شهلا جاهد امروز صبح اعدام شد. هشت سالی را در زندان به سر برده بود تا عاقبت سردی طناب را بر گردن احساس کند. فاجعه این است که هیچ کس نیندیشید که آغاز این ماجرا چه بود و در چه شرایطی این جنایت رقم خورد. آن مرد که با وسوسه هایش دخترک نوجوانی را به خود آنچنان وابسته ساخته بود و او را به سمت جنون سوق داده بود که برای بدست آوردن وی رقیب از سر راه بردارد از نظر قانون بیگناه شناخته شد در حالیکه باید او نیز عنوان آمر جنایت را یدک می کشید و مجازاتی هولناکتر را تحمل می کرد اما در این هشت ساله ای که معشوق مجنونش در زندان می سوخت و آب می شد و هر روز و شب با کابوس مرگ دست و پنجه نرم می کرد او نهایت لذتش را از آزادی اش می برد و نه بر او خرده ای گرفتند بر نقش غیر قابل انکارش در اغفال دخترکی که از وی تصویر پدری توانمند ساخته بود که باید به چنگش می آورد و برای رسیدن به آغوش این پدر سنگدل دیگری را از آغوش وی بیرون می افکند ولو با نابود ساختن وی به طرزی فجیع. در دنیای وهمی این زن نگون بخت تشنه محبت و عاطفه این مرد فرشته نجاتی بود که باید رهایش می ساخت از کابوس تنهایی و ناتوانی اما فرجام کار این بود که آن مرد نظاره گر مراسم اعدامش شود و فرزند او چهارپایه از زیر پایش کنار زند. مردی که بخشی از این جنایت به حساب می آمد در جامعه بیمار و مردسالار ایرانی چهره ای مظلوم نمایانده شد که همسر به دست هیولایی - زن صیغه ای - از دست داده است. در جامعه ای این چنین منحط زنان شیاطینی هستند که مردان معصوم و پاک را از راه بدر می برند و تباهی ارمغان هستیشان است و باید بیرحمانه بر دار مجازات آویخته شوند تا تقدس مردانه از گزند روزگار محفوظ و در امان بماند.