۱۳۸۷ شهریور ۱, جمعه

کابوس

مرد هیجان مفرطی داشت . به گفته خودش سالها از اضطراب و نگرانی رنج می برده و از دست کابوسهای شبانه هیچگاه رهایی نداشته است. همیشه با دلهره زندگی کرده و فرصتهای زیادی را در طی چهل سال زندگی در این دنیا از دست داده است. محتوای کابوسهایش بیشتر در ارتباط با موضوع مرگ و زندگی و خون و آتش و حیوانات درنده ای است که مدام به تعقیب وی می پردازند و قصد کشتن و خوردن وی را دارند. همیشه با مسئله مرگ و مردن درگیر بوده و کسانی را در خواب می بیند که گلوی او را به قصد خفه کردن می فشارند و وی ناتوان و درمانده هر شب مرگ را تجربه می کند. در جلسه پانزدهم رواندرمانی خاطره ای را از سه سالگیش نقل می کند :
"نیمه شب با سر و صدای خفیفی از خواب بیدار شدم. در تاریکی اتاق متوجه شدم که پدرم دستانش را به دور گردن خواهر هفت ساله ام گره کرده و بشدت فشار می دهد. دست و پا زدن خواهرم را می دیدم که بعد از چند لحظه تمام شد. صبح که بیدار شدم دیدم در خانه امان غوغا است. مادرم گریه می کرد و پدرم در گوشه حیاط کز کرده بود. همسایه ها در خانه امان جمع شده بودند. جنازه خواهرم را دیدم که برای دفن به قبرستان می برند. .... پدرم هیچوقت از دختر خوشش نمی آمد. بارها می دیدم که خواهرم را بشدت تنبیه می کرد. مشکلات مالی شدیدی داشت. مادرم می گفت وقتی خواهرت به دنیا آمد پدرت یکماه از خانه قهر کرد. بعد از مرگ خواهرم می شنیدم که مادرم بارها پدرم را قاتل خطاب کرده و با چشمانی پر از نفرت و خشم به او نگاه می کرد. ..... الان متوجه شده ام که کابوسهایم همان تکرار صحنه مرگ خواهرم است که آن شب با چشمان خود نظاره گرش بودم."