمار دیگر تفاوت می کند اما هرچه بر شدت آسیب افزوده شود بر قطر این نقاب دروغین نیز اضافه می شود . جریان خود شیفتگی هیچگاه به ارضا و آرامش فرد خود شیفته منتهی نمی شود بلکه همچون نوشیدن آب شور بر تشنگی وی مدام می افزاید و وی را درگیر اعمال و رفتارهای خود شیفتگانه بیشتری می سازد. راز غرق شدن دیکتاتورها در اشتباهات بیشمارشان نیز در همین نکته کلیدی نفته است. از یک سو با اشتباهات و رفتارهای غیر منطقی و وهمی و مطلق گرایانه اشان بر خیل ناراضیانشان می افزایند و از دگر سو برای حفظ بنیان قدرت در مقابل تحقیر و مخالفت ناراضیان با رفتارهای خودمدارانه و اشتباه آمیزشان بیشتر در لاک خودشیفتگی خویش فرو می روند و این دور بسته سالها ادامه پیدا می کند تا جایی که دیکتاتور خودشیفته انرژی و رمق مقاومت خود را از دست می دهد و ناراضیان از شمارش خارج می شوند. پایان هر نظام دیکتاتوری با شورش و طغیان عمومی همراه می گردد و این در شرایطی اتفاق می افتد که هاله وهمی دیکتاتور در ساختاری وهمی ذهن وی را از هر گونه تحلیل و تفسیر صحیح موقعیتی که در آن قرار گرفته است باز می دارد. دیکتاتورها در چنین شرایطی اشتباهات جدی مرتکب می شوند و سقوط خویش را تسهیل می سازند.
قذافی برای نمایش قدرت و بزرگمنشی خویش همیشه به اعمالی اقدام می ورزید که به نحوی وی را از دیگران متمایز سازد. وی علاقه شدیدی به مطرح شدن در رسانه های جمعی جهان داشت و برای نیل به این منظور به رفتارها و اعمال عجیب و غریب و اسکیزوفرنی وار دست می زد. لشکری از زنان حفاظت وی را به عهده داشت که انعکاسی از نیاز وی به مادری است که در کودکی وی را تنها گذاشته بود و حال در آغوش این زنان وی را دوباره بازیابی می کرد. ژستهای کودکانه وی در برابر دوربین های خبرنگاران نوعی واپس روی به دوران کودکی وی است تا بر احساس اضطراب همیشگی اش غلبه کند. مخفی ساختن چشمان خود در پشت عینکی تیره در اصل آشکار ساختن بدبینی و تعارضی که نسبت به دنیای واقعی داشته است. رفتارهای ناگهانی و صحبت های غیر قابل پیش بینی وی در جلسات سخنرانی نمایشهایی است که بصورت وسواسگونه وی را در مقابل دلهره احساس حقارت بنیادینی که همیشه از آن رنج می برده است حفظ می نمود. دیکتاتور بینوا میل عجیبی به متفاوت بودن با دیگران داشت. لباسهای خاص می پوشید و خیمه و خرگاه خود را در هر سفری ولو به سازمان ملل به همراه خویش داشت تا دوربینها و نگاهها را به سوی خود جلب کند و همه جا از وی سخن باشد تا میل قدرتمند خودشیفتگی وی را تسکین و تعدیل بخشد. خود را گاه رهبر جهان عرب می پنداشت و گاه ناخودآگاه با تحقیر افراد حاضر در جلسات بین المللی و حتی پاره ساختن کتابچه مرامنامه سازمان ملل در نزد اعضا تفوق و برتری خود را به رخ آنان می کشید. این دیکتاتور خودشیفته همانند سایر خود شیفته ها از سازمان روانی شکننده ای برخوردار بود. با بمباران کاخ و تحقیر شدیدی که امریکائیان به وی وارد ساختند با انفجار هواپیمای مسافربری آنها واکنش نشان داد و فاجعه لاکربی را رقم زد . اوج تحقیر وی با قیام همگانی مردم لیبی آغاز شد. دیکتاتور زخم خورده خود شیفته آنها را مشتی حیوان و موش خطاب کرد که ناچیزند و بی ارزش. او حتی گفت که مردم به خاطر او جانشان را هم فدا خواهند کرد. این روانی متوهم حتی تا آخرین ساعتها هم حاضر نشد از دنیای وهمی و بیمارگونه خویش برای لحظه ای خارج شود و واقعیت را مشاهده کند و شاید حتی تا لحظه مرگ نیز خویشتن را اسطوره ای بپندارد که در جهان بی مانند است و دگر مادر گیتی مثل او نخواهد زاد!!.