۱۳۸۹ اسفند ۳, سه‌شنبه

قیام نوجوانان در برابر پدران ستمگر : روان شناسی سقوط دیکتاتورها

          پبش بینی ها درست بود. حالا آسیاب به نوبت است . قذافی دیوانه از لیبی گریخته است . فرعون مصر حتی تا ماه پیش هم چنین سرانجامی را برای خود متصور نبود. خاورمیان در تلاطمی شدید دیکتاتورها را در خود هضم می کند و به تاریخ پیوندشان می دهد. عمر هیچ حکومتی از سی سالگی نباید تجاوز کند چرا که سی سالگی یک رژیم خودکامه به معنای پایان یافتن تمام ظرفیتهایی است که در طی این مدت برای سرکوب فراهم ساخته است. موریانه های انحطاط آرام آرام پایه های قدرت آنها را می خورند و در حول و حوش سی سالگیشان بر زمین گرمشان می زند. اما سقوط دیکتاتورها گاهی زودتر از موعد مقرر اتفاق می افتد . اینان یا مردمشان زیرکند یا حاکمشان کودن !!. بدشانسی یک دیکتاتور به هوشبهر پایین او بسیار نزدیک است. اوضاع متغیر جهانی از لحاظ فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و دسته بندی های جهانی نیز از اهمیت بسیار برخوردار است .عمده ترین دلایل سقوط دیکتاتورها را در چهار چوب طبقه بندی زیر می توانیم خلاصه کنیم:
          1- دیکتاتورها بنا به خصیصه ذاتی اشان از نادانی و ناآگاهی مردمانشان نهایت استفاده را به عمل می آورند. اما در قرن رسانه های جمعی و انقلاب ارتباطات دیگر نادانی را نمیتوان به اذهان مردمان تزریق نمود. هر لحظه می توان به واقعیت رسید بدون اینکه برای آن هزینه ای نامتعارف پرداخت. دیکتاتورهای خلع سلاح شده حالا مجبورند با مخاطبان خود با صراحت صحبت کنند و نتیجه اش هم ناهمراهی آنان با مرام و خوی مستبدشان می گردد. انقلاب فیس بوکی مصر نقش اینترنت را در این خیزش به وضوح جلوه گرمی سازد.
          2- بحران جهانی اقتصادی که در چند ساله اخیر طومار مالی و تجاری غرب را در هم پیچید چهره پلید خود را بر سرزمینهای نابرخوردار از توسعه خاورمیانه که با بی کفایتی دیکتاتورهایش به اضمحلال کشانده شده اند نشان می دهد. رشد سرسام آور نرخ تورم و سقوط طبقه متوسط و افزایش فاصله طبقاتی و خشم گرسنگان و درماندگان خیابانها را عرصه جدالی خونبار نموده که نهایتش مفهومی سیاسی و آزادی خواهانه به مطالبات داده  و دهها سال عقب ماندگیشان را از حاکمان بی کفایتشان طلب می کنند.
          3- دیکتاتورها در جوامعی به قدرت می رسند که از لحاظ روانشناسی رشدی در حد کودک دارند. در ناخودآگاه جمعی مردمان گرایشات سطحی و ابتدایی وناپخته میدان را به دیکتاتورها می دهد تا نقش پدری فداکار و دلسوز را بر این مردمان ایفا کنند یا به عبارتی سخیفتر گله های گوسفند را به چوپانی مشغول شوند. این کودکان به تدریج از حال و هوای کودکی به در می شوند و رشدی اجباری را به مدد تحولات جهانی در خود نظاره گر شوند. کودکان نادان و ناآگاه بتدریج ردای بلوغ بر تن می کنند و در مقابل پدر فربه و ظالم زبان به اعتراض و شماتت می گشایند و صد البته که به فراخور اعتراضشان تنبیهی نیز دریافت می کنند. به مرور دامنه اعتراضات از قالب پنهان به آشکار کشانده می شود و این می شود که می بینیم نوجوانان سرکش سر از خیابانها در می آورند و نبردی تن به تن با  نیروها و عوامل این پدر نا عادل و ستمکار می آغازند و نتیجه اش این می شود که در خیابانهای خاورمیانه به عینه می بینیم. نوجوانان قدرت را به چنگ می گیرند و رهبرانی نقش پدری جدید را به این تازه بالغان به عهده می گیرند تا زمانی که به جوانی و شباب رسند و آنگاه دموکراسی را جایگزین تمایلات پدرجویانه خود نمایند که این خود محتاج راه درازی است .
            4- سخن اصلی این است که این نوجوانان پدر از خانه رانده اند و خود بی هیچ تجربه ای عهده دار کفالت خویش گردیده اند. شکی نبود که آن ظالم ستمگر را باید چنین نیک به مکافات می رساندند اما سفره خالی و شکمهای گرسنه و امکانات محدود و عوارض ماندگار بجا مانده از بی کفایتی و بی مبالاتی  آن پدر دیکتاتور و قدرت جویی نوجوانان تازه به دوران رسیده به بحرانهایی می انجامد که گذار از آنها به راحتی و بدون هزینه امکان پذیر نخواهد بود. آیا از تجربه جهان استفاده می کنند یا آلت دست دیگرانی می شوند که نقاب دلسوزی بر رخ افکنده اند و دایه دلسوزتر از مادر گردیده اند؟
          به نظر می رسد مردمان خاورمیانه دوره های سختی را درآینده  پیش رو خواهند داشت تا به رویای رسیدن به جوانی جامه عمل پوشانند.

۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

مصر : معمای یک کودتای مردمی

              بزرگترین اشتباه دیکتاتورها این است که می آیند ولی به موقع نمی روند. مبارک ۸۲ ساله  مدتها پیش باید می رفت تا اینگونه در کودتای نظامیان و همراهی مردمان خسته و درمانده و گرسنه با آنها گرفتار نگردد. تمام این بازی رفتن او  یک کودتا بود . کودتایی پنهان با طراحی اوباما و تبانی ارتش وابسته به امریکا و مردمانی که اوضاع نابسامان اقتصادی امانشان را بریده است. در کشوری که چهل درصد مردمش با روزی کمتر از دو دلار زندگی را سپری می کنند دیگر شعارهای ناسیونالیستی و یا حتی مذهبی و افراطی کوچکترین اهمیتی ندارد. آنها فقط نان می خواهند. شورش آنان ایدئولوژیک نیست . اوضاع جهانی آنها را واقع بین کرده است . گوش دیکتاتورها به مرور کر می شود . آنها  به مرور به آلزایمر مبتلا می شوند و از درک واقعیات زندگی مردم غافل می شوند . آنها در دامی می افتند که تار و پودش از توهمات بافته شده است . مبارک مثل همه دیکتاتورها نشان داد قدرت بیحد به کند ذهنی دچارش ساخته است . این عجیبترین کودتایی است که می توان در قرن بیست و یکم دید. نظامیان بی هیچ هزینه  و بدون کمترین دخالتی نقش یک منجی مقتدر را ایفا می کنند و قدرت را کامل در چنگ حود قبضه می سازند . آینده چندان مبهم و ناروشن نیست. مردم مصر از هیجان انباشته شده در طی سی سال دیکتاتوری مبارک تخلیه شده اند و دیگر انگیزه ای برای صرف هزینه بیشتر ندارند و این شورای نظامیان است که می تواند  حکومت دلخواه خود که بی شک دلخواه امریکا است را بر سر کار آورند  و برای سالیان متمادی دیگر نفوذ و سلطه خود را  حفظ نمایند. تتمه اسلامگرایان توسط نظامیان قلع و قمع خواهند شد و همسایه قدرتمند مصر یعنی اسرائیل برای همیشه از نگرانی بنیاد گرایی اسلامی خلاص خواهد شد. نظم جدیدی در منطقه در حال شکل گرفتن است. آنانی که خود را با معیارهای نوین وفق دهند خواهند ماند و حکومتهایی که قادر به سازگاری با شرایط موجود نباشند سرنوشت مبارک را تجربه می نمایند. دوران ماه عسل دیکتاتورها به پایان رسیده است و عشوه های مستانه اشان بعد از این دیگر برای دنیا خریداری نخواهد داشت.

۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

"حلقه قدرت و سیاست " بهشت آسیب دیدگان روانی

          هیچ چیز بهتر از  وارد شدن به وادی سیاست و کسب قدرت نمی تواند فردی را که از احساس حقارت مزمن رنج می برد را تسکین و تسلا دهد. یک سایکوپات که قانون را مانعی در برابر ارضای فوری تمایلات لذت طلبانه و منفعت جویانه و یا حتی انحرافات جنسی خود می پندارد با وصل کردن خود به حلقه قدرت از رانت بیحدی استفاده می کند که دیگران از آن بی بهره اند. یک بیمار شبه سایکوتیک یا روانپریش تنها با توسل به قدرت است که می تواند هذیانات و توهمات خود را بی تشویش فریاد زند و از دیگران تبعیت و اطاعت طلب کند و ترسی از بی آبرویی یا تمسخر دیگران به خود راه ندهد و انرژی سرشار از آسیب نهفته در وجود خویش را تخلیه ساخته و آرامشی وهمی و بیمارگونه را بدست آورد. فریبندگی بیش از حد ورود به عرصه قدرت و سیاست در نزد این آسیب دیدگان آنچنان افزون است که  رسیدن به آن را در ادبیات روانکاوانه با انزال جنسی مقایسه می کنیم. به عبارت دیگر وادی قدرت جایگزینی برای ارضای جنسی می گردد و بدین خاطر کهنسالان تمایل بیشتر به آن نشان می دهند چرا که توانایی آنان در انزال با افزایش سن رو به افول می نهد و به ناچار همزاد آن یعنی سیاست و قدرت مستتر در آن را به خدمت ارضای خویش می گیرند. در حقیقت سفیدی ریش کهنسالان ریش سفید پوششی می گردد که ضعف آنان را در تشفی جنسی جبران ساخته و زندگی را بر آنان در قبال فقدانهای ناشی از کاهش توانمندیهای بدنی و روانی قابل تحملتر می سازد.
          چه کسی بر سلامت روان هیتلر و صدام و پینوشه و نیکسون و قذافی و سایر دیکتاتورها می تواند مهر تایید زند ؟ هیتلری که کشتار بیرحمانه یهودیان سرپوشی بود بر نفرتی ناخودآگاه  از تبار  و  ریشه یهودی خود  و صدامی که از کشتن دیگران لذتی معادل ارضا می یافت و دیگرانی که  در ناخودآگاه وی معادل  پدر  نانتی وی بودند که مادر در کودکی از وی دزدید و بعد با آتش انتقام وی روبرو شد. آیا غیر از این بود که این زخمه  به جا مانده از دوران کودکی تا آخر عمر با وی همراه بود و با کشتن و ارعاب و تهدید و جنایت نه تنها تسکین نمی یافت که مدام تکراری وسواسگونه به خود گرفته بود ؟ شخصیت بیمارگونه و بشدت خودشیفته قذافی که رفتارهای جنون آمیز وی در اطراف و اکناف دنیا ورد زبانها است آیا دلیل مستحکمی بر ارتباط قدرت طلبی وی با شخصیت بیمار وی به حساب نمی آید ؟ اشتراک پینوشه و نیکسون در گرایشات ضد اجتماعی آنان و تشخیص واضح اختلال سایکوپاتی و جامعه ستیزی در آنان را نمی توان به حرص آنان برای یافتن جایگاهی برای تسکین این تمایلات مخرب و سرکش آنها دانست ؟ در زندگی خصوصی این نمادهای قدرت روانشناسان زیادی به پژوهش و بررسی پرداخته اند و بر این نکته همگی اذعان دارند که شدت نابهنجاری و آسیب و شرایط  بیمار ساز در تاریخچه زندگی گذشته در آنها نسبت به سایرین قوت بیشتری  دارد.
          هر چه حلقه قدرت را گسترده تر فرض کنیم احاطه کنندگان دورتر آن نیز به همان نسبت از سلامت روان بی بهره تر به حساب می آیند. آن که دستور کشتن می دهد ممکن است که در عمل حتی قادر به ستاندن جان مرغی نیز نباشد اما آن که در جایگاهی فروتر در سلسله مراتب قدرت قرار دارد به راحتی حلقوم می درد و طناب بر گردن محکومی می افکند و یا دشنه آخته بر قلب مغضوبی فرو می برد بی هیچ بیم و هراس . این پیرامونیان بی شک دایره آسیب دیدگی و رنجوری روانی اشان بدان حد عمیق و وسیع است که اگر متصل به قدرت نبودند شاید فقط باید در بیمارستان بستری می شدند تا شاید خلق از آزار و زخمشان در امان بماند.
          گفته های یک بیمار سایکوپات با تمایلات پدوفیلیا یا کودک آزارانه :
 "  معلم هستم و در دبستان تدریس می کنم. بیش از هر چیز در دنیا به شغل خودم علاقه دارم. اگر معلم نبودم به بچه ها هم دسترسی نداشتم و نمی توانستم از وجود نازنین آنها لذت برم. چون معلم هستم کسی به من چیزی نمی گوید  . قدرتی دارم که در هیچ شغلی نمی توانم به آن برسم. به عنوان معلم خصوصی حتی می توانم به خانه آنها بروم و در اتاق با آنها تنها باشم. یکبار مدیر مدرسه ای که در آن کار می کردم از ماجرای من با یکی از بچه ها با  خبر شد. چون همکارش بودم و از قدرتی مشابه او برخوردار بودم فقط تذکر داد که چرا ناشیگری کردی و باعث شدی که ماجرایت لو برود !! اگر یک آدم عادی بودم شاید هزار تا مشکل برایم درست می کردند اما شغلم قدرتی به من داده است که دیگران از بسیاری از رفتارهایم چشم پوشی می کنند  ."