۱۳۸۷ مرداد ۱۸, جمعه

داستان خون

زن بی وقفه می گریست. جویای ماجرایش شدم. با صدایی لرزان از شویش گفت که به خون مردی دست یازیده تا همسر وی را به کف آورد. حال در بند است و حکم قصاصش در راه. وکیلش به او پیشنهاد داده بود اگر گواهی از چند متخصص مبنی بر ناتوانی در ایفای وظایف زناشوئی بیاورد شاید بتواند تخفیفی در مجازاتش حاصل آورد. به او گفتم معذورم که با خون مظلومان نمی شود بازی کرد. خون به ناحق ریخته شده تا ابد می جوشد و فریاد استغاثه سر می دهد و تا ستاندن تاوان از مسببان از تاب باز نمی ایستد. آدمیان همه چیز را به فراموشی می سپارند الا داستان خون را. تاریخ را بنگرید که فقط داستان خونریزیها پر رنگ است و چشمگیر و باقی رویدادها چندان جلوه ای در برابر آن ندارد.