۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

زنان ایرانی بیگانه با ارگاسم

           آمارهای رسمی از شیوع حدود هفتاد درصدی مشکلات جنسی و نارضایتی جنسی در زنان در ایران حکایت دارد. این حقیقتی است که عوارض آن بصورت مستقیم به چشم نمی آید اما بصورت فرعی به مشکلات بیشماری ختم می گردد که گاه نمی توان راه حلی برای آن یافت. در کلینیکم با موارد حادی از بیماریهای روانی که ریشه اصلی آن در نارضایتی و عدم ارضای جنسی است روبرو می شوم که درمان آن مستلزم هزینه و وقت فراوان است. مهمترین و شایعترین عارضه جنسی در ایران ناشی از عدم دستیابی به ارگاسم و یا ناتوانی در دستیابی به تشفی جنسی است که به شکل گسترده ای عوارض هولناک خود را در سطح جامعه ایرانی پخش نموده است. آمار بالای طلاق و اختلافات زناشویی و قتلهای خانوادگی و گرایش گسترده به اعتیاد و مواد روانگردان و شیوع پرخاشگری و افسردگی ارتباط  آشکاری با نارضایتی جنسی و بخصوص بیگانگی با ارگاسم در زنان دارد !!.
          تجربیات بالینی و نمونه های زیادی که در کلینیک با آن مواجه شده ام و نتایج حاصل از جلسات رواندرمانی در خصوص سبب شناسی اختلال ارگاسم مهار شده در زنان ایرانی علل زیر را بانی این اختلال معرفی می کند :
1- در زنان مبتلا به وسواس دستیابی به ارگاسم جنسی به عنوان یکی از علائم اصلی بیماری وسواس در آنها مشاهده می شود. آنها از لحاظ روانی قادر به تجربه ارگاسم کافی در روابط جنسی خود نمی باشند. با توجه به مکانیسم دفاعی جدا سازی عواطف و احساسات از سازمان شناختی در این افراد این  رویداد قابل توضیح و تبیین می باشد. سایر بیماریهای روانی نیز می تواند مهار ارگاسم را به دنبال داشته باشند.
2- توانائی دستیابی به ارگاسم ارتباط مستقیمی با نگاه فرد به مسائل جنسی دارد. در جامعه ایرانی به دلیل مذموم بودن سکس و پندارهای وهمی در زمینه روابط جنسی و سرکوب شدید تظاهرات جنسی  نوعی نگرش منفی نگرانه در ناخوآگاه جمعی زنان شکل گرفته است که باعث انزجار آنان از ارگاسم به عنوان نماد سکس گردیده است.
3- نگاه غالب مرد سالارانه در سطح اجتماعی و تفاوتهای آشکار بین زنان و مردان در جایگاههای گوناگون اجتماعی نوعی گریز از زنانگی و هویت زنانه را باعث شده است. این گریز از سر ناچاری و اجبار در نهایت نماد جنسی زنانگی را که همان توانایی دستیابی به ارگاسم است را تحت اثر خود قرار داده و از تجلی آن ممانعت به عمل می آورد.
4- نگاه ابزار گرایانه به زنان در جامعه ایرانی و نادیده انگاشتن نیازهای جنسی آن و تصور اینکه آنان صرفا" برای ارضای مردان آفریده شده اند به شکل مخربی روابط جنسی آنها را مورد هدف قرار داده است و بیشتر زنان با پذیرش این تفکر قالبی خود را فاقد هرگونه میلی برای احساس و درک لذت جنسی می پندارند  و آگاهانه به حذف ارگاسم در روابط جنسی خود می پردازند.
5- ناآگاهی بسیاری از مردان در خصوص جزئیات روابط زناشویی و جنسی و ناتوانی آنها در رساندن همسرانشان به ارگاسم یکی از مهمترین شکایتهای زنانی است که نیاز به ارگاسم را در خود احساس می کنند اما قادر به تامین آن در روابط با شریک جنسی اشان به دلیل ناتوانی یا ناآگاهی وی نیستند.
          تمامی موارد فوق در نهایت به سرکوب هرگونه تمایل جنسی ومهار نیازهای ارگاسمیک و در نتیجه فوران این تمایلات به شکلهای دگرگون و یا تغییر داده شده و عوارض روانی و رفتاری و بدنی و خانوادگی  آسیب زننده ای گردیده و گاه در سطوح اجتماعی با پدیده ها و گرایشات خاص فکری و رفتاری و جریانات فرهنگی مبتنی بر تخلیه هیجانی و تصعید این نیاز مواجه می گردیم. نکته آخر اینکه زنانی که قادر به دستیابی به ارگاسم نباشند در طولانی مدت به افسردگی شدید مبتلا شده و بدن آنان نیز واکنشهای غیر متعارفی به این فقدان  نشان داده و علائم سایکو سوماتیک و پیری زودرس از جمله این تغییرات می باشد.

۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

بیماران هنرمند یا هنرمندان بیمار : تحلیل روان شناختی گرایش به هنر

            بین هنر و بیماری ارتباط وجود دارد. اگر بی تعصب به موضوع بنگریم و از نگاهی علمی به پدیده هنر نگاه کنیم می توانیم در پس ظاهر فریبنده آثار هنری اعم از نقاشی و شعر و موسیقی و بازیگری و بطور کلی هرگونه تجلی هنری به هر شکلی نوعی مکانیسم مشترک بیابیم که ریشه در تخلیه تعارضات و تنشها و آسیبهایی دارد که در طول زندگی بر فرد وارد شده است. در طول دوران حرفه ایم به عنوان یک روانشناس و رواندرمانگر جلسات زیادی با مراجعان هنرمندم داشته ام که هر کدام در رشته هنریشان برای خود یلی محسوب  می شدند . مردمان بی اطلاع از درون این افراد فقط ظاهر می بینند و زبان به تحسین و تمجید می پردازند اما از اسرار پشت پرده و ناخودآگاهی که از آنان هنرمند ساخته است بی خبر و غافلند. شیوع بالای خودکشی در هنرمندان و اختلافات جدی خانوادگی و طلاق و مشکلات رفتاری بیشمار در آنان و اختلالات گوناگون رفتاری و روانی بخصوص اختلالات عاطفی و نوروتیک همه از ریشه های پنهانی خبر می دهند که در این افراد باعث تمایلات هنری شده است. شکی نیست که هنرمندان انسانهایی باهوشند و میانگین هوشی آنان از جامعه بالاتر است اما به همان نسبت میانگین مشکلات روانی نیز در آنها از میانگین جامعه بالاتر است .
           یافته های شخصی من که از تحلیل صدها جلسه رواندرمانی و روانکاوی با هنرمندان رشته های مختلف برخاسته است بدون تردید بر شیوع دشواریهای عدیده در سازمان روانی و رفتاری این افراد صحه می گذارد. یافته های سایر روانکاوان نیز بر همین سیاق و روال می باشد. اساس هنر بر مبنای تخلیه و بیرون ریزی محتویات ناخودآگاهی و وهمی بیمارگونه ای است که به تسکین و آرامش در فرد منجر می گردد. تجلیات و بقایای این برون ریزی وهمی از دید دیگران شکل متعالی و متمایزی به خود می گیرد که تحت عنوان یک اثر هنری تلقی می گردد اما در اصل شکل تغییر یافته یک تعارض پاتولوژیک و یا تصویر تحریف شده یک آسیب روانی و رفتاری و یا استفراغ موضوعات مسموم کننده ای بوده است که در ذهن فرد برای سالیان طولانی انبار شده اند.
          در بنیادی ترین اشکال هنری ما شاهد نوعی جدال مستقیم برای غلبه بر احساس حقارتی در درون ذهن فرد هنرمند هستیم که به شکل تمایل به مطلوب بودن و پذیرفته شدن و دیده شدن توسط دیگران با خلق یک اثر هنری نماد می یابد. هنرمند با آثار هنری خود می خواهد به شکلی ناخودآگاه از عوارض احساس حقارت وهمی که در عرصه زندگی گذشته اش بر وی عارض شده است خویشتن را برهاند و آزاد سازد. این مکانیسم گریز به سوی آزادی در آخر به خلق احساسی منجر می گردد که در ماهیت با تعارضات دردناک ناخودآگاه فرد به جدال می پردازد و حاصل این نبرد به نوعی هدفمندی در زندگی وی منجر می گردد که در معنای وهمی اش می تواند غلبه بر مرگ تلقی گردد.
         اکثر هنرمندان کودکی نامتعارف و متمایزی نسبت به سایرین دارند. طرد و تحقیر بیشتری را تجربه کرده اند و در روابط با همسالانشان انزوای بیشتری داشته اند. روابط با والدینشان معمولا" دوسویه و سرشار از تعارضات حل نشده ای است که به شکل نفرت و عشق افراطی و نه متعادل و سالم تقویت شده است. شرایطی که حس حقارت را در آنان تشدید می کرده است فراوان به چشم می خورد. چنین حسی در آینده در آنان وهم بزرگمنشی را بشدت فربه و قوی می سازد به نحوی که تنها با خلق یک اثر هنری می توانند نگاهها را به سوی خود جذب سازد و تمجید دیگران را برانگیزند و بر این احساس مخرب حقارت غلبه نمایند.

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

روان شناسی عرب و عجم !!

          بسیار شنیده ام که می پرسند این درست است که باید عرب را سیر نگه داشت و عجم را گرسنه تا سر به طغیان و شورش برندارند؟ و پاسخ اکثریت به این سئوال مثبت است. اتفاقات اخیر در تونس و مصر و آتش زیر خاکستر در سایر کشورهای عربی ار لحاظ بحرانهای اجتماعی دارد ریشه های روان شناختی سئوال فوق را بیشتر برای ما برملا می سازد. مرد هندی راننده تاکسی در دبی در حالیکه دستهایش را تکان می داد و در همان حال رانندگی می کرد با لهجه نامفهوم و لورده انگلیسی هندی اش گفت دیگر کسی به دبی نمی آید و مثل قبل در خیابانها آدم موج نمی زند. راست می گفت . مرکز تجارت جهانی اعراب حالا دارد تبدیل می شود به شهر ارواح. توی هواپیما پیرمرد سفید مویی با خشم می گفت حرومزاده ها فریبم دادند و چند آپارتمان به قیمت گزاف پیش خرید کردم و حالا می گویند بیا یک پنجم پولت را بگیر و برو پی کارت !! پشت بندش هم چند تافحش بست به بالا و پایین زنهای شیخ امارات !!.
        آن سبزی فروشی که در تونس خود را به آتش کشید و " بن علی " را فراری داد شاید ناخواسته به شالوده روان شناختی همکیشانش نیز نظری داشته است. مردمی هم که بعد از او به خیابانها ریختند نیز درد مشترکی را در وجود خود احساس می کردند. این بادیه نشینان متمدن دیگر تحمل نسیم بحران جهانی را که حالا به خاورمیانه رسیده است را ندارند. غربیان چند سالی است که با بحرانی طاقت فرسا دست به گریبانند و الحق که خوب جنگیدند با آن . اما همه چیز در اینسوی جهان دارد آغاز می شود. ارباب اگر عطسه کند نوکر ذات الریه می گیرد و شاید بمیرد از عوارضش. عارضه ای که اولین قربانیش " بن علی " بود و شاید تب آن آرام آرام بقیه نقاط این منطقه را درگیر خود سازد. آنها که می گفتند عرب طاقت گرسنگی ندارد شاید بر خود ببالند که فرضشان قوت و استحکام یاقته است با این رخدادها اما شورش فقط بر جراحتشان خواهد افزود و بس. استانداردهای اقتصاد جهانی بسیار بالاتر از چهار سوقهایی است که با دلالی خلایق را به خود مشغول داشته است. اینها در اقتصاد جهانی جایی ندارند . خانه اینها از پای بست ویران است و" بن علی " ها تنها بخشی از این ویرانی به حساب می آیند.
         اما عجم ها - به قول عربها البته  -  هم طاقت گرسنگی را ندارند اما صبرشان از همتایان عربشان بیشتر است. تاریخ دیرینه اشان به آنها یاد داده است که باید به انتظار بنشینند. اصلا" فرهنگ انتظار در قاموس فرهنگی آنان معنایی عمیق و مقدس دارد.درد گرسنگی دردی است که اینان مانند اعراب با آن چندان بیگانه نیستند. می گویند در جنگ جهانی اول نیمی از جمعیت ایران بر اثر گرسنگی و قحطی از بین رفت و جالب اینجاست که بعضی مورخان با خوشحالی از عدم دخالت ایران در این جنگ سخن می گویند.
       عجم ها - به قول عربها البته - در فرودگاه دبی باید به همراه هندیها و فیلی پینی ها و پاکستانی ها اسکن چشم شوند در حالیکه اربابان مو بور و چشم آبی از این قاعده مستثنی هستند. از زنک عرب متصدی دستگاه اسکن چشم پرسیدم این برای همه است . فقط سرش را تکان داد یعنی بله. گفتم حتی برای انگلیسی ها ؟ بیچاره تازه سکه اش جا افتاد و سرش را بالا و پایین کرد که معنی اش را نفهمیدم .

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

دروغگو شناسی !

          به اقتضای حرفه ام با همه جور آدم سرو کار داشته ام. با یک محاسبه سرانگشتی در طی این سالهاحدود بیست هزار ساعت با هزاران نفر حرف زده ام و حرف شنیده ام. این لطف حرفه روانشناسی است که از همه می آموزیم. تصورش را بکنید از همه مشاغل سراغشان روزی به کلینیک من افتاده است. بخاطر هزینه بالای تراپی بیشترشان از اقشار بالای جامعه هستند . آدمهایی از سطوح عالی .گاهی وقتها سرگیجه می گیرم از ترکیب بوی ده نوع ادکلن ده تا مراجعم که توی یک روز آمده اند به کلینیکم!!.
          خیلی ها از من می پرسند فرق دروغگوها و راستگوها با هم چیست و چطوری می توانیم از هم تشخیصشان بدهیم. سالها تجربه کاری ام را در این زمینه در ده مشخصه زیر می توانم خلاصه کنم :
1- دروغگوها وقتی در حال دروغ گفتن هستند به چشمان شما زل نمی زنند. نگاهشان به خاطر اضطراب ناخودآگاهشان از ناپسندی دروغگویی و احساس گناه ناشی از آن به سمت اطراف می لغزد تا صورت شما .
2- اضطراب دروغگویی از راه تکان دادن بدن و دستها بصورت مالیدن دستها به هم وخاراندن سر و بازی کردن با انگشتان و حرکات اضافی و غیر عادی آدم دروغگو تخلیه می شود.
3-وقتی دروغشان را گفتند به سرعت ساکت می شوند و منتظر واکنش شما می مانند تا ببینند آیا دروغ آنها را باور کرده اید یا نه. در این حالت مردمک چشمشان روی دهان شما متمرکز می شود .
4-دروغگوها چون انرژی بیشتری موقع دروغ گفتن صرف می کنند و تمرکز بیشتری هم باید داشته باشند تا رسوا نشوند حساستر از آدمهای راستگو هستند واکنش سریعتر رفتاری به طرف مقابلشان نشان می دهند.
5- چون ضربان قلب دروغگوها و گردش خون آنها به هنگام دروغگویی بیشتر است حرکات اضافی دست و پا و عضلات پیرامونی آنها نیزبیشتر از آدمهای راستگو است.
6- دروغگوها به  هنگام ادای جملات فشار بیشتری بر دهان و حنجره خود وارد می سازند و نوعی تاکید بر بعضی کلمات برای اثبات حقانیت خود نشان می دهند. در بیشتر مواقع این اصرار و پافشاری  در بیان تبدیل به حرکات موزون بدن ! نیز می گردد.
7- اضطراب ناشی از دروغگویی هیجانات دیگری را در فرد برمی انگیزد. ترس و خشم و شادی بی دلیل در هنگام دروغگویی بسیار شایع است. اگر تناسبی بین جملات فرد و هیجاناتش نیافتید به صداقت گفته های وی شک کنید.
8- هیجان ناشی از دروغگویی و نگرانی از تبعات آن باعث پیش بینی ناپذیر شدن فرد دروغگو می گردد. اگر به هنگام شنیدن سخنان یک نفر نتوانستید منظور وی را حدس بزنید و احساس آشفتگی و عدم درک به شما دست داد به احتمال زیاد دارد به شما دروغ می گوید.
9- مکث بین جملات در دروغگوها بیشتر از افراد راستگو است. تابلوی بالینی طرز سخن گفتن آنها به این ترتیب است که بخاطر هیجان و اضطراب حاصله از دروغ با فشار صحبت می کنند و بعد برای لحظه ای مکث می کنند و سخنانشان را متوقف می سازند و باز با فشار به حرف زدن ادامه می دهند. چندین بار این اتفاق می تواند تکرار شود.
10- در آخر و مهمتر از همه ماهیت دروغ برای رسیدن به نفع یا ممانعت از ضرری است که متوجه فردی می گردد. هیچ کس بیهوده دروغ نمی گوید و همیشه در پس هر دروغی هدفی نهفته است. دروغگوها ناخودآگاه در محتوای کلماتشان به کرات به هدفی که در پی آنند مستقیمتر و بی واسطه تر اشاره می کنند تا راستگوها. به عبارت ساده تر آدمهای رک و صریح معمولا" بیشتر از آدمهای عادی دروغ می گویند!!!.

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

اعدام در خیابان یادگار عصر توحش

        
   هشتاد سالی از زمانی که "  ادوارد ثرندایک  "یکی از نظریه پردازان معروف روانشناسی و صاحب قانون اثر  در کنگره روانشناسی امریکا با کمال فروتنی اعلام کرد که بخش دوم قانون او که بر کاهش رفتارهای نامناسب با استفاده از تنبیه دلالت داشت اشتباه بوده است می گذرد. از آن زمان هزاران نظریه پرداز با مشاهدات و بررسیهای دقیق به تایید نظر او پرداخته اند. مجازات هیچگونه اثر بازدارندگی از جرم و جنایت ندارد و برعکس دیدن صحنه مجازات می تواند به ترویج خشونت و از بین رفتن قبح رفتارهای پرخاشگرانه در سطح جامعه منجر گردد.
          قاتل میدان کاج را که به دار آویختند به شهادت عکسها و فیلمها و گزارشهایی که به سراسر جهان مخابره گردید هزاران نفر بطور زنده نظاره گر جان دادن وی بودند. د رلحظه ای که طناب بالا کشیده شده بود جمعیت با شور و هیجان بی سابقه ای با فریادهایی از سر شادی و شعف به پایکوبی پرداختنند و از عاملان اعدام وی تشکر نمودند. در بسیاری از روزنامه ها عکس جنازه آویزان فرد معدوم با شکلی تمام قد و با هیبتی دهشتناک چاپ گردید و خاطر امت غیور از این بابت برای همیشه آسوده شد! .
         فروید در نظریه روانکاوی خود بر غریزه مرگ اشاره ای قوی دارد. بر اساس این تئوری مردمان همانگونه که به زندگی می اندیشند مرگ را نیز دنبال می کنند. تمایلات مرگ خواهانه ریشه در سازمان روانی و رفتاری همگان دارد. مشاهده مرگ دیگری دو خاصیت همزمان دارد : مشاهده گر با استفاده از مکانیسم جابجایی مرگ را به  دیگری فرا می افکند و جان خویش رهایی می بخشد وبا واپس روی به دوران توحش بشر ابتدایی رفتار غریزی بقای نوع را بروز می دهد و دوم اینکه غریزه مرگ طلبانه خویش را به ارضا نزدیک می سازد.
         در بیماران مبتلا به سادیسم جنسی یکی ار مهمترین راههای کسب ارضای جنسی ضرب و شتم و آزار شدید بدنی شریک جنسی است. حتی مشاهده صحنه های همراه با آزار و اذیت شدید می تواند به انزال جنسی آنها منجر گردد. آنها قربانیان خود را با شکنجه های وحشتناک و در بسیار موارد با کشتن تدریجی و آرام وبریدن اعضا و مثله کردن مورد رفتار قرار می دهند و به گفته خودشان لذتی وافر و وصف ناپذیر کسب می کنند.
         در بیماران سایکوپات یا ضد اجتماع نیز گرایشهای خشونت گرایانه به عنوان یکی از مهمترین علائم تشخیصی به حساب می آید. آنها برای رسیدن به خواسته های خود از انجام هر گونه رفتارهای پرخاشگرانه در حق دیگران خودداری نمی ورزند. نفع آنی و عدم توجه به نتایج عمل و رفتار از مشخصه های این اختلال شخصیتی و روانی محسوب می گردد. برای آنان نیز دیدن صحنه های خشن و مرگ دیگران لذتی معادل ارضای جنسی دارد.
          در آخر بخش کوتاهی از گفته های یکی از مراجعانم را در اینجا بخوانید :
" دیدن صحنه های اعدام و مرگ و تصادف و اجساد آرزوی همیشگی من است. توی اخبار تلویزیون  روزنامه ها همیشه دنبال مرده ها می گردم. هر چه بیشتر بمیرند لذتش برای من بیشتر است. یکبار توی خیابان یکی را دار می زدند. از یک هفته قبلش منتظر روز اجرای حکم بودم. آن شب از شدت هیجان خوابم نبرد. تمام بدنم مور مور می شد. میل جنسی شدیدی در خودم احساس می کردم. وقتی جرثقیل او را بالا کشید من دستم توی شلوارم بود. همزمان با جان دادن او من به انزال رسیدم. لذتی به من دست داد که هیچ چیز دیگر نمی توانست آن را برایم ایجاد کند!!.

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

خانواده های همجنس گرایان ایرانی

            مراجعان زیادی دارم که مشکلشان ریشه در تمایلات به زعم آنان عجیب و غیرعادی فرزندانشان دارد. بعد از سالها حالا فهمیده اند که پسر یا دخترشان علاقه مفرط جنسی به همجنسانشان دارند . این والدین در ابتدا آن را یک احساس گذرا و موقتی می پندارند که با گذشت زمان از بین خواهد رفت. درآغاز  زیاد آن را جدی نمی گیرند ولی وقتی می بینند که اوضاع از کنترل آنها خارج شده و رفت و آمدهای مشکوک ! و کارهای نامتعارف و اصرارهای بیش از حد در بعضی روابط فرزندانشان که از نظر جامعه غیر قابل قبول و ناپسند به حساب می آید آنگاه حملات خود را شروع  می کنند. حتی نزد روانشناس نیز با شرم و حیا از مشکل فرزندشان سخن می گویند و گاه اشک می ریزند و نگاه شرمگینانه بر زمین می دوزند و عاجزانه التماس می کنند که از ننگی که دامنگیرشان شده آنها را نجات دهیم. پدر و مادر هر کدام دیگری را متهم و مقصر جلوه می دهند و سعی می کنند خود را از هر گونه نقشی مبرا نشان بدهند. گاهی هم گناه را به رفقای  ناباب نسبت می دهند و بعضی اوقات خشمگینانه با الفاظ خشن همراه با ناسزا فرزند را گناهکار و مستحق مجازات قلمداد می کنند. لزبین ها یا همان دختران همجنسگرا نسبت به پسران شرایط بهتری دارند. جامعه روابط دو دختر را با هم به دیده اغماض می نگرد و گاه حتی آن را تشویق می کند اما پسران عقوبت و مجازات سخت تری را هم باید تحمل کنند و آن خشم جامعه از این دگر باشی و ناهمسازی و نا متعارفی است . روابط فرزند همجنسگرا با والدین به سرعت رو به تیره شدن می گذارد . سطح فرهنگ خانواده نوع برخورد را تعیین می  کند. در فرهنگهای پایین و طبقات فرودست زدن و بستن و حبس و محروم ساختن فرزند از علائقش بسیار دیده می شود. در نهایت هم او را از خانه می رانند تا با پاک کردن صورت مسئله ننگ از رخ خانواده بزدایند. در این خانواده ها کمتر به عنصر آگاهی در مواجهه با مشکل توجه می شود. آخر از همه که به استیصال می رسند افسردگی پیشه می سازند و حتی در مواردی حاشیه های ایجاد شده کانون خانواده را از هم می پاشد و عوارض جبران ناپذیری به بار می آورد. در طبقات متوسط رویکرد خشن کمی تعدیل می شود ولی از شدت برخورد کاسته نمی شود. در عوض والدین به درون نگری بیشتری روی می آورند و نگاه به نقش خود را در ایجاد این مشکل در الویت قرار می دهند. نتیجه اش این می شود که افسردگی حادتری را نیز متحمل می شوند. اما در این خانواده ها فضا بقدری برای فرزند همجنسگرا محدود و بسته است که تنها آرزوی وی کوچ و ترک خانواده و گاه فرار و بسیار دیده ام که پناه به خودکشی می برند. اما اوضاع در خانواده های دارای سطح فرهنگ بالاتر کمی متفاوت تر است. نگاه آنها به خود مسئله است تا حواشی آن. اگر طبقات قبلی آبرو و اعتبار و شهرت خود را با این قبیل فرزندان در خطر می دیدند و تلاش می کردند که حیثیت خود را از این تباهی حفظ کنند و به هرقیمتی به دنبال راه فراری باشند  در طبقات آگاهتر فرزند در مرکز توجه قرار می گیرد و به دنبال راههایی بر می آیند که وی را تغییر دهند و خطر !! از وی دور سازند.
              خوب به خاطر می آورم مرد کارخانه دار و بسیار مرفه ای به نزدم آمده بود و از اجیر کردن آدمکشی برای کشتن فرزند همجنسگرایش به عنوان راه حل مشکل سخن می گفت. وقتی تعجب مرا دید گفت :  " ولی این کار من شرعی و قانونی است و با چند نفر عالم که صحبت کردم تلویحا" به عنوان آخرین راه از آن یاد نموده اند " . وقتی برایش موضوع را توضیح دادم و ریشه های ذاتی و محیطی و عوامل ایجاد کننده آن را بطور مفصل باز کردم گفت : " خدا را شکر که شما را دیدم چون قرار بوده امشب پسرم را سر به نیست کنند " . با عجله موبایلش را در آورد و بدون حتی ثانیه ای تاخیر از مامور قتل خواست که از کشتن فرزند خودداری کند.