۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۳, جمعه

روانکاوی وسواس : یک رویکرد نوین در سبب شناسی و تشخیص و درمان

          کم نیستند مردان و زنانی که بشتر ایام عمر خود را صرف رفتارهایی می کنند که نه تنها کمترین سودی برای آنها به دنبال ندارد بلکه بر درد و رنجشان می افزاید و به مرور نیز بر عمق جراحات می افزاید و آسیبهایی جبران ناپذیری نیز براطرافیان آنان وارد ساخته و استهلاکی صعب بر روان و جسم مبتلایان به این بیماری تحمیل می کند. در طی سالها تجربه رواندرمانی شاید بعد از اختلالات عاطفی بیشترین آمار مراجعانم وسواسیها بوده اند. این اختلال را به درستی سرطان بیماریهای روانی نام نهاده اند. چنین وجه تسمیه ای از این واقعیت سرچشمه می گیرد که این بیماری دارو ندارد و از لحاظ روانپزشکی درمانی دارویی برای آن وجود ندارد و صرفا" تنها راه مهار و کنترل آن دوره های طولانی مدت رواندرمانی است . اختلال وسواس عملی فکری را نمیتوان در قالب یک  بیماری با علایم ثابت در همه مبتلایان در نظر گرفت. آنچه که در جریان هزاران جلسه رواندرمانی با این افراد داشته ام به تنوع بسیار گسترده در شیوع و شکل این علائم و تفاوتهای بسیار وسیع در تظاهرات و عوارض اشاره دارد. در بسیاری از بیماریهای روانی دیگر نیز همراهی علائم وسواسی را به وضوح مشاهده می کنیم. به عنوان مثال در اختلال افسردگی اساسی یا اسکیزوفرنیا و یا اختلال استرس پس از سانحه و انواع فوبیاها وسواس در خط مقدم تشخیصی ما قرار می گیرد. حتی در زندگی روزمره همه انسانها به نحوی به صورتی گذرا با تجربه موقت علائم وسواسی روبرو می شوند که با حذف شرایط استرسزا و اضطرابی آن نشانه ها به سرعت ناپدید می شوند. چنین رویدادی ما را به این سئوال مهم رهنمون می گردد که آیا وسواس در سطحی ابتدایی و اولیه به عنوان واکنشی روانی در جهت سازگاری و بقا در سیستم روانی و رفتاری انسانها کارکرد یافته است یا اینکه علائمی تعریف نشده از لحاظ تکاملی است که در جریان فرآیندهای تحول ژنتیک انسانی به بشر مدرن مورد غفلت و فراموشی قرار گرفته و در حال حاضر به عنوان رفتاری ناهمگون در موقعیتهایی خاص ظاهر شده و گاه به شکل بیماری مسیر عادی زندگی فرد  را مختل می سازد ؟ به زبان ساده تر آیا رفتارهای وسواسگونه به رده های پایینتر از انسان هوشمند تعلق داشته  و در ارتباط با تغییر ناپذیری و جبریت حاکم بر رفتارهای غریزی سایر جانداران  که مختص رفتارهای فطری آنها می باشد در انسان در تقابل با جریانات غیر غریزی به شکلی تکراری و بیهدف و بیهوده ادامه یافته است؟
          سبب شناسی بر اساس تجربیات بالینی :
الف : تقریبا" در تمامی بیماران مبتلا به اختلال وسواس فکری عملی از همان ابتدای کودکی تجربه اضطراب و دلهره در روابط میان بیمار با والدین یا والدین با یکدیگر و سایر اطرافیان وجود دارد. چنین یافته ای ما را به این نکته مهم رهنمون می سازد که سازمان روانی فرد با بار اضافه ای از اضطراب و هیجان در سنین اولیه مورد حمله و بمباران قرار گرفته و تغییرات خاصی در کارکرد و ساختار آن اتفاق افتاده است که بعدها به شکلی مستقل و خارج از حیطه شرایط ابتدایی خردسالی به کنش پرداخته است.
ب : روند شکل گیری علائم وسواسی از سرعتی کند و بسیار تدریجی برخوردار است. شدت نشانگان مرضی در طی دوره های گوناگون زندگی فرد دستخوش تغییرات اساسی می گردد. تا قبل از شش سالگی علامتی دیده نمیشود. در دوره شش تا دوازده سالگی علائم سطحی و ابتدایی در قالب رفتارهایی با تعبیر حساسیت بیش از حد بروز می یابد. از بلوغ به بعد به یکباره نوعی جهش خفیف در شدت و گستردگی علایم ظاهر میشود. اما با ورود به دوره اواخر نوجوانی و جوانی و درگیری فرد با مسئولیتهای مهم زندگی نظیر ازدواج و بارداری یا سرپرستی خانواده یا تجربیات عاطفی و روانی دارای بار هیجانی شدید به یکباره نشانه های کنترل ناپذیر وسواس به شکلی محسوس زندگی فرد را مورد تهدید قرار می دهد. در دوره میانسالی و پیری سیر پیشرونده این بیماری به شکلی پایان ناپذیر ادامه داشته و در فاز نهایی و با خستگی روانی و جسمی بیمار به مرحله سقوط و پایان وارد شده که با افسردگی شدید همراه با علائم ساییده شده وسواسی مشخص می گردد.
ج : فرآیند شکل گیری وسواس را با این مدل آشنا نیز می توانیم تبیین کنیم که ابتدا در خردسالی و نوجوانی با موجی از اضطراب و دلهره افزایش یابنده شروع می شود و سپس اولین بارقه های وسواس فکری و عملی را اواخر نوجوانی و آنگاه در سنین بالاتر به شکل رفتار کامل شده وسواسی و آنگاه در مراحل آخر به شکل ترکیبی از حالات اضطرابی و وسواسهای عملی و افسردگی تظاهر می یابد.
د : سازمان شناختی افراد مبتلا به وسواس از یک ویژگی خاص با افراد عادی متمایز می شود. پردازش محرکهای بیرونی و درونی در این بیماران از قدرت بیشتر برخوردار است. آنها قادر به درک جزئیاتی هستند که برای افراد عادی مورد غفلت قرار می گیرد  و از حیطه پردازشی ذهنی آنان حذف می گردد. برای افراد وسواسی یادآوری هر رویداد و اتفاق ناخوشایند بعد از سالها از وقوع آن همان هیجان و درد و ناراحتی را ایجاد می کند که در هنگام رخ دادن آن تجربه کرده اند. وسواسیها هرگز چیزی را فراموش نمی کنند بخصوص اگر آن خاطره با هیجان ناخوشایندی همراه شده باشد . در غیر وسواسیها بار هیجانی و عاطفی رخدادهای ناخوشایند بعد از مدتی تخلیه و فراموش می شود اما در وسواسیها چنین به نظر می رسد که این مکانیسم از کار افتاده است . اگر در حق یک فرد وسواسی بدی روا دارید هیچگاه فراموش نخواهد کرد و تا جبران آن دست از گریبان شما بر نخواهد داشت و بدین لحاظ از منظر اجتماعی افرادی کینه توز و انتقامجو و عصبانی به نظر می آیند.
ه : مکانیسم اصلی روانی که در وسواس نقش بسیار مهمی ایفا می نماید ایزولیشن یا جدا سازی است. در جریان این مکانیسم دفاعی عواطف و احساسات و هیجانات از سازمان شناختی و روانی فرد مجزا و مفترق می شوند. در چنین وضعیتی این افراد در شرایطی فاقد هر گونه احساس و هیجان به تعامل با دیگران می پردازند. وسواسیها در ظاهر چهره ای سرد و خشک  و بدون هر گونه تجلی و ابراز عاطفی و احساسی از خود نشان می دهند.نگاه آنان به زندگی در قالبی خشک و منجمد و غیر قابل انعطاف محدود می شود. مشغولیت ذهنی بیش از حد آنان با جزئیات و افکار بی پایان باعث رفتارهایی درونمدارانه و فاصله جویانه از دیگران می گردد. چنین خصلتی بین آنان و بقیه فاصله می اندازد و مشکلات جدی خانوادگی و اجتماعی و درگیری مکرر و دائمی در روابط بین فردی بدنبال می آورد.
و : کنترل نقش عمده ای در زندگی افراد مبتلا به اختلال وسواس فکری عملی ایفا می نماید. لازمه کنترل دیگران دخالت در زندگی آنها می باشد و بدین لحاظ این افراد به مداخله گری در مسایل دیگران معروفند. با کنترل رفتارهای دیگران این بیماران تلاش می نمایند تا بر اضطراب بنیادینی که بشدت آنها را می آزارد فائق آیند. کنترل دیگران را می توان به نحوی فرافکنی وسواس بر دیگران تلقی نمود . معنای روانشناختی آن این است که دیگران نیز باید همانند من عمل نمایند تا جریان اضطراب آزار دهنده حاکم بر سیستم روانی و رفتاری و ذهنی من مهار گردد و همانگونه که من بر خویشتن کنترل دارم  دیگران نیز باید توسط من کنترل گردند تا تسکین ناشی از این کنترل نصیب من گردد.

           تبیین وسواس بر اساس نظریه جدید تحلیل اوهام :
بر اساس این نظریه و با توجه به یافته های جلسات روانکاوی مبنتی بر تحلیل اوهام در این افراد  بیماری وسواس به شرح زیر ایجاد و گسترش می یابد :
 الف : در فرآیند شکل گیری اوهام اضطرابی هسته های وهمی خاص در دوران کودکی و در ارتباط با اطرافیان بیمار شکل می گیرد. در نظریه تحلیلی وهمی هر رویداد و حادثه ای می تواند در ساختار روانی و ذهنی به تشکیل هسته هایی منجر شود که در درون خود هیجان و اضطراب آن اتفاق را نگهداری و بازتولید نموده و در ارتباط با سایربخشهای سازمان روانی و رفتاری به تغییر و تبدیل و تحریف آن تجربه به اشکال و نمودهای گوناگون پرداخته و نظام نوین رفتاری و هیجانی را در فرد ایجاد نماید. در افراد مبتلا به وسواس این هسته های ابتدایی که سرآغاز نظام وسواسگونه رفتاری و روانی آنان است انرژی  و بار خود را از آن حوادث دردناک اولیه اخذ می نماید و بر اساس فرآیندهای وهمساز به فرم رفتارهای اولیه وسواسی تغییر شکل می دهد.
ب : با توجه به اینکه در دوران کودکی رو در رویی با واقعیت در حداقل قدرت به سر می برد  و سازمان وهمی غریزی تسلط کامل و جامعی بر رفتارو ذهن کودک دارد این هسته های وهمی اولیه مراکز شناخت و تفکر و عواطف و هیجانات را تحت کنترل و تصرف خود در می آورند. نتیجه چنین رویدادی در سنین بالاتر عملکرد مختل در همکاری مراکز شناختی و عاطفی در بیماران مبتلا به وسواس می باشد.
ج : در دوره نوجوانی  و با بیداری غریزه جنسی نوعی تداخل وهمی با اوهام جنسی برخاسته از بلوغ ایجاد می گردد. چنین تداخلی باعث اختلال در روند عادی زندگی جنسی افراد مبتلا به وسواس می شود. تقریبا" در تمامی افراد وسواسی ما با بدکارکردی در عملکرد جنسی روبرو هستیم. هر چه بر شدت وسواس فرد افزوده شود بر میزان این تداخل نیز افزوده می شود. شایعترین علامت جنسی در مبتلایان به وسواس سردمزاجی و ناتوانی جنسی می باشد.
د : تکرارهای وسواسی و بیمارگونه رفتارها در این بیماران خاصیتی تسکین دهنده و کاهنده اضطراب دارد. تکانه های وهمزای اولیه زندگی فرد به تدریج در سطحی منفک از واقعیت کنترل سازمان روانی و رفتاری بیمار را در اختیار خود می گیرد تا نوعی سازگاری برای ارضای وهمی در بیمار ایجاد نماید. رفتار تکراری و اجباری و وسواسگونه تلاش سازمان وهمی متشکل از هسته های قدرتمند و قدیمی وهمی است  تا تسلط و قدرت خود را بصورت نامحدود حفظ نماید تا ضمن بهره مندی  از تشفی و ارضا  بیمار را در حالتی از تعادل نوروتیک و سازگارانه در تعامل با محیط  و اطرافیان نگه دارد.

           فرآیند درمان با استفاده از شیوه های تحلیل اوهام :
رواندرمانگر با شناخت دقیق نقشه وهمی مراجع با ردیابی کامل ساختارهای وهمی و دستیابی به هسته های وهمزای  اولیه در طی جلسات درمانی ضمن استفاده از تکنیکهای تخلیه هیجانی و تکیه بر محتویات انبار شده ناخودآگاهی تلاش می کند تا بتدریج مراجع را از طریق تفسیرهای دقیق سازمان وهمی وی به درون واقعیت سوق دهد. به مرور و در طی جلسات متعدد این تلاشها به رهایی بیمار از نظامهای قدرتمند وهمی و قدیمی  وی منجر شده و او به سوی درگیری با ساختار جدید و در عین حال ناشناخته دنیای فاقد وهم می کشاند. با ادامه درمان و با از بین رفتن هسته های وهمی وسواس ساز اولیه علایم وسواس ناپدید شده و مراجع تجربه قدم زدن در دنیای واقعیت و بدون وهم را پیدا میکند.