۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

اعدامی

فروردین سال 86 بود. فرصتی پیش آمده بود تا با یک زندانی محکوم به اعدام مصاحبه ای داشته باشم. هشت ساعتی با من حرف زد. حدود صد صفحه ای از گفته هایش را نوشتم. امروز داشتم آن نوشته ها را مرور می کردم. باورم نمی شد ! انگار داشتم داستانی بلند را می خواندم. بعد از چند سال از لابلای کلمات به یافته های جدیدی در سبب شناسی قتل رسیدم. صفحه ای از آن مصاحبه را در اینجا می آورم :

" همکلاس خواهرم بود. یکی دو بار او را دیدم. از او خوشم آمد. تا آمدم به خودم بیایم از دستم رفت. چون پسر عمه اش از نظر مالی مشکلی نداشت دادند به او. در ابتدا فقط توی ذهنم بود و می رفتم جلوی مدرسه اش او را نگاه می کردم. می ترسیدم بروم با یک فرد مونث صحبت کنم.پنجسالی او را دوست داشتم و او خبر نداشت. به خودم فحش می دادم. فکر می کردم خنگ هستم. من ارزش ندارم کسی برای من ارزش قائل نمی شود.وقتی به مرخصی می آمدم او را می دیدم. در تهران بیشتر به او فکر می کردم. او مرا یاد چیزهایی که نداشتم می انداخت. یاد آرزوهایم. چیزهایی که همیشه آررزو داشتم این بوده که کسی باشد که به او اعتماد کنم و با او باشم. دوست داشتم که یکی کنارم باشد. چیزهایی که توی دلم عقده کرده بود. اولین برخوردم تلفنی بود . سه ساعت باو صحبت کردم. فهمیدم که از ازدواجش دارد زجر می کشد. می گفت که شوهرش او را کتک می زند و به او توجهی ندارد. عشقی بین او و شوهرش وجود نداشت. برایش هدیه می خریدم . او را مرتب می دیدم.از یک زوج بیشتر به هم نزدیک بودیم. فکر می کردم گم کرده ام را پیدا کرده ام. واقعا عاشقش بودم. ....شب حادثه رفته بودم خانه اش. شوهرش نبود. او داشت آماده می شد که با من بیرو ن برود. یک سیگاری آماده داشتم لب باغچه کشیدم. آمدم بالا دیدم که آیفون دارد زنگ می زند. گفت یا فاطمه زهرا ! کیه این وقت شب. فکر کردم گذری است. سابقه نداشته شوهرش در آن موقع شب به خانه بیاید. روی بهار خواب اشاره کردم هیچی نگو. برگشتم دیدم شوهرش از روی در آمد پرید پایین. . گفت کیه گفتم شوهرت است. اینجوری گفتم که اگر سر و صدایی شد طبیعی جلوه کند. یک آجر دستش بود. آمد به سویم. همیشه چاقویی برای دفاع از خودم داشتم. هفت هشت ماهی که با این بودم چاقویم بزرگتر شده بود. برای اولین و آخرین بار بود که از چاقو استفاده کردم. شوهرش فحشهای رکیک به من می داد. من هم طبیعی رفتم پایین سمت دستشویی ایستادم. تا خواست بزند دستش را گرفتم و با چاقو ضربه ای به او زدم. آنقدر که نفرت داشتم با خونسردی اینکار را کردم. چاقو را که زدم نشستم با او حرف زدن. گفتم دیدی که به جای بد کشاندی. دیدی گفتم فایده ای ندارد گوش ندادی. خیلی به او تلفنی پیشنهاد می دادم که زنش را طلاق دهد می گفت بچرخ تا بچرخیم.گفتم دیدی چند سال است او را اذیتش می کنی. بخاطر یک جفت جوراب کثیف سر و کله اش را پر خون می کنی. ... دید م دارد جان می دهد نمی خواستم که بیشتر از این عذاب بکشد. چاقو را چند بار به پشتش زدم.

حالم بد است. چهارشب است که پلک نزده ام. کلافه هستم. مثل آدمهای معتاد شب که می شود خواب از سرم می پرد. الان هم خوشحالم که از سر راه برداشتمش . خانواده ای را راحت کردم. در یک کلمه عشقم را راحت کردم. به نظر من او از آن همه آزار و اذیت راحت شد. بغل دستم است !آن طرف این دیوارها در بند زنان . از این نظر خاطر جمع هستم. کسی نیست که به او حرف زور بزند و کتکش بزند ".

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

عشق زدگی

          درمانگری عاشقان سختتر از آن چیزی است که در ظاهر نشان می دهد. مردان و زنان زیادی را در طی سالیانی چند با این مشکل وارد پروسه درمان نموده ام و اغراق نیست بگویم که شباهت بین آنان کمتر از حد انتظار است. نقاط اشتراک آنها در علائم و سمپتومها را می توانم به گونه زیر طبقه بندی نمایم :
### افسردگی شایعترین علامت عشق زدگان است. انزواگزینی و ترک دیگران وگریه های مدام و بیعلاقگی به زندگی و برهم خوردن نظم زندگی و کج خلقی با اطرافیان و حتی خودکشی و یا دیگرکشی می تواند در آنها دیده شود.
### وسواسهای فکری شدید و طاقت فرسا : موضوع اصلی معشوق و دلداده ای است که از دست رفته است. بیماران زیادی داشته ام که برای فرار از این افکار وسواسگونه مخرب رو به مواد مخدر و مشروب می آورند. این گرایش می تواند زمینه شروع اعتیاد بعدی آنان شود.
### واپس روی اصلی ترین مکانیسم دفاعی ناخودآگاه است که این بینوایان را درگیر خود می سازد. شبیه کودکی می شوند که از مادر به دور افتاده اند. شیون و التماس و خواهشهای عاشقان برای نرم کردن دل سنگ معشوق جفاکار و بی وفا گاهی اوقات درمانگران بی تجربه را وادار می سازد که ناخواسته وارد بازی ای شوند که عاقبت ناخوشایندی برای سرنوشت درمان دارد.


در روانکاوی عشق تجربه دگرباره رابطه ای عاطفی است که در کودکی تحت شرایط خاصی با مراجع قدرت و بخصوص مادرایجاد شده است. آغوش معشوق همان آغوش مادری است که امنیت و آرامش و آسودگی را به ارمغان می آورد. تجربه شخصی من نشان داده است که باید کم و کیف رابطه اولیه بیمار را با مادردر جریان عملیات رواندرمانی کشف نمود تا سرنخهایی ارزشمند از سبب شناسی مشکل را به چنگ آورد. این کنجکاوی رابطه انتقالی با بیمار عشق زده را تسریع می کند. نتیجه اش پیشرفت باورنکردنی در بهبودی و درمان است.
نکته بسیار مهم خودداری از تفسیرهای بیموقع و عجولانه است. فاتحه درمان وقتی خوانده می شود که دکتر روان شناس تیغ تحلیلها و تفسیرهایش را به سوی معشوق کشاند. معشوقی که مراجع عاشق دردمند او را تا حد خدا یا شیطان در ذهن خود تحریف و تغییر داده است. در عوض حمله باید به سمت شخص مراجع باشد. مراجعی که در خود بشدت احساس گناه و تقصیر و یا خشم بی حد می نماید تفسیرهای دردناک درمانگر را با کمال میل خواهد پذیرفت.
نکته آخر اینکه تجربیات عاشقانه ناکام مانده رد و اثری در مغز فرد عاشق باقی می گذارد که تا آخر عمر وی پاک نخواهد شد. تصویر معشوق محبوب ولو جفاکار و سنگدل و بی وفا همچون نقش بر سنگ تا آخرین لحظات عمرماندگاری خود را حفظ می کند و می سوزاند و می آزاراند.

۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

اسکیزوفرنی از یک منظر جدید

          در ایران حدود یک میلیون نفر به اسکیزوفرنیا مبتلا هستند. بیماری مزمنی که تقریبا" برای تمام عمر با بیماران همراه می ماند. مشخصترین و مهمترین علائم این بیماری توهم و هذیان است که موجب قطع رابطه فرد با واقعیت می گردد. در کلینیکم بر اساس تکنیکهای حمایتی و رفتاری با آنان کار می کنم. دارو درمانی و رواندرمانی باید همزمان باشد. حضور یک روانپزشک در تیم درمانی اهمیت زیادی دارد. البته روانپزشکی که با روانشناسها میانه خوبی داشته باشد که در واقع متاع نایابی هستند چنین حضراتی !!


در جلسات رواندرمانی با اسکیزوفرنها علامت مشترکی را یافته ام که به احساسهای خاص در منطقه پیشانی و لوپ گیجگاهی آنان است. یکی از بیماران اسکیزوفرنم این تئوری را در ذهنم شعله ور ساخت که این بیماری در نتیجه ناتوانی مغز در کنترل تصویر سازی است. ذکر این نکته خالی از موضوع نیست که مغز انسان سالم قادر به ساختن تصاویر محرکهای گوناگونی است که توسط حواس به مغز منتقل می شود. در یک انسان سالم مغز قادر به تفکیک و تشخیص و کنترل فرآیندی که نامش را تصویر سازی مغزی گذاشته ام می باشد اما در اسکیزوفرنها این عملیات به دلایلی دچار اختلال می گردد. نتیجه اش این می شود که انبوهی از محرکها واکنشهای خارج از کنترل تصویری در مغز آنها ایجاد می کند که به شکل توهم و هذیان و سایر علائم سایکوتیک زمینه بروز می یابد.


برگردم به آن بیمار بسیار مهم خودم. وقتی صدای پایی را در بیرون از اتاق درمان می شنید مغزش تصویر پایی را ترسیم و تصویر می کرد. وقتی صدای گنجشکی می آمد تصویر پرنده هم به دنبالش می آمد . صدای درمانگر هم پشت سر هم در ذهن وی تصاویر متعدد می ساخت. این روند باعث ایجاد موجی از تصاویر سازی غیر قابل کنترل در وی شده بود که نتیجه اش سردرگمی و ناتوانی مغز برای تفسیر و نتیجه گیری می شد.از وی خواستم که تصاویر را برایم نقاشی کند. نتیجه اش اعجاب آور بود. کاش می توانستم همه یافته هایم را اینجا بنویسم اما تا منتشر کردن آن در یک نشریه معتبر از این اقدام معذورم.

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

پیران قدرت طلب

این سئوالی است که همیشه از خود می پرسیده ام. چرا عطش قدرت در بعضی نسبت به دیگران بیشتر است ؟ بسیار دیده ام که قدرت پرستی همه چیزش را بر سر قدرت و مقام از دست داده اما حریصانه در جستجوی قدرت بیشتری است . مگر در ذات قدرت و مقام چه چیزی نهفته است که اینگونه بر سر کسب آن حتی از بذل جان یا ستادن جان دیگران ابایی ندارند. کهنسالانی را می بینیم که چند صباحی دیگر از عمرشان باقی نمانده اما چون نوجوانان برای ماندن بر سریر مقام و جاه شور نشان می دهند و موی سپید به فراموشی می سپارند. ار لحاظ روانشناسی می توان این رفتار را اینگونه تحلیل نمود که قدرت نقطه مقابل ضعف و ناتوانی است. مقام نوعی سرپوش گذاشتن بر احساس حقارتی است که فرد را از لحظه تولدش دچار دلهره و وحشت ساخته است. در پس حقارت ترس از مرگ نهفته است . پس میل به کسب قدرت بیشتر وهمی است که ریشه در میل به بقای جاودانه دارد. فرد از ذلت می گریزد چون در دنیای وهمی خود آن را معادل مرگ و نابودی می پندارد. بی قدرتی معنایی معادل نابودی دارد. کهنسالان تمایل بیشتری به قدرت و مقام از خود نشان می دهند چون در واقعیت خود را به مرگ نزدیکتر می بینند. تلاششان برای رسیدن به تسلط بر دیگران نمادی ناخودآگاهانه از تسلط بر مرگ و نابودی است. قدرت برای َآنها کلیدی وهمی برای زندگی جاودانه است. پیران قدرت طلب در جامعه ایرانی اگر معنای مرگ را باور می داشتند و خود را برایش آماده می ساختند دیگر صفت قدرت طلبی در مورد آنان صدق نمی کرد اما افسوس.