۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

خودکشی پنهان

      آدمها همیشه خودشان را با قصد قبلی نمی کشند.در طی سالها کار بالینی بسیار موارد خودکشی دیده ام که موفق یا ناموفق به هر ترتیبی نوعی آمادگی برای انجام آن وجود داشته است اما در خودکشی پنهان اوضاع متفاوت است. اگر محتویات ناخودآگاهی معتادان را مورد تحلیل قرار دهیم در لابلای اوهام ناهوشیار و چند لایه و بسیار پیچیده آنها رد پای تمایلات مرگ خواهانه را می توانیم مشاهده کنیم. بیمارانی که از مصرف داروهای ضروریشان خودداری می کنند و ماجراجویانی که رفتارهای خطرناک و کشنده را بارها تکرار می کنند و عاشقی که اسید بر چهره معشوق بی وفایش می پاشد و راننده ای که با سرعت زیاد به نقض قوانین می پردازد و آنکه غرق در دنیای وهمی خویش چاقو بر تن دیگری فرو می کند وزن یا مردی که به شریک زندگیش خیانت می کند و هزاران نمونه دیگر نمادهایی از قدرت بیش از اندازه جریانهای مرگ طلبانه ای است که در ذات و جوهره هر انسانی به عنوان واقعیتی عظیم مدفون است و گاه با آزاد شدن از سانسورهای  گوناگون و یا فراهم شدن شرایط بروز به منصه عمل در می آید و نابودی فرد را رقم می زند. اینها در طبقه بندی انواع خودکشی در زمره رفتارهایی قرار می گیرند که از آنها تحت عنوان خودکشی پنهان نام می بریم. تمایلات مرگ خواهانه در ساده ترین فرم با احساس افسردگی بروز داده می شود و در اشکال حادتر تبدیل به رفتارهایی می گردد که معطوف به نابود سازی از درون است و هدف آن رهایی از رنج زیستن یا رسیدن به تسکینی است که با مرگ بدست می آید.
     در پروسه رواندرمانی یک روانشناس کارآشنا با شناسایی ساختار وهمی مرگ طلبانه مراجع تلاش می کند با رها سازی تدریجی این هسته های وهمی قوی بتدریج گذار فرد را به دنیای واقعی ممکن سازد. تفسیرهای روانکاوانه زودرس و خارج از موقع باعث فعال شدن سریع این کلنی های وهمی مرتبط شده و می تواند به رها سازی این جریانات مخرب و رفتارهای مرگ طلبانه پیشرس منجر گردد. یکی از دلایل ترک دوره  رواندرمانی از سوی بعضی مراجعان می تواند ناشی از فعال شدن این محتویات آسیب زننده وهمی باشد که هر گونه درمانی را مغایر با ساختار وهمی خود در نظر می گیرد و تلاش دارد فرد را به سوی مرگ و نابودی سوق دهد.

۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

روح عاشق

       زن با صدایی بغض آلود و با چشمانی خیس و مضطرب ادامه داد :
      یک هفته ای می شود که مرده است. چند ساعت قبل از مرگش آمد پیشم. می ترسید رابطه امان فاش شود. بهش گفته بودم بذار همه بفهمند. فوقش بخاطر تو سنگسارم می کنند. همه اش می گفت دوست دارم با هم خودکشی کنیم. این دنیا نمی توانیم به هم برسیم اما در آن دنیا که دیگر مانعی برای رسیدن به هم نداریم. می گفت می شویم دو تا روح عاشق و تا ابد با هم خواهیم بود. حالا یا توی جهنم یا بهشت فرقی برای من نمی کند. می خواستم با او برنامه ریزی کنم برای اینکار که آن شب آمد پبش من . گفت دارم می روم. امشب هم نمی خواهم برگردم. گفتم نه تو باید برگردی . بقیه نگرانت می شوند. توی چشمهابش برقی دیده بودم که تا حالا سابقه نداشت. دستش را از دستم کشید. نمی خواست چشمم به چشمش بیفتد. وقتی در را بست دلم هری ریخت پایین. صدایی توی دلم می گفت دیگه هیچوقت نمی بینی او را.
      چند روزی که توی بیمارستان بود بالای سرش بودم  تمام وقت. دکترش می گفت برگشتنش کمتر از یک درصد است. بخشی از سرش متلاشی شده بود . جالب بود وقتی با او درد دل می کردم می دیدم اشک از گوشه چشمهای بسته اش سرازیر است.
    توی قبرستان روزی که خاکش می کردند این حس به من دست داد که باید قبرش را بکنم و استخوانهایش را در بیاورم. اگر استخوانش هم هست باید جلوی چشم خودم باشد. از یک طرف خوشحال بودم که اگر بهش نرسیدم دست کس دیگری هم به اودیگر نمی رسد. همه اش این دغدغه را قبلش داشتم  نکند کسی او را از من بقاپد. حالا توی گور برای همیشه برای من می ماند. فقط ترسم از این است که در آن عالم برود سراغ روحهای دیگر ! می ترسم روحی پیدا شود و روح او را از من بگیرد. !! نسبت به روحی که بخواهد او را از من بگیرد حسادت دارم.
     امروز لباسهایش را از توی کمد برداشتم. آنها را بو کردم . یک کمی آرام و بهتر شدم. نسبت به لباسهایش که هنوز بوی بدن او را می دهد کشش زیادی دارم. به خودکشی زیاد فکر می کنم. کتابهای زندگی پس از مرگ را می خوانم. می ترسم خودم را بکشم و در آن عالم در جایگاه دیگری باشم. شاید دیگر نتوانم حتی در آن دنیا هم اثری از او پیدا کنم. اینجا حداقل استخوانهایش را که دارم .!!
       الان دلم می خواهد یک چاقو بزنم قلبم را در بیاورم. یک حس خیلی بدی دارم. مانده ام بین آسمان و زمین. همه اش می گویم خدایا کاش درد جسمانی داشتم ولی این درد را نداشتم.
     تمامی لحظاتی که با او بودم جزو شیرین ترین خاطرات من است. هر وقت بحثی بین ما پیش می آمد نمی توانستم عکس العمل نشان بدهم. بحث بین ما همه اش این بود که چرا دیر آمدی ؟ چرا امروز کم احساست کردم؟ چرا چند ساعتی از تو خبری نداشتم؟

    " چند روز بعد صدای غمگینی از آن طرف خط کلینیکم خبر مرگ او را بر اثر سکته قلبی داد ."

۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

محکوم به مردانگی !!

      صورتش فاقد مو بود . چهره ای کاملا" زنانه. فد بلندی داشت. اما لباسهای مردانه پوشیده بود. اشتباه نشود ! او نه ترانس بود و نه گی ! بلکه زنی بود که از کودکی توسط مادر به اشتباه محکوم شده بود که در قالب یک پسر لباس بپوشد و زندگی کند و بازی کند  و بعدها با مردها دمخور شود. چنین موردی را در طول سالیان طولانی کار کلینیکالم نه دیده بودم و نه شنیده بودم. شاید در تاریخ آسیب شناسی روانی هم چنین حکایتی تابحال روایت نشده است. ماجرایش از لحظه تولد آغاز شده بود. در بیمارستان پرستاران به مادر گفته بودند که دخترش زائده کوچکی در ناحیه تناسلی دارد که در نگاه اول آلت ناقص و رشد نایافته مردانه است اما باید جراحی شود و برداشته شود چون فرزندش دختر است با تمامی بخشهای زنانه نظیر رحم و تخمدان و مجرای تناسلی . مادر نوزاد به خانه می برد ولی به دلیل علاقه زیادی که به پسر داشته و همچنین ترس شدید از شوهر موضوع را از همه پنهان ساخته و بر طفلش لباس پسرانه پوشانده و به هیچ کس اجازه نمی دهد از این راز سر به مهر مطلع شود.در چهارده سالگی اولین پریودش را پسرک ! تجربه می کند و موضوع را با مادر در میان می گذارد و مادر عملا" سعی می کند او را هم با خود همراه سازد. مادر مانع درس خواندن وی می شود و همیشه مثل سایه با او همراه می ماند. همواره مادر را می دیده که اشک در چشم دارد و با نگرانی بر او می نگرد و از او می خواهد که در پوشیده نگه داشتن رازش بکوشد.
        می گفت از بلوغم به بعد وقتی دستم به بدن پسرها می خورد مور مورم می شد  احساس عجیبی به من دست می داد. دوست داشتم آنها را در آغوش بگیرم و بدنم را به بدنشان فشار دهم. دوست داشتم لباس دخترانه بپوشم اما هیچ احساس خاصی نسبت به دخترها نداشتم اما از هم صحبتی با آنها لذت می بردم ولی بدنشان برایم هیچ جاذبه ای نداشت.
     در اوایل بیست سالگی گذارم به پزشکی قانونی افتاد و همه متخصصان نظرشان به دختر بودن من بود اما خانواده ام دیگر نمی توانستند بپذیرند که عوض شوم. به ناچار در همان لباس مردانه وادارم کردند با دختری ازدواج کنم اما مشکلاتم تازه شروع شد. از او بدم می آمد و حتی نمی توانستم برای لحظه ای تصور کنم که او همسرم است. برای خودم یک دوست پسر پیدا کردم و حتی با او رابطه جنسی نیز داشتم. در دادگاه به دلیل شکایت همسرم و درخواست مهریه اش محکوم به زندان شدم و هر چه به قاضی گفتم که من یک زنم باور نکرد و به تمسخرم پرداخت. رئیس زندان ماجرایم را باور کرد و به بند باز انتقالم داد چرا که اگر زندانیان مرد از ماجرا آگاه می شدند تکه بزرگم گوشم بود!!. سه بار اقدام به خودکشی و بیست و چهار  ماه اقامت در بیمارستان روانی و یک زندگی پراز درد و رنج و ملالت حاصل این اشتباه مادرم بوده است.
      یافته پژوهشی ما با این کیس به این واقعیت اشاره دارد که محیط به تنهایی نمی تواند خصوصیات ذاتی و درونی هویت جنسی را مورد تغییر قرار دهد حتی اگر فرد از دوران کودکی در معرض دائمی فشارهای محیطی برای الزام به تغییرقرار داشته باشد. جالب نیست ؟؟!!

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

روانشناسی عزل یک وزیر

برای خیلیها عجیب بود برکناری ناگهانی متکی وزیر امور خارجه ایران . در این شرایط بحرانی که ثبات در سیستم وزارت خارجه شاید از هر الویتی  بالاتر باید انگاشته می شد اما چنین تصمیمی از این جنبه که نوعی رفتار مدیریتی خاص به حساب می آید از نگاه روانشناختی قابل تفسیر است. سئوالاتی که در رابطه با این عزل به ذهن می رسد دراین حیطه قابل مطرح شدن می باشد :
1- آیا متکی خارج از اندازه اختیاراتش وارد حوزه تصمیم گیری و عمل شده بود؟
2- آیا این عزل شروع فاز جدیدی از عملیات دیپلماتیک ایرانی است ؟
3- آیا برکناری متکی نمودی از درگیریهای جدید ساختار قدرت در ایران است ؟
4-آیا متکی در حوزه وظایف یک وزیر دچار ناتوانیهای جدی بوده است ؟
5- آیا دور شدیدی از عزل و نصبها در دولت آغاز شده است و حذف متکی شروع این خانه تکانی  گسترده است ؟
پاسخ به سئوالات فوق:
1- متکی ازلحاظ ویژگیهای روانی رفتاری شخصیتی مطیع و منضبط داشت. چنین افرادی معمولا" به حدود اختیارات خود واقف هستند و تابع مراجع قدرت و فرادست می باشند و از هر گونه تنش زایی در پیرامون خود اجتناب می کنند. پاسخ به این سئوال منفی می باشد.
2- به نظر می رسد دولت برای گریز از بن بستی که در دیپلماسی خارجی خود با آن روبرو است نیاز به تجرکی جدی دارد. متکی باید فربانی شود تا تبعات این رکود برای مدتی از انظار پنهان گردد و در عین حال فرصت برای بازنگری مراحل بعدی تغییرات در دیپلماسی ایجاد شود.
3- سازمان قدرت در ایران در دوره بسیار ملتهبی به سر می برد. تحولات بسیار زیادی در راه است و در سالهای آینده آرایش بندی قدرت دگرگونیهای زیر بنایی را شاهد خواهد بود. عزل متکی به عنوان یک مهره غیر موثر تنها می تواند نمودی کوچک از این تحولات آتی باشد.
4- متکی چهره ای  منفعل و فاقد تحرک بود. نگاه بسیار ساده و ابتدایی به مسائل بین المللی داشت. ضعف بارز وی از دست دادن موقعیتهای بیشماری بود که با محافظه گری و انفعال وپاسخ نامناسب وی به عنوان یک وزیر روبرو می شد. او در تمامی سالهای وزاتش هیچگاه در قواره یک وزیر مقتدر ظاهر نشد. شاید همرنگی وی با ساختاری که از وی نیز عملکردی طلب می کرد در نهایت به قربانی شدنش انجامید.
5- در یکساله اخیر و با توجه به رویدادهای داخلی احمدی نژاد در شرایط انفعالی و راکدی از لحاظ سطح قدرت قرار داشته است. عزل متکی می تواند فرافکنی این ضعف و در عین نوعی فرار به جلو باشد. همانند دو ساله اول دوره قبلی ریاست جمهوری احمدی نژاد می خواهد شور از دست رفته قبلی را احیا کند. فرضیه خودزنی می تواند بخشی از واقعیت را برای عزل متکی توجیه کند.

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

آسیب شناسی روانی اختلال " ویوریسم " یا چشم چرانی جنسی

          این اختلال در فرمهای ساده اش چندان جای نگرانی ندارد. اما موارد حاد آن می تواند تبعات جبران ناپذیری را برای فرد و دیگران باعث شود. این سئوال که چه بر سر فردی می آید که تنها راه ارضای جنسی وی دید زدن بدن عریان و یا نیمه عریان جنس مخالف باشد را بارها در رابطه با مراجعانی از این دست بسیار از خود پرسیده ام. بسیاری از آنها به هنگام چشم چرانی همزمان به خودارضایی نیز مبادرت می کنند. پاسخ به این سئوال را باید مانند سایر اختلالات جنسی در روابط اولیه کودک با والدین جستجو کرد. در کشورهایی که در فرهنگ آنان بدن جنس مخالف در هاله ای از رمز و راز و حاوی اسرار بیشمار در نظر  گرفته می شود شیوع این اختلال بسیار گسترده تر از دیگر فرهنگهایی است که نگاه لیبرالتری به این مسئله دارند. این نکته نیز چندان بی ربط نمی باشد که جستجوی کلمات و تصاویر پورنو و جنسی در کشورهای اسلامی در رده اول موتورهای جستجوگر می باشد.
بررسیهای بالینی ما با مراجعان مبتلا به این اختلال در نهایت از لحاظ تشخیصی به دوران قبل از شش سالگی بر می گردد. در این دوره به دلیل پراکندگی انرژی جنسی در سراسر بدن تمامی بدن والدین نیز می تواند از نگاه کودک سمبول جنسی به خود بگیرد. در این مرحله هر رفتاری از سوی والدین که مشاهده آن از سوی کودک سبب تحریک جنسی وی گردد می تواند در سازمان روانی جنسی وی به عنوان یک برانگیزاننده قوی عمل نموده و در آینده به صورت وسیله ای برای کسب ارضا مورد استفاده قرار گیرد.
در ویوریستها یا چشم چرانهای جنسی تجربه مشاهده پنهانی یا آشکار اندام والدین و بخصوص نواحی تناسلی و ممنوعه آنان در دوران کودکی تکرار می گردد. کنجکاوی کودکانه با همراه شدن با لذت جنسی با تثبیت در ساختار رفتاری روانی کودک  در آینده از وی یک ویوریست می سازد.
مرد سی ساله ای از تجربیات ویوریست یا چشم چرانی خود چنین می گفت :
"   نیمه های شب از خانه بیرون می زدم و تا صبح بر روی پشت بامها می گشتم. از نورگیر خانه ها به درون آن دید می زدم. گاهی وارد خانه ها می شدم و حتی تا پشت در اتاق خوابشان هم می رفتم. یکبار پشت کمد اتاق خواب زن وشوهری پنهان شدم و در سکوت نظاره گر اعمال جنسی آنان بودم. تابستانها لباس زمستانی می پوشیدم چون مجبور بودم مدت زیادی روی پشت بام سینه خیز بروم تا بدنم زخمی نشود. هیچ چیزی در دنیا برای من ارضا کننده تر از تماشای رابطه جنسی و اندام لخت زنها نیست. وقتی که این صحنه ها را می دیدم خودارضایی می کردم تا آرام شوم. همیشه درگیری فکری با اندام لخت زنانه و صحنه های جنسی دارم. چند باری توسط مردم دستگیر شده ام و به عنوان دزد مرا به دادگاه کشانده اند. وقتی مرا می گرفتند حسابی کتک می زدند. اما همینکه آزاد می شدم دوباره کارم را شروع می کردم.  "

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

تحلیل یک رفتار اجتماعی ساده : فاجعه تاریخی برای روحانیت شیعه ؟

آیه الله وحید و تعداد دیگری از روحانیان شدیدا" نشان دادن تصویر حضرت ابوالفضل علیه السلام را در سریال مختارنامه مورد حمله قرار داده اند و در سایت خبر آنلاین در طی یک نظر خواهی اینترنتی حدود ۶۷ درصد از پاسخ دهندگان معتقدند که نشان دادن چهره او لطمه ای به اعتبار و حرمت وی نمی زند. آیا می توانیم این نتیجه گیری را از این تفاوت داشته باشیم که ۶۷ درصد مردم نظری مخالف با روحانیان دارند ؟ در صورت صحت این برداشت عاملان و باعثان این فاجعه تاریخی برای روحانیت چه کسانی بوده اند؟

۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

روانشناسی زن ایرانی از زبان یک زن ایرانی


          " خودم را وقف خانواده ام کرده ام. هیچوقت برای خودم زندگی نکرده ام . تمایلات خودم و نوع لباس پوشیدن و کالاهایی که باید از آنها حظ بصری ببرم در اصل مال من نبوده اند .  مثل مسافری بودم در یک هتل لوکس . من از در طول سالها از خودم دور شدم. من خودم نبودم. وقتی آدم از آن چیزی که علایق خودش است دور شود از فطرت خودش دور شده و باید یک ظاهر نمایشی داشته باشد و سعی کند با کسانی که زیر یک سقف زندگی می کند تنش نداشته باشدو من بخاطر پدرم و مادرم و فرزندم و شوهرم خودسانسوری کردم و احساساتم را در درون خودم ریختم . خیلی چیزها از خشم و اضطراب و تمایلاتم را در درونم ریختم. اگر عصبانی شدم ابراز نکردم چون فکر می کردم جایگاهش نیست که آن را ابراز کنم. خشمم را با کلماتم بیرون می ریزم . همیشه ناراحتی ام را در قالب واژه ها در می آورم و برای خودم می نویسم. برای اینکه به دیگران برنخورد هیچگاه نظراتم را ابراز و منتقل  نکردم. از دوران کودکیم همیشه می ترسیدم. می ترسیدم اطرافیانم را از دست بدهم و داشته هایم از چنگم خارج شود . ولی الان به مرحله ای رسیده ام که دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست. شوهرم می گوید تو را جادو کرده اند ولی من می گویم اسمش بیداری است و تو بگو جادو . "

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

شهلا جاهد قربانی مردسالاری ایرانیان

شهلا جاهد امروز صبح اعدام شد. هشت سالی را در زندان به سر برده بود تا عاقبت سردی طناب را بر گردن احساس کند. فاجعه این است که هیچ کس نیندیشید که آغاز این ماجرا چه بود و در چه شرایطی این جنایت رقم خورد. آن  مرد که با وسوسه هایش دخترک نوجوانی را به خود آنچنان وابسته ساخته بود و او را به سمت جنون سوق داده بود که برای بدست آوردن وی رقیب از سر راه بردارد از نظر قانون بیگناه شناخته شد در حالیکه باید او نیز عنوان آمر جنایت را یدک می کشید و مجازاتی هولناکتر را تحمل می کرد اما در این هشت ساله ای که معشوق مجنونش در زندان می سوخت و آب می شد و هر روز و شب با کابوس مرگ دست و پنجه نرم می کرد او نهایت لذتش را از آزادی اش می برد و نه بر او خرده ای گرفتند بر نقش غیر قابل انکارش در اغفال دخترکی که از وی تصویر پدری توانمند ساخته بود که باید به چنگش می آورد و برای رسیدن به آغوش این پدر سنگدل دیگری را از آغوش وی بیرون می افکند ولو با نابود ساختن وی به طرزی فجیع. در دنیای وهمی این زن نگون بخت تشنه محبت و عاطفه این مرد فرشته نجاتی بود که باید رهایش می ساخت از کابوس تنهایی و ناتوانی  اما فرجام کار این بود که آن مرد نظاره گر مراسم اعدامش شود و فرزند او چهارپایه از زیر پایش کنار زند. مردی که بخشی از این جنایت به حساب می آمد  در جامعه بیمار و مردسالار ایرانی چهره ای مظلوم نمایانده شد  که همسر به دست هیولایی - زن صیغه ای - از دست داده است. در جامعه ای این چنین منحط زنان شیاطینی هستند که مردان معصوم  و پاک را از راه بدر می برند و تباهی ارمغان هستیشان است و باید بیرحمانه بر دار مجازات آویخته شوند تا تقدس مردانه از گزند روزگار محفوظ  و در امان بماند.

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

شیر ماده وحشی

سر کلاس بودم . هنوز شروع نکرده بودم یکی از دانشجویان پسر دستش را برد بالا یعنی که سئوال دارم. بهش گفتم بزار روضه ام را بخوانم بعدش گریه کن. هری همه زدند زیر خنده. طفلک حسابی کنف شد. گفتم حالا چی بود سئوالت ؟ گفت یک زمانی قول داده بودید عملی برای ما هیپنوتیزم اجرا کنید. بقیه دانشجوها انگار که برق بگیردشان دنبال حرفش را گرفتند. گفتم حالا که مشتاقید حرفی ندارم اما خودم سوژه را انتخاب می کنم. اکثرا" خاموش شدند. انگاری می ترسیدند از سوژه شدن. اما یکی از دخترها همینجوری مثل طوطی حرفش را تکرار می کرد. گفتم خودت بیا اینجا. ورپریده از خدا خواسته مثل فنر پرید آمد کنار میزم. گفتم رو به من وایستا . چشمهات را ببند و به نفس کشیدنت فکر کن! دو دقیقه بعد رفت تو هیپنوز . سریع بردمش به مرحله سومنامبول  یا خوابگردی . دو ساعتی چشمهای دانشچویان از حدقه در آمده بود. چیزی را که می دیدند شاید بیشترشان تا حالا توی عمرشان تجربه نکرده بودند. دست دخترک گاهی می چسبید به کف زمین و هر چه زور میزد نمی توانست جدایش کند. می آمد عرق خیالی پیشانیش را خشک کند دستش  می چسبید به پیشانیش. و تقلا می کرد جدایش کند و نمی توانست. توی یک دعوای خیالی با دوست نامرئی اش چنان او را به فحش بست که پسرهای کلاس جفت کردند! رفت به دو سالگیش و بابا مامانش را توی رختخواب در حال کار خیر دید. بعد بردمش به روز اول مدرسه اش . اسم سی تا بچه را ردیف کرد از همکلاسیهای کلاس اولش.
همون پسری که اول از همه از من سئوال پرسیده بود آمد ردیف جلو تا خوب همه چیز را ببیند. وقت هم تمام شده بود. خواستم شیرین کاری آخری را انجام بدهم. به دختر گفتم حالا شده ای یک شیر وحشی ! خیلی هم گرسنه ات است . هنوز حرفم تمام نشده بود بدنش را خم کرد . دستهایش را به حالت دویدن جلوی سینه اش گرفت. چرخی زد. روبرویش همان پسر بخت برگشته نشسته بود روی صندلی ! با دستهایش ران او محکم چنگ زد. سرش را پایین برد و دندانهایش را فرو کرد در ران او !. دیدم اوضاع پس است . برای لحظه ای به خودم آمدم. فریاد زدم . شیر اهلی ! شیر اهلی ! بگیر بخواب. یکهو ران پسر را ول کرد و دستهایش را گذاشت روی زمین و سرش را هم گذاشت روی دستهایش.
دحترها که بیرون رفتند پسر  پاچه شلوارش را داد بالا. رد دو ردیف دندان سرخ سرخ افتاده بود روی پایش. گفتم همچی هم نباید ناراضی باشی ؟! گفت نه. ولی دکتر کاشکی به جای شیر اهلی می گفتید شیر عاشق !!!

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

یک یافته جدید در رابطه با سبب شناسی و آسیب شناسی روانی فتیشیزم و میسترس و بردگی

تمایلات فتیشستیک یا یادگارخواهانه و مشکلاتی نظیر میسترس و بردگی را با این فرمول ساده می توانیم از لحاظ سبب شناسی مورد بررسی و قرار دهیم و صد البته در پروسه رواندرمانی نیز می توانیم از تشخیصهای خود استفاده کنیم. در جریان رواندرمانی ما با شکلهای متنوع و متعددی علائمی روبرو می شویم که همگی را می توانیم در زمره آسیبهای جنسی  طبقه بندی کنیم. از لحاظ شدت از خفیف تا شدید نمره گذاری می شوند. در فرمهای شدید رفتارهای عادی جنسی فرد مورد صدمه جدی قرار می گیرد و گاه با مشکلات قانونی جدی روبرو می شود.
فرمول :
زن     =     مادریا جانشین مادر
فتیش یا یادگار    =    منبع  محبت و نیازهای ارضا نشده کودکی و نماد اتحاد و اتصال وهمی با مرکز آرامش و امنیت
میسترس    =   مادر یا جانشین وهمی مادر
برده    =     نوزاد و تصویر بازسازی شده وهمی حقارت خردسالانه 
 رفتار یادگار پرستانه     =     رفتارهای محبت جویانه  همراه با واپس روی به دوران کودکی
رفتارهای بردگی در برابر زن   =    تلاش برای دریافت محبت و نیازهای محروم مانده خردسالی و بدست آوردن رضایت مادر
اطاعت از ارباب یا میسترس یا زن مسلط      =    اطاعت از جانشین وهمی مادر برای کسب ارضا
شکنجه شدن توسط پارتنر جنسی    =    تکرار نگرانیها و ترسها و اضطرابهای کودکی در رابطه با مادر و بازسازی وهمی تجربیات دردناک اولیه اما تشفی آمیز و ارضا کننده مادر
بوییدن   =   نوزادی که بوی بدن مادر او را تسکین و آرامش می دهد. یکی شدن با بخشی از هستی مادر یعنی بوی بدن او
فتیش لباس و پا و سایر قسمتهای بدن زن      =    یکی شدن با بدن مادر با بدست آوردن او با تصاحب بخشی از بدن او : مشت نمونه خروار است.

با نگاه روانکاوانه می توانیم تمامی این سمبولها را در قالبی از مکانیسم دفاعی واپس گرایی به سالیان اولیه زندگی این بیماران تبیین نماییم.
در اینجا برای آگاهی بیشتر شرح حال خودنوشته یک فرد مبتلا در زیر ارائه می شود :


من یک جوان 20 ساله هستم

از بچگی یعنی از وقتی یادم می آید یک حس عجیب و غریب در وجودم بود که فکر می کردم تنها من در کل دنیا از وجودش رنج می برم و آن این که من علاقه ی بسیار زیادی به بو کردن پا داشتم

این حس عجیب در مورد تعداد اندکی از پسرها و بسیاری از دختران در وجود من شعله ور می شد که معیار آن خوشگلی و زیبایی طرف مقابل بود

این بو کردن پا را در دوران دبستان راهنمایی و دبیرستان چندین بار روی رفقایم به هزار زحمت تجربه کردم و در مورد دختران تنها در مورد دختر عمویم چندبار اتفاق افتاد که من توانستم پایش را بو کنم البته همه ی این ها کاملا سری و مخفیانه به طوری که آنان متوجه نشوند بود

بو کردن پا مرا به اوج لذت می رساند

کمی بعد علاوه بر بو کردن به لیسیدن پا هم علاقه پیدا کردم اما در حد بسیار پایین و اصلا آن را تجربه نکردم

از سوم دبیرستان به بعد با فضای ایترنت آشنا شدم و فهمیدم خیلی های دیگر مثل من وجود دارند

متاسفانه من از اینترنت برای ارضای این حسم استفاده می کردم و تا الان کلیپ های بسیاری در این زمینه مشاهده کردم

از بعد از دیدن کلیپ ها در اینترنت احساسات و علاقه های دیگری در من پیدا شد مثل علاقه به له شدن زیر پای دختران و بسیار دوست داشتم آنها روی صورتم بایستند و مرا مجبور به بوییدن و لیسیدن پای خود کنند

یادم رفت بگویم که از بچگی من علاقه ی زیادی نیز به شکنجه شدن داشتم و از بعد از دیدن کلیپ ها خیلی دوست داشتم که زنان و دختران مرا شکنجه کنند مخصوصا شکنجه های جنسی

از تحقیر شدن توسط دختران لذت می برم و دوست دارم کاری کنم که مجبور به معذرت خواهی از آنان وتنبیه شدن توسط آنان شوم

تازگی با سایتی آشنا شدم که در آن کلیپ های بسیاری در مورد شکنجه شدن مردان توسط زنان وجود دارد مخصوصا شکنجه های جنسی و من اکثر آن ها را دیده ام و آرزو دارم جای تک تک آنها قرار گیرم

راستش را بخواهید از این وضعیت خسته شده ام چرا که اصلا نمی توانم آن را ارضا کنم و حتی نمی توانم در مورد آن با کسی صحبت کنم و هم چنین در آینده نمی توانم با کسی ازدواج کنم

بیش از یک سال است که به فکر درمان آن افتاده ام و با چند روانشناس آن را مطرح کردم اما هیچ کدام نتوانستند کاری برایم بکنند

از شما تقاضا دارم و خواهش می کنم اگر می توانید در درمانش به من کمک کنید

متشکرم

ان شا الله خدا خیر دنیا و آخرت نصیبتان نماید

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

دخترها دیگر کپی مادر نیستند !

یک اتفاقهایی دارد می افتد در بین زوجهای جوان و روابط دخترها و پسرها در این روزها در ایران که فقط یک روانشناس زیرک می تواند آنها را ببیند. در جلسات خانواده درمانی و زوج درمانی دو نگرش و تفاوت را در روابط دخترها و پسرها مشاهده می کنیم. دخترها می خواهند مرزها را بشکنند و پسرها می خواهند مرزها را مستحکمتر کنند. نگاه جنسیتی به پدیده گذار شاید نکته جدیدی باشد که در تحلیلهایمان تابحال از آن غفلت کرده ایم. جدال بین سنت گرائی و نوگرائی حالا نمودهای جنسیتی پیدا کرده است. تبدیل شده است به دعوا میان دو جنس! . پسرها دخترهای آفتاب ندیده می خواهند و دخترها می خواهند خودشان باشند با همان آزادی که حق مسلمشان می پندارند. دو قطبی بودن جامعه بصورت علنی دارد در نگرش دختران و پسران نمودار می گردد. دخترها دارند گوی سبقت را از پسرها می ربایند. در دانشگاهها اکثریت را دارند . تمایل به زندگی مجردی در آنها دارد فزونی می گیرد. در مشاغل با پسرها رقابت شدیدی از خود می نمایانند و در ازدواج نمی خواهند با چادر سفید بروند و با کفن برگردند به سینه قبرستان. هنوز پسرهای ایرانی الگوی زن ایده آلشان مادرشان است ولی دخترها نمی خواهند مثل مادرهایشان باشند. طفلکها معصومانه به دنبال چیزی هستند که خودشان هم نمی دانند چیست. فقط می خواهند کپی مامانهایشان نباشند.ایرانیان شتابان دارند از سنتگرائی فاصله می گیرند. اما به نظر می رسد این سرعت در دختران بسیار بیشتر از میانگین جامعه باشد. 

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

عاشقی کلک طبیعت است

طبیعت در همه چیزش خسیس و صرفه جو است الا یک چیز ! بقای نسل
دست و دلبازی در ادامه بقا را می توان در میلیونها گرده یک گل تا میلیونها اسپرم در یک رابطه جنسی و هزاران میوه یک درخت تا هزاران تخم یک ماهی به خوبی دید به این امید که یکی از آنها گونه ای مشابه را تولید کند.
اما در انسان عامل دیگری هم به این موارد اضافه شده است : فرآیند عاشقی !
عاشقی را می توان به تغییرات مغزی نسبت داد که به دلیل ایجاد شرایط خاصی در یک یا دو فرد باعث برقراری نوعی اتصال و ارتباط قدرتمندی می گردد که رهایی و جدایی از آن کار سخت و دشواری است. طبیعت دو فرد را چنان به هم جوش می دهد که رهایی از آن گاه غیر ممکن به نظر می آید. یافته های جدید بر شباهت بسیار زیاد مغز معتادان به مواد مخدر به تصاویر مغزی عاشقان تاکید دارند.
بی دلیل نیست که در اشعار شاعران بر همراهی جنون و عشق و دیوانگی عاشقان و سرگشتگی و حیرانی و درماندگی و بیچارگی آنها فراوان سروده می بینیم. عاشقی نوعی اعتیاد است که دو فرد را به سوی یکدیگر می کشاند بلکه ماندگاری نوع بشر حفظ گردد هر چند در حیوانات مکانیسمی صد در صد ارگانیک دارد و بر ترشح هرمونها و کارکردهای بخشهایی از مغز مرتبط است اما در انسان از این دایره خارج شده و در سطح کرتکس با عملکردهای شناختی گره خورده و به معجونی عجیب به نام  رفتارهای عاشقانه تبدیل شده است.
در طول سالها کار بالینی در کلینیکم بسیار موارد  از این قبیل دیده ام . عاشقانی از هر دوجنس که چون کودکان در فراق معشوق اشک می ریختند و ضجه می زدند و با تصویر او در خیال عشقبازی می کردند.
یادم می آید مقاله ای نوشته بودم در با عنوان " روانکاوی حافظ " ! . در جمعی از ادیبان و اساتید و پیران مدعی عرفان در دانشگاهی خواندم. بیچارگان حتی نتوانستند خشم خود را پنهان کنند. هنوز صدای فریادهایشان در گوشم طنین انداز است. در ذهن آنها حافظ به آسمانها وصل بود و من او را به زمین آورده بودم . هر چه برایشان توضیح دادم این نه توهین است به مقام حافظ به خرجشان نرفت.
در ناخودآگاهی ایرانیان نوعی مقدس سازی در همه زمینه ها به چشم می خورد. نوعی تفکر جادویی که در آن قدرت تقدیس می شود و در آن ماهیت قدرت را در آسمانها جستجو می کنند. سکس و نیروی جنسی نیز با استفاده از مکانیسم دفاعی تصعید تغییر شکل داده و به آسمان برده شده و شکلی تحریف شده به خود می گیرد و دوباره به زمین آورده شده و مورد ستایش قرار می گیرد. چنین رویکردی به روابط جنسی بین زن و مرد نوعی تابو را شکل داده است که تخطی از آن به بدترین وجهی عقوبت داده می شود. شاید بتوان فراوانی آسیبهای جنسی در  ایران را به این نگاه خلاف قاعده طبیعت در فرهنگ ایران زمین مرتبط دانست.

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

روانشناسی سکولاریزم و آنتی سکولاریزم در ایران : جدالی خونین یا گذاری آرام ؟

دهه نود شمسی شاید تعیین کننده ترین سالهای تاریخ ایران زمین باشد. دو جریان نیرومند سیاسی و اجتماعی وفرهنگی به گامهای آخر بازی خود با هم نزدیک می شوند. اولین نمود آشکار این نبرد را در جنبش مشروطه و پیامدهای آن دیدیم که چگونه مشروطه و مشروعه زورآزمایی را آغازیدند و از دل آن وزن کشی تاریخی رضاخان میرپنج متولد گردید. ملی شدن صنعت نفت با محوریت مصدق و کاشانی از درون خود به تحکیم فرزند رضاشاه انجامید و انقلاب پنجاه و هفت نیز با حذف سکولارها عمر سی ساله اش را سپری می سازد. در این سی ساله اخیر شاید بارزترین و آشکارترین نبرد بین دو جریان سکولاریزم و آنتی سکولاریزم را تجربه نموده ایم. نیروهای آنتی سکولاریزم ترکیبی همگون از مذهبیون و سنتگرایان و بدنه قوی بازاریان و بخش عمده ای از نظامیان هستند که عمده قدرت را در چنگ خود نگه داشته اند .در مقابل نیروهای سکولاریست از طیفهای ناهمگون و پراکنده و بخشهای خاصی تشکیل شده اند که مزیت آنها ارتباطشان با جهان خارج و همراهی و همگامی با جریانات جهانی است. عمده دانشگاهیان و فرهیختگان و صاحبان تخصص و جریانات نواندیش و تجدید نظرگرایان با همراهی اقشار متوسط به بالا در زمره سکولاریستها به حساب می آیند. شباهتها و تفاوتهای این دو جریان به شرح زیر می باشد :
1-سکولاریستها به آزادی اندیشه و تساهل و تسامح و اخلاق جهانی معتقدند و در مقابل آنتی سکولاریستها به محدود سازی اندیشه و تحمیل گرایی و کنترل و اخلاق ابزارمند گرایش دارند.
2- سکولاریستها قدرت را برآمده از جمهور مردم و برای مردم و آنتی سکولاریستها قدرت را ابزاری برای حفظ قدرت و مهار نیروهای مقابله گر و مخالف بکار می گیرند.
3- سکولاریستها به سیستم نقد از درون متمایلند در حالیکه آنتی سکولاریستها با هر گونه نقدی بشدت مقابله می کنند چون نقادی را باعث سست شدن پایه های قدرت خود به حساب می آورند.
4- سکولاریزم ایرانی ریشه ای نهایتا" صد ساله دارد اما آنتی سکولاریستها با تکیه بر گرایشات دینی و موجهای اعتقادی برای خود نوعی پیشینه تاریخی کهن ساخته اند که برای حفظ قدرت به آن پناه آورده اند.
5- سکولاریستها از دوران نوجوانی خود گذشته اند و به پختگی روی آورده اند اما آنتی سکولاریستها وارد دوران کهنسالی خود شده اند.
6-سکولاریستها بدون دسترسی به منابع قدرت در سطوح تئوریک بشدت فربه وآماده اند در مقابل آنتی سکولاریستها با توجه به دسترسی به ثروت و در اختیار داشتن مراکز قدرت فاقد جایگاه تثوریک مستحکم اند اما در عوض حضور عملگرایانه فراگیری در کارکردهایشان از خود نشان می دهند.
7- سکولاریستهای ایرانی به دلیل همراهی با معیارهای جهانی از اقبال و پشتیبانی گسترده ای در جهان برخوردارند اما آنتی سکولاریستها روز به روز انزوای بیشتری را در سطح جهانی تجربه میکنند.
8- به دلیل نداشتن مبنای تئوریک قدرتمند و فراگیرو عدم اعتقاد ذاتی به پایه های علمی که ابزار سکولاریزم به حساب می آید  آنتی سکولاریستها پسرفت هول انگیزی در زمینه های اقتصادی و علمی و سیاسی باعث گردیده اند که چنین نتیجه ای تیغ انتقاد سکولاریستها را تیزتر کرده است.
9-آنتی سکولاریستها بدون توجه به ریشه های تقویت کننده سکولاریزم حملات خود را به گروههای مرجع آن یعنی سران و صاحبان تئوری یا رهبران آینده احتمالی این جریان متمرکز نموده اند و با افراط در برخوردهای امنیتی و ایجاد رعب و وحشت و استفاده بیش اندازه از عنصر زور و مجازات به بی اعتبار سازی خود سرعت می بخشند.
10- کنترل اجتماعی در حال حاضر در حد شعارگونه بشدت تبلیغ می شود اما به دلیل نداشتن تئوری و شیوه های جدید به شکلی مندرس و تکراری و قدیمی انجام می شود که در حال حاضر کارآمدی خود را از دست داده است.
11- آنتی سکولاریستها بدلیل فقدان زیر بنایی تئوریک دایره خود را آنچنان تنگ نموده اند که در برابر اندک تعارضی با یکدیگر بیرحمانه به حذف هم اقدام می کنند. بعد از انتخابات ریاست جمهوری بسیاری از هم پیمانان این جریان به مسلخ برده شدند یا اینکه به اردوگاه مقابل پیوستند.

سئوال اصلی این است : آیا آنتی سکولارهای ایرانی به دست خود کمر به نابودی خود بسته اند ؟ و سکولاریزم از درون این جریان تغذیه خواهد کرد ؟
جواب این سئوال را در دهه نود شمسی خواهیم یافت!!

۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

قتل در روز روشن : واکاوی جنایت میدان کاج تهران

همه چیز از یک ماجرای عاشقانه شروع شد. مرد زنی شوهردار را با پول اغوا کرده وادارش می کند از شوهرش جدا شود و آغاز درگیریهای مالی اش با وی و افتادنش به زندان و رهایی و ادامه رابطه و ناگهان وارد شدن رقیب و بی وفایی زن و پایان ماجرابا مرگ رفیب در جدالی نابرابر!
این همه ماجرا نیست. شاید هم کشته شدن یک فرد در مقابل مرگ دهها تن در روز به دلیل قتل و جنایت چندان خبر تازه ای نباشد . آنچه این جنایت را متمایز می سازد بی تفاوتی مردمی است که تمام این چهل و پنج دقیقه دست و پا زدن مجروح در خون تپیده رو به مرگ را دیدند و کوچکترین اقدامی برای کمک به وی ننمودند.
در ادبیات روانشناسانه این پدیده چندان نادر نیست. بکارگیری هیئت منصفه در دادگاهها نوعی تقسیم مسئولیت به نمایندگان مردم است تا مجازات مجرم بر عهده فرد خاصی قرار نگیرد و بین چند نفر پراکنده گردد. در حوزه روانشناسی اجتماعی پژوهشهای بسیاری در خصوص رفتار تماشاگران در موقعیتهای ناگوار انجام شده است. این پدیده با عنوان " لوث مسئولیت " به هنگامی رخ می دهد که جمعیت حاضر در صحنه دیگران را مسئول می پندارند و رفتار اشخاص تابعی از ضرورت حضور دیگران می گردد نه خود آنان. به بیانی دیگر حاضران در موقعیت حادثه با توجه به این قانون که مسئولیت در گروه لوث می شود ترجیح می دهند با کناره گیری از دخالت خود را از عوارض مسئولیتهای آتی دخالتشان حفظ نمایند. حتی پلیسهای حاضر در صحنه سعی می کردند با کسب تکلیف از مرکز کسانی را که در صحنه حاضر نیستند وادار به مداخله سازند بلکه با لوث مسئولیت امنیت خود را تضمین نمایند . بی تفاوتی مردم حاضر در صحنه به ضجه های مجروح رو به مرگ به حدی است که بر بالین وی می خندند و یکی چای می نوشد و دیگری با خنده های مستانه ماجرا را با لذت دنبال می کند و یکی دیگر انگار دارد بازی فوتبالی را گزارش می کند برای دیگران به تفسیر اتفاق می پردازد.
جالب اینجاست قاتل در روز بعد از حادثه در مصاحبه اش از پدیده لوث مسئولیت استفاده کرده و پلیسها و حاضران در صحنه را عامل اصلی مرگ مقتول معرفی میکند !!

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

قابل توجه خانمها : با این مردها ازدواج نکنید !

1- مردهای ناپخته و کودک صفت که در جستجوی مادر هستند.
2- مردهایی که مسئولیت پذیر نیستند و ازدواج راهی است که آنها را از این مخمصه نجات می دهد.
3- مردهای وسواسی که با افراط کاری هایشان آرامش را از اطرافیانشان سلب می کنند.
4- مردهایی که خصوصیات ضد اجتماعی و سایکوپاتیک دارند. آنها به زنها به عنوان ابزاری برای نیازهایشان استفاده می کنند.
5- مردهایی که دنیا را با بدبینی  و ناامنی نظاره می کنند. این مردان از لحاظ تعداد در جامعه ایرانی کم نیستند.
6- مردان مبتلا به اختلالات جنسی نظیر ناتوانی جنسی و انزال زودرس که قربانی فرهنگ مردسالاری اند بیشمارند. از آنها دوری کنید تا آرامش را در زندگیتان از دست ندهید.
7-گرایشات همجنس گرائی به هر درجه ای مردان را از زنان دور می سازد. اصراری به ازدواج با آنها نداشته باشید.
8- مردهای افسرده به زالو تشبیه می شوند. به همسرانشان می چسبند و آرامش آنها را می گیرند.
9- مردهایی که هوش هیچانی پایینی دارند از درک عواطف زنان محرومند . فاصله آنها با اطرافیانشان بسیار زیاد است.
10- مردان وابسته به خانواده اولیه نمی توانند تا قطع وابستگی و بدست آوردن آزادی ازدواج کنند.

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

قابل توجه آقایان : لطفا" با این خانمها ازدواج نکنید !

           بیست سال تجربه رواندرمانی و خانواده درمانی مرا به این نتیچه  رسانده است که ملاکهای انتخاب همسر بدون در نظر گرفتن ویژگیهای روانی و شرایط خاص فردی طرف مقابل بیهوده و بی ارزش است . حاصل تجربیاتم را بصورت خلاصه می آورم تا " پروسه زن گرفتن " برای آقایان کاملتر گردد :

1- از زنان وسواسی دوری کنید. مردانی که زنان وسواسی دارند عمرشان معمولا" کوتاه است و زودتر پیر می شوند.
2-زنانی که خصوصیات کودکانه دارند و به نحوی از لحاظ عاطفی رشد یافته نیستند باید تا آخر عمر فقط با پدرشان زندگی کنند نه شوهر.
3- زنانی که مادر شوهر همسرشان هستند. آنها شوهرشان را مانند کودکی تر و خشک می کنند و نگاهی مادرانه به او دارند و در نهایت با دلسوزی مفرط او را از هر چه زن است بیزار می سازند .
4- زنانی که به ازدواج به شکل یک فعالیت اقتصادی نگاه می  کنند. آنها می خواهند با ازدواج ناکامیها و محرومیتهای گذشته اشان را جبران کنند. روابط آنها با همسرشان ارتباط مستقیمی با موجودی حساب بانکی وی دارد. با چنین زنانی مردان هیچگاه عشق را تجربه نخواهند کرد.
5- زنان خودشیفته همیشه نقاط ضعف همسرانشان را بر سر آنها می کوبند. تکیه کلام آنها این است : کاش با تو ازدواج نمی کردم یا اینکه حروم شدم یا به آن کسی که میخواستم نرسیدم! .
6- زنان سردمزاج از لحاظ جنسی شوهرانشان را  خون جگر می کنند. خجالت نکشید و یک جوری ته و توی قضیه را همان اول در بیارید! ازدواج با هیولای هفت سر لذت بخشتر از زندگی با زن سردمزاج است.
7-اختلاف سنی بیشتر از چهار سال شکل روابط دو طرف را از حالت عادی خارج می سازد. اگر مامان دومی می خواهید ایرادی ندارد! یا اگر می خواهید بابای یک خانم شوید باز هم بی اشکال است.
8-اگر قیافه طرف را نپسندیدید حتی یک قدم اضافه بر ندارید و بروید پی کارتان. با کسی ازدواج کنید که با ملاکهای شما از زیبایی جور در بیاید. ممکن است کسی از نظر شما زیبا نباشد اما برای یک نفر دیگر جنیفر لوپز باشد !.
9- زنهای مرد صفت شوهرهایشان را اخته می کنند. اگر تحمل دردش را دارید مانعی ندارد! .
10- موافق ازدواج بی دین با بی دین و دیندار با دیندار یا پولدار با پولدار و بی پول با بی پول هستم. یکی را پیدا کنید که مثل خودتان باشد. هرچه شبیه تر بهتر. زنگی با زنگی رومی با رومی . 

یادتان باشد بعدا" نگید نگفت !! 

۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

روانکاوی اسامه بن لادن : کودک اخموی خشمگین قهرمان

          هنوز مقاله طولانی ام  با عنوان روانکاوی بن لادن  را به پایان نرسانده ام اما حجم مطالب آنقدر گسترده است که زمان بیشتری را برای اتمام کار نیاز دارم . 
اسامه آخرین فرزند محمد بن لادن است از دهمین و آخرین همسر وی . در بین پنجاه و چهار برادر و خواهر اسامه ته تغاری آنها محسوب می شد. پدری وسواسی و بسیار سختگیر که بر همه فرزندانش تسلط بسیار جدی  اعمال می کرد. در خانواده او اطاعت شرط اصلی زندگی محسوب می شد. پدر اسامه با همین روش ثروت خود را از یک شرکت باربری ساده به بزرگترین شرکت ساختمانی و راهسازی عربستان گسترش داد و فرزندانش را در پروژه های خود شراکت می داد. 
اسامه در ده سالگی پدر را در یک سانحه هوایی از دست داد. کودکیش در خاموشی و تنهایی گذشت. او را کودکی آرام و کمرو توصیف می کرده اند که علایق سایر همسن و سالهایش  را نداشت. او همیشه در مورد پدر صحبت می کرد و عاشق او بود. در هر کاری می کوشید از او تقلید کند. میل به قهرمان شدن - همانند شدن با پدر - از کودکی در او دیده می شده است. در دنیای رویاهایش همیشه خود را در نقش یک نجات دهنده تصور می کرده است. ته تغاری خانواده برای جبران ناتوانی و کوچکی و غلبه بر نگاه تحقیر آمیز سایر اعضای خانواده به دنیای تخیل و خیالبافی پناه می برد .  او می خواهد از همه دیگرانی که به چشم حقارت به وی می نگریستند انتقام بگیرد. انتقامی که هنوز ادامه دارد ولی به جای خانواده و خواهر و برادر های بزرگترش حالا دنیای غرب را نشانه رفته است. این کودک اخموی خشمگین به مدد هوش سرشارش اسیر اوهامی است که به قیمت گزاف برای جهانیان و بویژه مسلمانان هزینه تحمیل می کند. 
شیخ عبدالله عزام پدر معنوی اسامه بن لادن تلقی می گردید که به دلیل شباهتهایی که با پدر واقعی وی داشت از طرف وی به شکلی ناخودآگاه جایگزین پدر واقعی شد . شیخ عبدالله با حمایت مستقیم آمریکائیان وظیفه گسیل اعراب جهت مقابله با نیروهای اشغالگر شوروی به افغانستان را به عهده گرفت. هزاران عرب سرخورده از سرکوبهای بنیادگرائی توسط حکومتهایشان حالا راه دیگری برای مبارزه یافته بودند. مبارزه با کمونیسم می توانست آنها را تازه نفس نگه دارد و متمرکزشان کند. اسامه با استفاده از ثروت پدری و حمایت شیخ عبدالله عزام  به افغانستان می رود و تمایل شدیدش به قهرمان شدن را به بوته ارضاء می گذارد. 
اما این پدر معنوی با شروع مخالفت با بن لادن در حمله ای مشکوک کشته می شود . آیا بن لادن تحمل تحقیرهای عبدالله عزام را نداشته است ؟ کودک اخموی خشمگین آنچنان از ضعیف پنداشته شدن در هراس و خشم فرو می رود که حتی به جنبه ناخودآگاهی پدر نیز رحم نمی کند و او را نابود می سازد ؟
در پایان اسامه بن لادن می خواهد قهرمان جهان اسلام شود . می خواهد بر احساس حقارت شدیدی که ریشه در دوران کودکی اش دارد با بزرگمنشی قهرمان پنداری خود سرپوش گذارد و با شعار  " یک جهان اسلامی بدون مرز " رهبری این جهان وهمی و ذهنی خود را بر عهده بگیرد. واقعیتی که شاید صد سالی از موعد آن گذشته و با واقعیات کنونی دنیای فعلی چندان سازگار نیست و تصوری کودکانه به حساب می آید.

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

یک خاطره تلخ

حدود بیست و چهار سال سن داشت . زیبا و پر طراوت. هنوز ته مانده آرایش دیروزش را می شد از صورت بی آرایشش باز شناخت. لرزش نامحسوسی به همراه آرامشی که سعی می کرد در رفتارش به خود تحمیل کند تضاد درونی اش را نجوا می کرد. بی هیچ ملاحظه ای گفت دو سالی است لیسانس پرستاری ام را گرفته ام. حالا هم در بیمارستان به کار مشغولم . علائم ضعف داشتم خودم را چکاپ کامل کردم. جواب آزمایشهایم را دیشب گرفتم. لوکمیا دارم یا سرطا ن خون  . شش ماهی بیشتر وقت برایم باقی نمانده . می خواهم راحت بمیرم. در این دنیا مادر پیری دارم که تنها مونس من است و نامزدم که دو سالی به انتظارم نشسته است. نمی خواهم هیچ کدامشان بویی از این ماجرا ببرند. اعتراضم عصبانیش کرد. انحنای زیبای ابروانش شکلی در هم به خود گرفت و چشمان درشتش را مات تر ساخت. دکتر من پرستارم و از قضا در این دو ساله کاری ام مشابه خود زیاد دیده ام. درمانم رازم را عیان خواهد ساخت و پریشانی ظاهری و چروکیده شدن پوست و عوارض شیمی درمانی به حتم مادر پیرم را زودتر از من روانه قبرستان خواهد ساخت. گفتم رازدارت می مانم و ماندم. شش ماه و چند روزی هفته ای چند بار می دیدم او را و او فقط می گفت و می گفت و من می شنیدم و می نوشتم. ولعش را حس می کردم با آن روند تصاعدیش به بیان زندگی و سرگذشتش. پدر را در شش سالگی از دست داده بود و او باقی مانده بود با مادری که شاید یادگار شویش در دخترک می جسته است. به روال کاری ام از تولدش شروع کردم و صفحات زندگیش را روز بروز ورق زدم. از پدر که می گفت می توانستم نم اشکهایش را در برق نگاهش تشخیص دهم اما نمی خواست ضعفی از خود بنمایاند چرا که غرورش را در هفته ها و ماههای بعد عیانتر یافتم. تا می توانستم خالی اش می ساختم از همه هیجاناتی که یک دختر تنها می توانست در زندگی پر رمز و رازش تجربه کند چرا که در قاموس ما هیجانات و خاطرات تلخ گذشته باید استفراغ شوند که بقایشان بقای مراجع را به خطر می افکند و به سرعت به تحلیلش می برد. چروکهای گوشه چشمش از یک به سه رسیده بود بعد از دو ماه . جالب بود آرایشش غلیظ تر می شد. به عمد می خواست بپوشاند آنچه را قابل پوشاندن بود و البته ناخوشایند و آزار دهنده نه برای خودش که دیگرانی که داشتند حساس می شدند به او و تغییراتش. از گذشته اش که رهایی یافت می توانستم خنده هایش را بعد از چند ماهی ببینم. النگوهایش را بخشیده بود به پیرزن خدمتکار بیمارستان که او هم فرزندی عقب مانده داشت و شروع شد حاتم بخشیش. با بهانه هایی عجیب  نامزدش را از خود دور ساخته بود. می گفت از خود دورش ساختم چرا که تحمل سئوالاتش را نداشتم. او که می تواند خوشبختی را در دیگری پیدا کند چرا باید رنج خاطره نیستی مرا تا ابد در ذهنش یدک کشد. مادر پیر را مرتب به سفر می فرستاد. عاقبت پیرزن به ستوه آمده بود که بعد از این به سفر نمی روم مگر با تو  و او هم خندیده بود و من هم با او خندیدم و چه خنده تلخی که هم او و هم من معنای آن را نیک می دانستیم. به مرور سرعت قدمهایش کمتر می شد. هر جلسه فاصله پیمودنش را از درب اتاق تا صندلی می سنجیدم و گاه با لبخندی تلخ در این سنجش همراهیم می کرد. چند هفته آخر فیلسوف شده بود و راز هستی را با من به بحث می گذاشت. از حس عجیبش گفت که شامل میل به تجربه ای جدید می گردید .می گفت دکتر حالا معنای همه چیز را می فهمم. دوست دارم بنشینم و فقط زل بزنم به همه چیز اطرافم. چقدر معنا پیدا می کند دنیا به لحظه وداع. حتی یک نسیم خفیف یا افتادن برگی از درخت می تواند فکرم را به خودش مشغول کند. داشت نگران می شد از کنجکاوی مادر که جنس نگاههایش عوض شده بود. دکتر او نباید بفهمد . می آید پیش شما . من خواسته ام که بیاید تا بگویید به او که دخترش افسردگی دارد که چند هفته ای نیاز به درمان دارد و البته سرانجامش بهبودی حتمی است !! . گفتم مرا وارد بازی خودت کردی آخرش ! باز همان نگاه خشم آلودش اما آغشته به تمنا . داستانش را مطابق میلش به مادر پیرش باز گو کردم و پیرزن با نگاه شکاکش کلمات مرا می نوشید تا آرامش یابد و خیالش از دختر نزارش راحت شود. ..... آخرین جلسه شد موسم وداع . در نگاه خسته و پر دردش رنگ تشکرو سپاس را ورای تاریکی اش می دیدم. نامه ای برایم نوشته بود سراسر عشق . هنوز بوی عطری که از پاکت آن می تراوید را در ذهنم استشمام می کنم. گفت  پیشاپیش عذر می خواهم اگر در موعد مقرر بعدی نیامدم. معنای حرفش عجین با سردی هجران ابدی بود. و دیگر او را ندیدم.

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

یک ثانیه عمر معادل میلیاردها ثانیه زندگی است !

این را به عنوان یک فرضیه نمی گویم بلکه از یک واقعیت عینی که حاصل حدود بیست سال کار بالینی و پژوهشی مستمر با مراجعانم است سخن به عمل می آورم. رفتار ما در هر لحظه تابع تمامی لحظات زندگی گذشته ما است. اگر اجزاء رفتاری و نمودهای ذهنی و روانی خود را به دقت در هر شرایط و اوضاعی تحلیل کنیم حاصل این بررسی چیزی نیست جز عصاره و چکیده تمامی زندگی ما. هر ثانیه از عمر برگردانی از تمام عمر ما می باشد. با این نگاه رفتار پرخاشگرانه یک مراجع با اطرافیان برگردان تکرار عنصر پرخاشگری و غلبه آن در سیستم رفتاری او در تمام طول زندگی گذشته وی می باشد. شرایط افسرده ساز خانواده بخصوص در دوران کودکی می تواند مراجع را با علائم افسردگی به کلینیک ما بکشاند. اشک ریختن مراجع در مقابل درمانگر انعکاسی از گریستن وی در تمامی طول هستی وی باشد و انتقال منفی و پرخاشگرانه و طلبکارانه یک سایکوپات ضد اجتماع با درمانگرش یا همه مردم تبلور رفتارها و شرایطی است که از کودکی با این خصوصیات با وی همراه بوده است . اگر با چنین رویکردی در جلسات رواندرمانی با مراجعانمان روبرو شویم آنگاه می توانیم از هر تولید رفتاری یا احساسی و هیجانی و ذهنی آنها در جلسه درمانی به تمامی گذشته وی دسترسی پیدا کنیم. این نکته به نقش برتر جایگاه سیستم عصبی در فرآیند تکاملی رشد آدمیان معنای دیگری می بخشد. مفهومی به قدر کل حیات روانی هر انسان از آغاز تا پایان. زندگی هر انسانی از تولد تا مرگ نوعی پروسه تکاملی به حساب می آید که با تغییرات مداوم در دامنه تجربیات و مهارتهای مغزی و عصبی شناخته می گردد. با این رویکرد می توانیم نگاهی جدید به آسیب شناسی و رفتار شناسی انسانها و حیوانات داشته باشیم بی آنکه به نقض یا رد نظریات سایر اندیشمندان و پژوهشگران حوزه روانشناسی و رفتارشناسی مجبور شویم.


۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

قرآن سوزی یا قرآن بازی؟ تخلیه خشم یا فرار از واقعیت ؟

دنیا دارد به یازدهم سپتامبر نزدیک می شود. روزی که هیبت آمریکا در هم شکست. شاید حمله به برجهای دوقلو زیرکانه ترین و باورنکردنی ترین حادثه ای باشد که تا کنون در عرصه جهانی به وقوع پیوسته است. آنچه که این حادثه را بیشتر از سایر رویدادها متمایز می کند نگاه ایدئولوژیک مستتر در پس آن است که رویارویی دو دیدگاه اسلام القاعده و مسیحیت را به نصویر می کشد. پس از سالها هنوز خاطره این روز لرزه بر تن آمریکائیان می اندازد و اضطرابی هولناک بر افکارشان مستولی می سازد.
داستان قرآن سوزی سناریویی گسترده است که اهدافی کوتاه مدت و طولانی مدت را با خود یدک می کشد و از سوی دیگر نوعی حساسیت سنجی ذهنی مسلمانان نیز برای اقدامات آتی به حساب می آید.
موضوع از این قرار است کشیشی گمنام به نام تری جونز صاحب کلیسایی با پنجاه عضو تهدید کرده است که در سالروز یازده سپتامبر اقدام به سوزاندن قرآن خواهد نمود. تمامی رسانه های غربی در هفته گذشته با آب و تاب خبر این تهدید را پخش کردند و گزارشهای بیشماری از این بلوف در تمامی دنیا پخش گردید. برای داغ کردن موضوع حتی ژنرال پترائوس را نیز به یاری طلبیدند که اظهار داشت این اقدام جان سربازان امریکایی را در افغالنستان به خطر می اندازد.
تمامی این داستان یک کلک روانشناسی قدیمی است. مثالی ساده مسئله را روشن می سازد. حتما" مادری را دیده اید که برای پرت کردن حواس کودکش از انجام یک کار خطرناک یک اسباب بازی را جلو چشم او تکان می دهد بلکه او را منصرف سازد و و در عین حال کودک را نیز نرنجاند ! البته سناریوی قرآن سوزی کمی پیچیده تر از این مثال است. اقتصاد امریکا در چنبره بحرانی سخت گرفتار است و باید همه سیاستگزاران این کشور تلاش خود را مصروف این کنند که فشار بیشتر ذهن مردمانشان را نخراشد و بر آلام و رنجهایشان نیفزاید. دموکراتها در آستانه از دست دادن کنگره هستند و پیامدهای بعدی آن عواقب جبران ناپذیری در سالهای آینده نصیبشان خواهد ساخت. سقوط اوباما دارد شروع می شود. سیاستهای او نتوانسته از خستگی و تنشهای اقتصادی امریکائیان بکاهد و برعکس جز اقداماتی شعارگونه انتخابش به ریاست جمهوری تابحال نتیجه دیگری به دنبال نداشته است. اقندار نسبی جرج بوش دارد به رویایی تبدیل می شود برای اهالی ینگه دنیا. تبدیل شدن امریکا به اقتصاد چهارم جهان کابوسی است که اکنون خواب را از سیاستمداران سلب کرده و شاید خوشبینی باشد که در همین حد نیز باقی بماند.
سناریوی قرآن سوزی اینگونه به پیش می رود: تهدید به آتش کشیدن قرآن را خودمان می سازیم و بعد با درایت ! بیمانندمان حل می کنیم. در این میان اذهان امریکائیان را از یازدهم سپتامبر منحرف کرده ایم و در ضمن خشم آنان را از این رویداد تلخ تاریخی نیز تخلیه نموده ایم. کشیش امریکایی در اصل حرف همه امریکائیان را می زند پس ما حرف خودمان را زده ایم و نفرتمان را از اسلام با قرآن سوزی ابراز کرده ایم و آرامش جسته ایم و سپس اصول دموکراتها را نیز به بوته آزمایش و تایید می گذاریم. مخالفت با قرآن سوزی روی دیگر این سکه است. همه باید محکومش کنند.حتی پاپ هم در پیامی شدید از بیزاری مسیحیت از اینگونه اقدامات سخن به میان می آورد . سفره پهن است و هر کس به فراخور اشتهایش سهمی از طعام می برد. حتی عناصر تندرو القاعده و دیگر سیاستمداران بیخبر از اصل ماجرا در دیگر کشورها با محکومیت این ماجرا به صورت ضمنی به تایید رهبران صلح دوست و دیندار و یاور قرآن امریکا و بویژه دموکراتهای عزیز !! می پردازند.
پایان ماجرا : مردم دنیا در کنار اوباما و پاپ این اقدام ضد بشری و ضد دینی و ضد اعتقادی عنصر خطرناکی به نام کشیش تری جونز نابکار که شاید بشریت را به نابودی کشاند را محکوم می کنند !!!!
به روانشناسهای سیاسی امریکایی که چنین سناریویی را طراحی و اجرا کردند تبریک می گویم.

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

روان شناسي هيتلر : يك تحليل جديد

          شخصيت هيتلر هميشه برايم جالب بوده است. اصلا" ديكتاتورها كيسهاي خوبي هستند براي روان شناسها بخصوص كساني كه در حيطه آسيب شناسي رواني پژوهش مي كنند. خبري كه چند روز پيش از هيتلر منتشر شد سر نخ خوبي مي داد از حلقه گمشده زنجير آسيب شناسي و رفتار شناسي رواني هيتلر. متن خبر دلالت بر اين يافته دانشمندان بود كه با بررسيهاي انجام شده بر روي DNA خانواده هيتلر مشخص شده كه وي تبار يهودي داشته است. كشتار بيرحمانه يهوديان و افكاري كه پنجاه ميليون كشته در جنگ جهاني دوم بر جاي گذاشت حالا بي پايه بودنش اثبات مي شود. قدرت اگر در دستان ديوانگان قرار گيرد نتيجه اش جز نابودي بشريت و صدمه به تمدن و انسانيت چيز ديگري نخواهد بود. روانپريشي هيتلر چيزي نيست كه بتوان بر آن سرپوش گذاشت. هيتلري كه پاكي خون آريايي را بهانه اي براي تخريب ساخته بود حالا مشخص شده كه از آن پاكي ادعایی بي بهره بوده است.
تحليل روان شناختي دقيقتر از شخصيت هيتلر با اين يافته امكان بيشتري يافته است. چنين پديده اي با تشريح مكانيسم دفاعي واكنش نمايي يا reaction formation قابل تبيين است. اين مكانيسم در بيماران وسواسي به عنوان فعالترين مكانيسم دفاعي شناخته شده است. در واكنش نمايي تكانه اضظراب زا به شيوه اي متفاوت و مغاير با اصل خود به رفتار تبديل مي گردد. مثلا" احساس كثيف بودن با شستن افراطي نمايش داده مي شود و يا اينكه نفرت از يك فرد به شكل علاقه افراطي به وي زمينه بروز مي يابد. يافته هايي كه از گفتارها و رفتارهاي هيتلر به جاي مانده از شخصيت وسواسي هيتلر حكايت دارد. استفاده از مكانيسم واكنش نمايي توسط وي با كشتار يهوديان و با هدف پاكسازي نژادي آلمان در اصل ريشه در احساس حقارتي داشته كه درناخودآگاهي وي با آگاهي از غير آريايي بودن خويش فعال گرديده است. به عبارت ديگر رفتارهاي تخريب گرايانه وي و كشتار بيرحمانه انسانها برگرداني از نفرت نسبت به خود بوده كه به شكلي مبدل و با لواي نازيسم به سمت ديگران فرافكني شده است.
اميدوارم قانوني تصويب شود كه تمام افرادي كه قصد ورود به دنياي سياست را دارند غربالگري رواني و رفتاري كامل را بگذرانند تا از تولد ديكتاتورهاي بيرحم و خونريز و بيمار در عرصه جهاني ممانعت به عمل آيد شايد بشريت ديگر روي جنگ و عداوت و قساوت را نبيند.

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

سندروم دو زنی

           بسیاری اززنان که افتخار زن دوم بودن را نصیب خود می سازند فکر می کنند که تنها مشکل بعدیشان هوویشان است. این فکر درست است اما واقعیت این است تنها یکی از مشکلاتشان این است. اگر مسئله ای بنام هوو را توانستند حل کنند - که بعید است - آنوقت باید با هزار جور گرفتاری دیگر هم روبرو شوند. آنهایی که اولش فقط سایه سر می خواستند حالا دم از اجرای عدالت می زنند. یک شب در میان حداقلش است برای زن دوم. بعد هم مزایایش را به رخ مرد هوسرانش مدام می کوبد . زن اول که اوضاعش معمولا" خیلی بیریخت تر است از دومی. بیچاره می شود ملکه بی تاج و تخت. یکی آمده تحفه اش را دزدیده است. اشک و آه و ناله هایش دیگر عادی می شود برای همه حتی رفتگر محله. حالا زن و اول و دوم یک هدف مشترک دارند : اولی می خواهد قدرت پیدا کند و دومی می خواهد قدرتش را حفظ کند. خیلی قانع باشند توازن قوا را بر می گزینند اگرنه نبردی طولانی مدت آرامش و آسایش آنها را به یغما می برد. گاهی بعضی را اجیر می کنند برای حال گیری طرف مقابل. چه پولها که خرج نمی کنند. حتی به روانشناس هم وعده چک سفید امضا می دهند برای ناک اوت کردن رقیب. این بازی می تواند سالها به طول انجامد. آخرش هر دو از پا می افتند. دیگر فحشی در چنته ندارند که نصیب هم کنند. یعنی اینکه رمقی برای در افشانی در آنها باقی نمی ماند. گاهی دومی تند تند بچه پس می اندازد برای اینکه اعتبارش برسد به اولی از لحاظ هزینه و از سوی دیگر برای محکم ساختن پایه های زندگی اش. دومی هم بچه ها را می اندازد به جان شوهر بی وفا. تعدادی نیمه راه از پا می افتند. یعنی استرس ها له اشان می کند. می شوند مشتری دائمی مطبها با تخصصهای رنگارنگ. فقط روانشناس از اول تا آخر همدمشان است . از قدیم گفته اند سنگی را که دیوانه ای به چاه می اندازد صد تا عاقل نمی توانند بیرون بیاورند. اما واقعیت این است دیوانه سنگ انداز آخرش به دنبال سنگش می رود ته چاه. مردهای دو زنه هیچگاه روی آرامش و آسایش نمی بینند. اگر باور نمی کنید امتحان کنید.
این ماهها و این روزها غلغله ای دارم تو کلینیکم از این ماجراها. صحبت یکی دو تا نیست. تعدادش شاید برسد به اندازه تمام مردهای تازه به دوران رسیده و همه آقازاده ها که سنت پدرانشان را حرمت می گذارند وآنهایی که شلوارشان دو تا شده است و بعضی بی خبرها شان . نمی دانم هاچ زنبور عسل آخر مادرش را پیدا کرد یا نه اما اگر به بزرگسالی می رسید چند تایی مادر برای خودش دست و پا می کرد . تعجب نکنید سالها با مردان دو زنه یا بیشتر درگیر تراپی بوده ام. طفلکی ها بیشترشان از هول حلیم افتاده اند توی دیگ. در ناخودآگاهیشان در جستجوی مادر بوده اند اما برچسب دو زنه بودن می خورد وسط پیشانیشان. خیلی هایشان تا آخرش هم همینجوری تو خماری واقعیت تا ابد باقی می مانند و البته هیچگاه نمی فهمند که از زندگیشان چه می خواسته اند. تنها یک روانشناس با تجربه است که می تواند نشئه اشان کند از هچلی که توی آن دست و پا می زنند.

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

روان شناسی جنگ سوم خاورمیانه

وقوع جنگ سوم در خاورمیانه اجتناب ناپذیر است. دوستان زیادی نظرم را راجع به جنگ می پرسند. استدلالهایم این است :

1- استفاده گسترده از تکنیک حساسیت زدایی تدریجی : این تکنیک در اصل در رفتار درمانی برای اصلاح فوبی ها یا ترسهای مرضی استفاده می شود. مکانیسم عمل آن مواجهه تدریجی مراجع با موقعیت ترسناک است تا به آرامی به محرکی خنثی و فاقد ترس تبدیل شود. در روان شناسی جنگ از این شیوه برای آماده سازی اذهان داخل و خارج و پیشگیری ازواکنشهای احتمالی ضد جنگ استفاده می شود. در جنگ عراق ماهها برای آماده سازی افکار جهانیان این روش مورد استفاده امریکائیان قرار گرفت. در حال حاضر در سطح رسانه های جمعی در سراسر دنیا وقوع جنگ به عنوان امری اجتناب ناپذیر تلقی شده که راهی برای جلوگیری از آن هم وجود ندارد.

2- جنگهای بزرگ همیشه در دوران رکود و بحرانهای اقتصادی اتفاق افتاده است. امریکائیان برای فرافکنی مشکلات داخلی و ایجاد انگیزه روانی برای بازارهای داخلی با برپائی جنگهای بزرگ خود را از عوارض اینقبیل بحرانها رهانیده اند. آنها برای نجات خود چاره ای جز آلترناتیوی قوی یعنی جنگ ندارند.

3- اوباما قادر نیست با شیوه های دموکراتها ناکامی ناشی از سرخوردگی و انفعال و خشم متراکم شده در اذهان امریکائیان را مهار سازد. چنین حالتی احساس حقارتی را در سطح بین المللی در آنها ایجاد می کند که جز جنگی بزرگ چیز دیگری قادر به تسکین آن نیست. آگاهی از روان شناسی و رفتار شناسی امریکائیان درک این نکته را آسان می سازد. خودشیفتگی مجروح آنها و بزرگمنشی به سئوال گذاشته شده در رقابتهای جهانی خرد جمعی امریکائیان را در این دوره خاص زمانی بشدت تحریک نموده است تا با نگرانی مفرط از آینده اقدامات تهاجمی خود را آغاز سازند.

4- پژوهشها نشان می دهد امریکائیان به هنگام اتخاذ تصمیمات حیاتی و جدی و بویژه مربوط به شروع جنگ قالبهای دوگانه رفتاری را در حد گسترده ای بکار می گیرند. نوعی هشیاری بیش از حد را در گفتار و کلمات آنها می توان تشخیص داد که ناخودآگاهانه تمایلات پنهانی اشان را فاش می سازد. با تحلیل گفتارها و رفتارهای آنان در حال حاضر شدت ابراز این دوگانگیها بسیار بالا رفته است.

5- در جنگ روانی آماده سازی شرایط از قبیل کنار آمدن با رقبا و حل اختلافات قبلی و تلاش در جهت کاهش جبهه ها برای متمرکز شدن بر هدف اصلی اصل بسیار مهمی به حساب می آمد. فعالیتهای وسیع امریکائیان و اقدامات دیپلماتیک جهتدار و سعی در جهت ایجاد جبهه واحد برای همه متحدان - همانگونه که در چند ماهه قبل از حمله به عراق شاهد بودیم - در خور توجه است.

6- در خاتمه امیدوارم این تحلیل روانشناختی من از جنگ بعدی هیچگاه به وقوع نپیوندد. اوضاع فعلی عراق و افغانستان شاید دلیل اصلیم برای چنین آرزویی باشد.

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

هذیان جمعی یا فولی اودوکس folie a deux

هذیان جمعی با فولی اودوکس folie a deux تعریف بسیار گسترده ای دارد. می تواند بین اعضای یک خانواده باشد یا یک فامیل بزرگ یا مردم یک روستا یا شهر و حتی در سطح یک کشور و گاه در بین ملتها. به اقتضای حرفه ام موارد این اختلال را بسیار دیده ام. بیشتر در بین خانواده ها. گاه آنقدر با فرهنگ و سنت و رسوم آمیخته می گردد که چهره واقعیش را به سختی می شود تشخیص داد. علامت اصلی این اختلال پذیرش بی چند و چون گفته ها و رفتارهای فرد ی است که از جهاتی بیش از حد بر شخص یا اشخاص دیگر تاثیر گذار است. بین زن و شوهر و پدر و فرزند و برادر و خواهر شایعتر است. شخص اصلی رفتار غیر منطقی یا غیر عاقلانه ای که محتوای هذیانی آن آشکار است را ابراز می کند و دومی بی قید و شرط می پذیرد. در باندهای خلافکاران این اختلال بسیار شایع است. قاتلانی که تحت امر دیگری دست به قتل زده اند تصورشان این بوده است که کار درستی انجام داده اند چون دیگری از آنها خواسته است . جالب اینجاست که خود را بی گناه می پندارند اما واقعیت این است که در فضای روابط هذیانی بین آمر و مامور جنایت مفهوم واقعی خود را از دست می دهد. حتی درشرایط مستعد کننده شیوع این هذیان جنایت می تواند به امر مقدسی تبدیل گردد که افتخار به دنبال می آورد. شکنجه گردر فضای هذیانی اعمال غیر انسانی خود را با تفسیر واژگونه خدمت به انسانیت و وطن و یا دین تلقی می کند . در سطح یک کشور می توانیم به آلمان نازی و شخص هیتلر اشاره کنیم که چگونه هذیان خود بزرگ بینی به رفتارهای نسل کشی اقلیتها تبدیل گردید.
جالبترین نمونه برای من فردی بود که در سطح فامیل و خانواده اش به رابط امام زمان معروف شده بود. اطرافیانش چنان با اعتقاد از او حرف می زدند که انگار با همه وجود ادعای او را پذیرفته اند و تلاش می کردند دیگران را هم در هذیان خودشان شریک کنند. وقتی از آنها دلیل خواستم با چنان خشم و عصبانیتی واکنش نشان دادند که از گفته ام پشیمان شدم. حتی لیستی هم تهیه کرده بودند تا اسامی سیصد و سیزده نفر را به عنوان یاران و خواص امام زمان را از طریق رابط به دست امام برسانند و مهمتر از همه اینکه تمامی کسانی که نقش وی را به عنوان رابط پذیرفته بودند را در آن لیست گنجاندند تا ثمره تلاششان محفوظ بماند. حتی بعد از اینکه این فرد مدعی با تشخیص اسکیزوفرنی حاد در بیمارستان بستری گردید اطرافیانش باز هم دست از این تلاشهای هذیانیشان برنداشتند و تا مدتها از کرامات و فضائل عجیب و غریب وی سخن به میان می آوردند.

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

وسواسیهای عزیز لطفا" ازدواج نکنید !!

اغراق نمی کنم اما از هر صد آدم وسواسی که ازدواج می کند نود و نه نفر مشکلات جدی پیدا می کنند. شاید شایعترین علامتی که در فضای رواندرمانی کلینیکها خودنمایی می کند وسواس باشد. سرسختی وسواسگونه وسواسیها و انعطاف ناپذیری و یکنواختی مفرط در رفتارها و حذف هیجانات از سیستم روانی و ذهنی سرعت پیشرفت و بهبودی را بشدت می گیرد.گاهی دهها جلسه از درمان می گذرد و مراجع هنوز میلیمتری از مواضع بیمارگونه خود عقب ننشسته است. انرژی درمانگر را به تحلیل می برند و سرسختانه در جهت حفظ ساختار منجمد رفتاری خود تلاش می کنند. تردیدهای وسواسگونه اشان نسبت به کل جریان درمانی در مواقعی درمانگران بی تجربه را به انتقال متقابل می کشاند و فضای درمان را تبدیل به صحنه کشمکشی بیحاصل می سازد که نتیجه اش قطع درمان است. این عوامل همه دست به دست می دهند تا پروسه درمانی همان اضطراب جانکاهی را که بیماران وسواسی تجربه می کنند را دوباره باز تولید کرده و ریسک ختم آنرا بیشتر سازد. مراجعان وسواسی سرسختانه درمانگر را در فضای انتقالی به شکل رقیبی هولناک تصور می کنند که باید به هر قیمتی از پای درآید. مکانیسم دفاعی واکنش نمایی هاله ای از حق به جانبی را از سوی این مراجعان به نمایش می گذارد که شاید پاشنه آشیل درمانگران ناوارد همین باشد. آنها هر لحظه آماده مچ گیری اند و تفسیرها و تحلیهای درمانگر را در تمام جلسات با کوچکترین جزئیات به خاطر می سپارند البته نه به قصد تغییر و بینش یابی که برای دستیابی به نقاط ضعف و به رخ کشیدن تضادها و یا احیانا" دوگانگیهای آن.
چنین رویکردی در تمامی روابط این افراد با دیگران و بویژه در ازدواج آنها با قدرت و شدت تمام تکرار می شود. در طی بیست سال کار رواندرمانی با مراجعانی از این دست زنان و مردان وسواسی زیادی را دیده ام که شریک زندگیشان را نه به عنوان همسر که بعنوان یک رقیب و موضوع نبرد در نظر می گرفتند و سالها درگیر جنگی بیهوده در راستان تسلط و کنترل و نفوذ می شدند که عواقب بس وخیمی را برای زندگی مشترکشان به بار می آورد. این جمله طلایی را به خاطر بسپارید : " اگر خوشبختی می خواهید با وسواسیها ازدواج نکنید !! "
وسواسیهای عزیز ! اگر قبل از ازدواج قصد یک دوره طولانی مدت رواندرمانی را ندارید پس هیچوقت ازدواج نکنید چون به نفع خودتان است.

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

یک نمونه فتیش پا

          سلام آقاى دکتر ابراهیمى: من حالتى دارم تقریبا مشابه به حالتى که بسیارى از مردم دارند و آن علاقه ى شدید به پاها و جورابها و کفشهاى شیک دختران و زنان زیباست. دیوانه ى این هستم که پاها و جورابها و کفشهاى دختران و زنانِ زیبا را بو کنم. حالت بسیار عجیب و نادر دیگرى که در من هست این است که به شدت و در حد افراط به طرز باورنکردنى دیوانه ى این هستم که ببینم دختر یا زن زیبایى در خیابان در حال راه رفتن است و پاشنه ى کفشهاى زیبایى را که پوشیده، تو گذاشته است؛ با دیدین این صحنه هر طور که شده پشت سر آن زن یا دختر، راه مى افتم و دزدکى به آن کفشهایى که پاشنه اش را تو گذاشته با ولع خیره میـشوم. از دیدن این صحنه به شدت احساس عجیب و تحریک کننده اى میـکنم. لطفا من را راهنمایى کنید که آیا این احساس من، بیمارى خطرناکیـست؟ دیدن این صحنه هایى که وصف کردم وجودم را سرشار از لَذّت میـکند. منتظر هستم که پاسخ بفرمایید. متشکرم.

شباهتهای عجیب عاشقان و معتادان

آیا عشق و اعتیاد دارای یک سرچشمه اند؟
به دلایل زیر که برگرفته شده ازسالیان کار مستمر رواندرمانی و تجربیات بالینی ام با این قبیل مراجعان است پاسخ به این سئوال مثبت می باشد:


*** رفتارهای هر دو گروه با وسواسهای شدید فکری و مشغولیت مدام ذهنی با ماده مخدر یا معشوق همراه است.
*** تمامی فعالیتهای دیگر زندگی عاشقان و معتادان تحت الشعاع معشوق و مواد قرار دارد.
***هدف اصلی زندگی رسیدن به معشوق یا افیون است.
*** بیقراری شدید در صورت ناکامی در وصال به معشوق یا ماده مخدر.
*** ترس همیشگی از دست دادن محبوب یا ناتوانی در تهیه مواد.
*** افسردگی شدید علامت اصلی ترک در معتادان یا دوری از معشوق است.
*** دشواری شدید ترک اعتیاد یا رها ساختن معشوق.
*** واپس روی شدید و آزاد شدن گرایشات کودکی و رفتارهای ابتدایی در هر دو گروه به هنگام دوری یا فراق.
*** رفتارهای جنون آمیز و خطرناک در وضعیت ناکامی و زیر پا گذاشتن اخلاقیات و پناه بردن به خشونت در هر دو دسته.
*** و آخرین و مهمترین نکته : هر دو ارتباط مستقیمی با امیال جنسی دارند !

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

میسترس و بردگی

          اگر نظر شخصیم را بخواهید تمایل به میسترس و بردگی را نمی توانیم به عنوان انحراف جنسی طبقه بندی کنیم . توضیحا" کسانی که اطلاعی از این مشکلات ندارند را باید با این مقدمه آگاه نمود که میسترس به معنای رئیس است. کسانی که به دنبال میسترس اند خواستار تحقیر شدن توسط پارتنرشان به شکلی عملی و گاه با آداب و رسوم خاصی هستند. مثلا" ضرب و جرح و مشت و لگد و فحش و یا استفاده از شلاق و زنجیر و یا حتی ادرار کردن وی را بر روی بدنشان طلب می کنند. بدون این مقدمات فرد نمی تواند درگیر سکس مطلوب گردد. در این وضعیت یکی رئیس می شود و دیگری برده. این رفتارها می تواند به شکلهای بسیار متنوعی بین دو غیر همجنس یا همجنس تکرار گردد.
گفتم که این رفتارها را انحراف نمی دانم چرا که دانش ما از سکسولوژی بر اساس شواهد و دلایل بسیار بر این ادعا مهر تایید می زند که اصولا" چنین تظاهراتی را می توان در قالب سلایق یا عاداتی که ریشه در تجربیات گذشته مبتلایان دارد تبیین نمود. حتی وارد شدن در مقوله درمان نیز گزاف و بیهوده است. درمان زمانی در نظر گرفته می شود که فرد علائم مخربی را همراه با این رفتارها بروز دهد.
یکی از مراجعانم مرد جوانی بود که دوست داشت در جریان رابطه جنسی توسط طرف مقابل با پا ضربات محکمی بر شکم خود را تجربه کند. در شرح حال از گذشته اش بر این خاطره کودکی در سن چهار سالگی تاکید بسیار داشت که مادر مکررا" با انگشت پا شکم او را قلقلک می داده و وی نیز لذت بسیار از این عمل مادر می برده است . لذتی که مفهوم شهوانی داشته است.

آیا ایرانیان نکروفیلیک یا مرده دوست هستند؟

          این سئوالی است که بسیار پرسیده می شود. از لحاظ لفظی پاسخ به آن منفی است اما از لحاظ مفهومی می توانیم آن را مثبت فرض کنیم. در معنای نکروفیلیا مفهوم جنسی بودن تاکید بسیار شده است . در اصل مبتلایان به این اختلال رفتارهای مرده دوستانه را جایگزین رفتارهای جنسی طبیعی می کنند که اطلاق چنین صفتی به کل مردم یک کشور منطقی نمی باشد. از جنبه غیر جنسی آن می توانیم ایرانیان را با رگه هایی از صفات نکروفیلیک در بافت فرهنگی و اجتماعی و رفتارهای مبتنی بر سنن و رسوم مرتبط بدانیم. بطور کلی پناه بردن به مردگان نوعی مکانیسم روانی است در جایی که زندگان توانائی حل و فصل مصائب و سختیهای زندگی را نداشته باشند. حاجت خواهی روندی است که زندگان از مردگان استمداد می جویند تا گرفتاریهای دنیویشان را به تدبیری مجهول بگشایند و سعادت و آرامش نصیبشان سازند. افراط در این زمینه می تواند به تدریج نوعی وابستگی بیمارگونه و اغراق در توانمندی مردگان ایجاد نموده و علقه الفت و محبت بین زندگان و مردگان به گونه ای اسرار آمیز و غیر منطقی و خارج از دایره عقل برقرار ساخته و در چهارچوبی بشدت وهمی رفتارهایی را در زندگان موجب شود که می توانیم از آن به عنوان رویکردهای مرده دوستانه یاد کنیم. هر چه جوامع ابتد ایی تر و عملکرد رفتاری آنها هیجانی تر باشد دایره این رفتارهای مرده دوستانه یا نکروفیلیک وسیعتر است اما در جوامع رشد یافته چنین ارتباطی با مردگان در قالبی واقع بینانه و همراه با پذیرش اصل پدیده مرگ نشان داده می شود.

۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه

نکروفیلیا ( سکس با مردگان ) necrophilia

          گاهی دانشجویان و یا دوستان و همکاران از من سئوال می کنند که نادرترین و کمیابترین اختلالی را که تاکنون دیده ای نام ببر بی تردید از نکرو فیلیا " necrophilia " یا مرده دوستی یاد می کنم. در طی سالیان متمادی کار رواندرمانی به عنوان یک روانشناس عجایب و غرایب زیادی دیده ام اما تنها یک کیس نکروفیلیک یا مرده دوست داشته ام. توضیحا" نکروفیلیا به اختلالی گفته می شود که با میل مفرط به برقراری تماس با جنازه مردگان مشخص می گردد. این اختلال بیشتر در بین مشاغلی که به نحوی با جنازه سر و کار دارند دیده می شود. مراجع من جوانی سی و پنجساله ساله بود که به عنوان کارمند خدماتی در یک بیمارستان شلوغ سالها مشغول به کار بود. وظیفه نقل وانتقال اجساد فوت شدگان را به سردخانه را بر عهده داشت . می گفت از همان ابتدا کنجکاوی عجیبی راجع به مرده ها داشتم. احساسی که هیچ وقت راجع به زنان دور و برم نداشته ام. نیرویی عجیب مرا به سمت آنان می کشاند. ترکیبی از شهوت و راز. تماس جنسی با آنها چنان هیجانی به من می داد که هیچ چیز دیگر در دنیا نمی توانست آن را ایجاد کند. چون کلید سردخانه دست من بود و از قضا همه کارکنان از سردخانه وحشت داشتند جای امنی داشتم و نگران لو رفتن نبودم. گاهی مریضهای خاصی که مردنی بودند را شناسائی می کردم حتی اگر شیفتم نبود با اصرار جای کارکنان دیگر را می گرفتم تا جنازه از دستم نرود .... ترکیب سردی جنازه با گرمی بدنم باعث تحریک شدیدم می شد..... با خشم و عصبانیت با آنها رفتار می کردم ..... احساس توانمندی و قدرت زیادی پس از کارم با آنها می کردم .... مرده ها ساکتند و حرف نمی زنند و این مرا به شوق می آورد .....


یافته تشخیصی : فرزند سوم یک خانواده شش نفری بوده است . از طرف دو برادر بزرگنر مدام تحقیر می شده و تجربیات ناخوشایندی از مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفتن در کودکی و نوجوانی توسط پسران فامیل و همسایه ها داشته است. خشم وی نسبت به جنازه ها انعکاس خشمی کهنه است که ریشه در تجربیات قدیمی وی دارد. انتخاب مرده ها به عنوان شریک جنسی می تواند میل ناخودآگاه به مردن اطرافیان و کسانی باشد که به وی آسیب زده اند. عمل جنسی با مردگان سمبل انتقام و همچنین شیوه ای برای تخلیه هیجانات دردناک باقی مانده از کودکیش تفسیر می گردد.

۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

اعدامی

فروردین سال 86 بود. فرصتی پیش آمده بود تا با یک زندانی محکوم به اعدام مصاحبه ای داشته باشم. هشت ساعتی با من حرف زد. حدود صد صفحه ای از گفته هایش را نوشتم. امروز داشتم آن نوشته ها را مرور می کردم. باورم نمی شد ! انگار داشتم داستانی بلند را می خواندم. بعد از چند سال از لابلای کلمات به یافته های جدیدی در سبب شناسی قتل رسیدم. صفحه ای از آن مصاحبه را در اینجا می آورم :

" همکلاس خواهرم بود. یکی دو بار او را دیدم. از او خوشم آمد. تا آمدم به خودم بیایم از دستم رفت. چون پسر عمه اش از نظر مالی مشکلی نداشت دادند به او. در ابتدا فقط توی ذهنم بود و می رفتم جلوی مدرسه اش او را نگاه می کردم. می ترسیدم بروم با یک فرد مونث صحبت کنم.پنجسالی او را دوست داشتم و او خبر نداشت. به خودم فحش می دادم. فکر می کردم خنگ هستم. من ارزش ندارم کسی برای من ارزش قائل نمی شود.وقتی به مرخصی می آمدم او را می دیدم. در تهران بیشتر به او فکر می کردم. او مرا یاد چیزهایی که نداشتم می انداخت. یاد آرزوهایم. چیزهایی که همیشه آررزو داشتم این بوده که کسی باشد که به او اعتماد کنم و با او باشم. دوست داشتم که یکی کنارم باشد. چیزهایی که توی دلم عقده کرده بود. اولین برخوردم تلفنی بود . سه ساعت باو صحبت کردم. فهمیدم که از ازدواجش دارد زجر می کشد. می گفت که شوهرش او را کتک می زند و به او توجهی ندارد. عشقی بین او و شوهرش وجود نداشت. برایش هدیه می خریدم . او را مرتب می دیدم.از یک زوج بیشتر به هم نزدیک بودیم. فکر می کردم گم کرده ام را پیدا کرده ام. واقعا عاشقش بودم. ....شب حادثه رفته بودم خانه اش. شوهرش نبود. او داشت آماده می شد که با من بیرو ن برود. یک سیگاری آماده داشتم لب باغچه کشیدم. آمدم بالا دیدم که آیفون دارد زنگ می زند. گفت یا فاطمه زهرا ! کیه این وقت شب. فکر کردم گذری است. سابقه نداشته شوهرش در آن موقع شب به خانه بیاید. روی بهار خواب اشاره کردم هیچی نگو. برگشتم دیدم شوهرش از روی در آمد پرید پایین. . گفت کیه گفتم شوهرت است. اینجوری گفتم که اگر سر و صدایی شد طبیعی جلوه کند. یک آجر دستش بود. آمد به سویم. همیشه چاقویی برای دفاع از خودم داشتم. هفت هشت ماهی که با این بودم چاقویم بزرگتر شده بود. برای اولین و آخرین بار بود که از چاقو استفاده کردم. شوهرش فحشهای رکیک به من می داد. من هم طبیعی رفتم پایین سمت دستشویی ایستادم. تا خواست بزند دستش را گرفتم و با چاقو ضربه ای به او زدم. آنقدر که نفرت داشتم با خونسردی اینکار را کردم. چاقو را که زدم نشستم با او حرف زدن. گفتم دیدی که به جای بد کشاندی. دیدی گفتم فایده ای ندارد گوش ندادی. خیلی به او تلفنی پیشنهاد می دادم که زنش را طلاق دهد می گفت بچرخ تا بچرخیم.گفتم دیدی چند سال است او را اذیتش می کنی. بخاطر یک جفت جوراب کثیف سر و کله اش را پر خون می کنی. ... دید م دارد جان می دهد نمی خواستم که بیشتر از این عذاب بکشد. چاقو را چند بار به پشتش زدم.

حالم بد است. چهارشب است که پلک نزده ام. کلافه هستم. مثل آدمهای معتاد شب که می شود خواب از سرم می پرد. الان هم خوشحالم که از سر راه برداشتمش . خانواده ای را راحت کردم. در یک کلمه عشقم را راحت کردم. به نظر من او از آن همه آزار و اذیت راحت شد. بغل دستم است !آن طرف این دیوارها در بند زنان . از این نظر خاطر جمع هستم. کسی نیست که به او حرف زور بزند و کتکش بزند ".

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

عشق زدگی

          درمانگری عاشقان سختتر از آن چیزی است که در ظاهر نشان می دهد. مردان و زنان زیادی را در طی سالیانی چند با این مشکل وارد پروسه درمان نموده ام و اغراق نیست بگویم که شباهت بین آنان کمتر از حد انتظار است. نقاط اشتراک آنها در علائم و سمپتومها را می توانم به گونه زیر طبقه بندی نمایم :
### افسردگی شایعترین علامت عشق زدگان است. انزواگزینی و ترک دیگران وگریه های مدام و بیعلاقگی به زندگی و برهم خوردن نظم زندگی و کج خلقی با اطرافیان و حتی خودکشی و یا دیگرکشی می تواند در آنها دیده شود.
### وسواسهای فکری شدید و طاقت فرسا : موضوع اصلی معشوق و دلداده ای است که از دست رفته است. بیماران زیادی داشته ام که برای فرار از این افکار وسواسگونه مخرب رو به مواد مخدر و مشروب می آورند. این گرایش می تواند زمینه شروع اعتیاد بعدی آنان شود.
### واپس روی اصلی ترین مکانیسم دفاعی ناخودآگاه است که این بینوایان را درگیر خود می سازد. شبیه کودکی می شوند که از مادر به دور افتاده اند. شیون و التماس و خواهشهای عاشقان برای نرم کردن دل سنگ معشوق جفاکار و بی وفا گاهی اوقات درمانگران بی تجربه را وادار می سازد که ناخواسته وارد بازی ای شوند که عاقبت ناخوشایندی برای سرنوشت درمان دارد.


در روانکاوی عشق تجربه دگرباره رابطه ای عاطفی است که در کودکی تحت شرایط خاصی با مراجع قدرت و بخصوص مادرایجاد شده است. آغوش معشوق همان آغوش مادری است که امنیت و آرامش و آسودگی را به ارمغان می آورد. تجربه شخصی من نشان داده است که باید کم و کیف رابطه اولیه بیمار را با مادردر جریان عملیات رواندرمانی کشف نمود تا سرنخهایی ارزشمند از سبب شناسی مشکل را به چنگ آورد. این کنجکاوی رابطه انتقالی با بیمار عشق زده را تسریع می کند. نتیجه اش پیشرفت باورنکردنی در بهبودی و درمان است.
نکته بسیار مهم خودداری از تفسیرهای بیموقع و عجولانه است. فاتحه درمان وقتی خوانده می شود که دکتر روان شناس تیغ تحلیلها و تفسیرهایش را به سوی معشوق کشاند. معشوقی که مراجع عاشق دردمند او را تا حد خدا یا شیطان در ذهن خود تحریف و تغییر داده است. در عوض حمله باید به سمت شخص مراجع باشد. مراجعی که در خود بشدت احساس گناه و تقصیر و یا خشم بی حد می نماید تفسیرهای دردناک درمانگر را با کمال میل خواهد پذیرفت.
نکته آخر اینکه تجربیات عاشقانه ناکام مانده رد و اثری در مغز فرد عاشق باقی می گذارد که تا آخر عمر وی پاک نخواهد شد. تصویر معشوق محبوب ولو جفاکار و سنگدل و بی وفا همچون نقش بر سنگ تا آخرین لحظات عمرماندگاری خود را حفظ می کند و می سوزاند و می آزاراند.

۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

اسکیزوفرنی از یک منظر جدید

          در ایران حدود یک میلیون نفر به اسکیزوفرنیا مبتلا هستند. بیماری مزمنی که تقریبا" برای تمام عمر با بیماران همراه می ماند. مشخصترین و مهمترین علائم این بیماری توهم و هذیان است که موجب قطع رابطه فرد با واقعیت می گردد. در کلینیکم بر اساس تکنیکهای حمایتی و رفتاری با آنان کار می کنم. دارو درمانی و رواندرمانی باید همزمان باشد. حضور یک روانپزشک در تیم درمانی اهمیت زیادی دارد. البته روانپزشکی که با روانشناسها میانه خوبی داشته باشد که در واقع متاع نایابی هستند چنین حضراتی !!


در جلسات رواندرمانی با اسکیزوفرنها علامت مشترکی را یافته ام که به احساسهای خاص در منطقه پیشانی و لوپ گیجگاهی آنان است. یکی از بیماران اسکیزوفرنم این تئوری را در ذهنم شعله ور ساخت که این بیماری در نتیجه ناتوانی مغز در کنترل تصویر سازی است. ذکر این نکته خالی از موضوع نیست که مغز انسان سالم قادر به ساختن تصاویر محرکهای گوناگونی است که توسط حواس به مغز منتقل می شود. در یک انسان سالم مغز قادر به تفکیک و تشخیص و کنترل فرآیندی که نامش را تصویر سازی مغزی گذاشته ام می باشد اما در اسکیزوفرنها این عملیات به دلایلی دچار اختلال می گردد. نتیجه اش این می شود که انبوهی از محرکها واکنشهای خارج از کنترل تصویری در مغز آنها ایجاد می کند که به شکل توهم و هذیان و سایر علائم سایکوتیک زمینه بروز می یابد.


برگردم به آن بیمار بسیار مهم خودم. وقتی صدای پایی را در بیرون از اتاق درمان می شنید مغزش تصویر پایی را ترسیم و تصویر می کرد. وقتی صدای گنجشکی می آمد تصویر پرنده هم به دنبالش می آمد . صدای درمانگر هم پشت سر هم در ذهن وی تصاویر متعدد می ساخت. این روند باعث ایجاد موجی از تصاویر سازی غیر قابل کنترل در وی شده بود که نتیجه اش سردرگمی و ناتوانی مغز برای تفسیر و نتیجه گیری می شد.از وی خواستم که تصاویر را برایم نقاشی کند. نتیجه اش اعجاب آور بود. کاش می توانستم همه یافته هایم را اینجا بنویسم اما تا منتشر کردن آن در یک نشریه معتبر از این اقدام معذورم.

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

پیران قدرت طلب

این سئوالی است که همیشه از خود می پرسیده ام. چرا عطش قدرت در بعضی نسبت به دیگران بیشتر است ؟ بسیار دیده ام که قدرت پرستی همه چیزش را بر سر قدرت و مقام از دست داده اما حریصانه در جستجوی قدرت بیشتری است . مگر در ذات قدرت و مقام چه چیزی نهفته است که اینگونه بر سر کسب آن حتی از بذل جان یا ستادن جان دیگران ابایی ندارند. کهنسالانی را می بینیم که چند صباحی دیگر از عمرشان باقی نمانده اما چون نوجوانان برای ماندن بر سریر مقام و جاه شور نشان می دهند و موی سپید به فراموشی می سپارند. ار لحاظ روانشناسی می توان این رفتار را اینگونه تحلیل نمود که قدرت نقطه مقابل ضعف و ناتوانی است. مقام نوعی سرپوش گذاشتن بر احساس حقارتی است که فرد را از لحظه تولدش دچار دلهره و وحشت ساخته است. در پس حقارت ترس از مرگ نهفته است . پس میل به کسب قدرت بیشتر وهمی است که ریشه در میل به بقای جاودانه دارد. فرد از ذلت می گریزد چون در دنیای وهمی خود آن را معادل مرگ و نابودی می پندارد. بی قدرتی معنایی معادل نابودی دارد. کهنسالان تمایل بیشتری به قدرت و مقام از خود نشان می دهند چون در واقعیت خود را به مرگ نزدیکتر می بینند. تلاششان برای رسیدن به تسلط بر دیگران نمادی ناخودآگاهانه از تسلط بر مرگ و نابودی است. قدرت برای َآنها کلیدی وهمی برای زندگی جاودانه است. پیران قدرت طلب در جامعه ایرانی اگر معنای مرگ را باور می داشتند و خود را برایش آماده می ساختند دیگر صفت قدرت طلبی در مورد آنان صدق نمی کرد اما افسوس.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

یک قدم تا مرگ

چشمان نجات یافتگان از خودکشی برق عجیبی دارد. نگاه تمامی آدمها از زبانشان گویاتر است اما اینها با چشمانشان سخن می گویند ولی به زبانی که مفهومش را فقط خودشان درک می کنند. سرشار از راز و رمز و پیچیدگی. به اقتضای شغلم بسیار از این نجات داده شدگان از مرگی خودخواسته را دیده ام و به صحبتهایشان گوش داده ام اما هنوز کلام دیدگانشان را ترجمان نتوانم. عمق نهفته درخیرگی چشمانشان بسیار خیره کننده است. به زبان عادی اگر به توصیفشان بپردازم نگاهشان عاقل اندر سفیه است. انگار از منظری بالاتر به همه چیز می نگرند. تجربه اشان از همگامی با مرگ شاید تجربه ای عجیب از زندگی را برایشان جلوه گر می سازد که در طول عمرشان هیچگاه بدان دست نیافته بودند. بر خلاف تصور دیگران کوچکترین اثری از خشمی هولناک که مسبب اشتیاقشان به مردن بود دیگر در مردمکهایشان باقی نمی ماند. تنها بازمانده تصمیم دهشتناکشان به نابودی سکوتی است که لحظه به لحظه در جلسه درمان از چشمانشان می تراود. سکوتی که مالامال از ناگفتنی های شنیدنی است. بیشترشان از کرده اشان پشیمان نیستند اما ولعشان به زنده بودن تقریبا" مساوی است با حرصشان به مردن !! تجربه ام بعد از سالیان متمادی کار رواندرمانی اقدام به خودکشی را تسهیل کننده ادامه درمان نشان می دهد. شاید نزدیک شدن به مرگ خود تجربه تغییری است که تمایل به بهبودی که بخشی از تغییر است را فزونی می بخشد ! .

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

پدران در قربانگاه فرزندان : تجلی اودیپ در جامعه ایرانی

ایرانیان دوران گذار را طی می کنند. جامعه ای نیمه مدرن و نیمه سنتی شتابان می خواهد پوست بیندازد و جامه ای نو بر تن کند هر چند دل کندن از لباس کهنه برایش به راحتی امکان پذیر نمی باشد. شاید در طول تاریخ این مرز و بوم اولین بار باشد که دوگانگی با این حدت و شدت را به تجربه نشسته ایم. مرزهای نیمه شفاف این جامعه شقه شده به دو بخش متضاد و متخاصم عوارضی را در سطوح رفتاری و روانی مردمان ایجاد کرده است که به شکل آسیب های گوناگون عیان گردیده اند. به عنوان یک روانشناس و درمانگر با موج گسترده ای از این آسیبها در درون خانواده ها مواجه هستیم که در برگیرنده طیف بسیار متنوعی از نابهنجاریها و مشکلات می باشد. اگر در سالیانی نه چندان دور از تضاد نسلها سخن می گفتیم اکنون از نبرد بین نسلها باید صحبت به عمل بیاوریم. تضاد را می توان در قالب ذهنی تحت کنترل و محدودیت قرار داد اما نبرد رفتار است و تلاش در جهت تسلط و غلبه. نبرد سهمگین فرزندان و والدین شاید تابلوی بالینی و مشترک روانشناسی اجتماعی ایرانیان باشد. ناملایمات سیاسی - اجتماعی یکساله گذشته تنها بخش کوچکی از این تحولات قدرتمندی است که در درون بافت ذهنی و روانی و رفتاری ایرانیان جریان یافته است. چنین جدالی در همه عرصه ها در حال رقم خوردن است. فرهنگ و سیاست و اقتصاد و اجتماع میادینی است که این نبرد در آنها ادامه دارد. آنچه در خیابانهای ایران دیدیم خصومت ناخودآگاه و اجتناب ناپذیری است که ریشه در به زیر کشیدن پدران کهنسال و صاحب مال و مکنت توسط جوانان محروم و عصبانی دارد. پدرانی که مام وطن را نیز از آن خود ساخته اند و دیگران را از محبت وی دچار محرومیت نموده اند. آیا فرضیه روابط اودیپی زیگموند فروید بار دیگر در این نقطه از جهان نیز مجالی برای اثبات یافته است ؟

۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

فتيشيسم يا بت پرستي جنسي : يک رويکرد تازه

          هميشه در کار رواندرماني مبتلايان به مشکلات جنسي وقتي نوبت به فتيشيستها يا بت پرستان جنسي يا يادگار پرستها مي رسد با کمبود شديد تئوريهاي تشخيصي و درماني روبرو مي شويم. محض اطلاع کسانيکه چندان آگاهي از اينگونه اختلال ندارند بايد گفت اينان افرادي هستند که ارضاي جنسي را نه در شکل طبيعي آن که به گونه اي نامربوط در بخشهاي ديگر بدن يا در لباسها و ساير موارد مربوط به جنس مخالف يا موافق جستجو مي کنند. به عبارت روشنتر ليبيدو مسير اصلي خود را به سمت و سويي به ظاهر نا مناسب تغيير مي دهد. اما آنچه که در کلينيکم و در طي ساليان طولاني کار درماني با اين مراجعان داشته ام از منظري ديگر نيز قابل تحليل مي باشد. داده هاي حاصل از جلسات رواندرماني با اين بيماران اشتراکاتي در پروسه نامتعارف رشد رواني جنسي در شش ساله اول زندگيشان را عيان مي سازد که به نظر من بسيار داراي اهميت مي باشد اين بيماران انحراف از ليبيدو را در روابط اطرافيانشان با خود در شش ساله اول زندگي به نحوي تجربه مي کنند که کودکان سالم از آن مصون مي مانند. يافته هاي ما نشان مي دهد تمرکز ناقص تحريکات عادي و يا جنسي در روابط والدين يا ساير اطرافيان با کودکان و برانگيختن کنجکاويهاي جنسي در قالبي غير مرتبط با ارگانهاي جنسي و تثبيت ليبيدو در نواحي غير ژنيتال باعث ادامه اين جريان و نهايتا" در سنين بالاتر به گرايشات غير معمول و بت پرستانه و يادگارخواهانه منجر مي گردد. يکي از مراجعانم که تنها شيوه ارضاي وي بوييدن لباس زير زنانه بود در شرح حالش از سه سالگي اش مي گفت که لباسهاي زير مادر را براي تسکين اضطراب لحظاتي که از وي جدا مي افتاده با بوييدن مورد استفاده قرار داده و آرامش خود را باز مي يافته است. مراجع ديگري با چيدن موي دختران در کوچه و بازار و جمع آوري آنان و استفاده به هنگام خود ارضايي به آرامش مي رسيد در شرح زندگي کودکيش از مادرش مي گفت که وي را بر دوش خود سوار مي کرده تحريک آلت تناسلي اش بدليل تماس با بدن مادر وهمزمان در دست گرفتن موهاي بلند وي براي حفظ تعادل همراه و مصادف مي شده است.

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

ارتباط سازمان وهمی با رفتارهای جنایتکارانه

شاید از خودتان پرسیده باشید یک انسان چگونه راضی می شود با یک حمله انتحاری و یا انفجاری هم خود را نابود کند و هم دیگران را و یا اینکه جنایتکاری انسان دیگری را از نعمت زندگی محروم سازد؟ این روزها اخباری از این دست بسیار شنیده می شود. برای کاویدن ریشه های این رفتار باید به درون ساختار روانی و ذهنی این قبیل آدمها نفوذ کرد و واقعیت نگرش آنان و پیش زمینه وهمی که در آنان رشد یافته است را مورد بررسی قرار داد تا به راز این رفتارها دست یافت. مدلهای کوچک و صرفا" ذهنی و غیر عملی چنین رفتاری را می توان در همه آدمیان پیدا نمود. مهمترین دلیل آن گرایش ناخودآگاه همگانی به خشونت است که در در اوهام و دنیای فانتزی آدمیان نمود عینی می یابد اما در اکثریت قابلیت کنش در دنیای واقعی را نمی یابد اما در معدودی به دلیل شرایط مستعد کننده و زمینه های ایجاد ساز و عوامل آسیب زننده تبدیل به رفتارهای مخرب و نابودگرانه می گردد. جرم و جنایت و آدمکشی و نابود ساختن دیگران در عمل و نه فانتزی از عهده همگان ساخته نیست. تنها کسانی می توانند در این وادی گام بردارند که سازمان وهمی آنان به درجه ای از کنش وری رسیده باشد که فرماندهی و کنترل مراکز رفتاری و شناختی فرد را در دست خودداشته باشند. برای ایجاد تغییرات در این ساختار وهمی باید شرایط خاصی فراهم شود - یا بصورت طبیعی و در جریان رشد در درون خانواده و یا از طریق آموزش و مغزشوئی - تا یک جنایتکار یا بمبگذار انتحاری پرورش یابد. اکثر بزهکاران در خانواده هایی رشد می یابند که بتدریج این ساختار وهمی آسیب زننده را در آنان پایه گذاری و توسعه می دهد. در مبتلایان به اختلال شخصیتی ضد اجتماعی یا سایکوپاتی چنین پروسه طبیعی را در درون خانواده هایشان به خوبی مشاهده می کنیم.
خفاش شب یا همان قاتل سریالی معروف زنان خاطره ای را از کودکیش نقل می کرد که ارتباط بین ساختار آسیب زای کودکی و تمایل به نابودی دیگران را به خوبی مشخص می سازد :
" گوسفندان را از صحرا به خانه می بردم. هنوز دوازده سالم تمام نشده بود. پدرم وقتی آمد گوسفندها را از من تحویل بگیرد دید بره ای پایش شکسته است. بدون هیچ حرفی دست و پایم را گرفت و مرا بر زمین انداخت و با تیشه ای که داشت یک پایم را شکست . آن شب تا صبح با پای شکسته در آغل گوسفندها بودم و بره در اتاق پیش پدرم....... با تجاوز و کشتن زنها می خواستم انتقام کودکیم را از همه بگیرم. کشتن این زنها به من آرامش می داد! "

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

خود ارضائی : تلاقی اوهام ناخودآگاه با هورمونهای جنسی

خود ارضائی یا استمناء یا به عبارت عامیانه اش جلق زدن به خودی خود هیچگونه عوارض جسمی یا روانی ندارد . بیماران زیادی داشته ام که به دلیل تصورات نادرست و افکار بی پایه و اساس و تلقینات افراد نادان و ناآگاه در خصوص خودارضائی خود را به وادی نابودی و بیماری کشانده اند. شایعترین علامت مرضی مربوط به آن احساس گناه شدیدی است که فرد را گاه تا پای افسردگی شدید و خودکشی نیز می کشاند. زمانی می توانیم از خودارضائی بعنوان یک آسیب یاد کنیم که انجام آن روند عادی زندگی فرد را مختل نموده و موجب صدمات جدی به سلامتی وی گردد. یکی از بیمارانم با تشخیص خود ارضائی وسواسگونه روزانه حدود چهل بار دست به اینکار می زد و تقریبا" زندگی وی بشدت مختل شده بود. در پژوهشهایی که با مراجعانم در این زمینه داشته ام چند عامل اصلی ایجاد کننده و یا تشدید کننده خود ارضائی را پیدا نموده ام که در اینجا بدانها اشاره می کنم:
الف - خودارضائی به عنوان یک تسکین دهنده قوی : در موقعیتهای بحرانی و پر استرس انجام خودارضائی می تواند سیستم عصبی را تا حدی دچار آرامش و سستی نماید. در این موارد خودارضائی نقش سپری در مقابل هیجانها را ایفا می نماید.
ب - خودارضائی و مکانیسم جبران : در این موارد فرد عمل خودارضائی را برای جبران کاستیها و کمبودها و بخصوص ناکامیهای عاطفی خود مورد استفاده قرار می دهد.
ج - خود ارضائی و مکانیسم تخلیه روانی : در مواقعی که ساختار روانی فرد قادر به حل یک تعارض و یا واکنش مقابله ای جدی در برابر آن نباشد خود ارضائی می تواند با کارکرد تخلیه ای خود نوعی مکانیسم تخلیه ای ناخودآگاه را فعال سازد که فرد را از رودررویی با موقعیت تعارض آمیز و یا ناخوشایند دور نگه می دارد.
د - خودارضائی در سنین مختلف معانی گوناگونی دارد. در کودکان لذت ناشی از آن می تواند جایگزینی برای کمبود محبت در خانواده باشد . در نوجوانان خودارضائی با هویت یابی مردانگی و یا زنانگی در ارتباط است و از شدت بحران ناشی از بلوغ می کاهد . در بزرگسالان می تواند جایگزینی برای سکس واقعی شود و شخص را از اضطراب و دلهره ناشی از رویارویی با جنس مخالف آسوده می سازد.

۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

سه تا شش سالگی : سن آغاز آسیبهای جنسی { یک یافته جدید }

پژوهشهای گوناگون کمتر به نقش عوامل ژنتیک در ایجاد آسیبهای جنسی تاکید دارند. به عنوان یک روان شناس و رواندرمانگر با مراجعان زیادی که از مشکلاتی نظیر گرایشان همجنس خواهانه و اختلال هویت جنسی و تمایلات لزبینی رنج می بردند سرو کار داشته ام. این نکنه را در اکثریت قریب به اتفاق این مراجعان مشترک یافتم که در دوره سنی سه تا شش سالگیشان به گونه ای خاص در معرض شرایط پرورشی متفاوتی با دیگران قرار داشته اند که آنها را از افراد غیر مبتلا متمایز می سازد. این تفاوتها را می توانم در طبقه بندی زیر خلاصه نمایم :
1- جایگاه کودک در خانواده از لحاظ جنسیت : قرار داشتن یک دختر در بین چند پسر یا یک پسر در میان چند دختر
2- نزدیک یا دور بودن به والد غیر همجنس: رابطه بسیار نزدیک پسر با مادر یا دختر با پدر
3- جنسیت همبازیهای این دوره سنی : پسر با همبازیهای دختر یا دختر با همبازیهای پسر
4- تجربیات و بازیهای جنسی در دوره سنی سه تا شش سالگی توسط همجنسان
5- تحریکات جنسی پیشرس توسط والدین غیر همجنس
نتیجه اینکه قرار گرفتن در شرایط خاص و آسیب زای نا همگون و نامتعادل جنسی در کودکی می تواند نقش قوی و تعیین کننده ای در ایجاد تعارضات و اختلالات جنسی در آینده ایفا نماید.

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

واپس روی به مثابه یک اختلال - یک یافته جدید

آیا علائم مرضی می توانند نوعی واپس روی یا regression به گذشته باشند ؟ این سئوالی است که مدتها در رابطه با مراجعانم در ذهنم داشته ام. جواب می تواند مثبت باشد. شرح حال این مراجع را بصورت کوتاه می آورم تا پاسخی به سئوال بالا باشد:
دختر 18 ساله با علائم تهوع و استفراغ شدید و عوارض ناشی از سوء تغذیه همراه آن با مشخصه های اضطراب و دلهره آشکاربا رد کامل دلایل ارگانیک که حدود چهار سال سابقه ابتلاء را از خود نشان می دهد. دارای یک برادر بزرگتر با چهار سال اختلاف سنی است. دهها پزشک با تخصصهای گوناگون قادر به تشخیص بیماری وی نشده اند و انبوهی از داروها را بصورت مرتب مصرف می کند و کوچکترین تغییری در وی ایجاد نشده است. مادر علائم اختلال هیستریک را نشان می دهد و برخورد نمایشی و اغراقگرانه و هیجانی در بیان حالات دختر از خود ظاهر می سازد. مراجع در پاسخ به سئوال من که آیا مادر برادرت را بیشتر دوست دارد یا تو را جواب می دهد برادرم را . همچنین ادامه می دهد که این احساس تبعیض و بیعدالتی از سوی مادر را از کلاس اول دبستان احساس و درک می کرده است. مادر در بخشی دیگر از اظهاراتش می گوید دخترش تا هفت ماهگی دچار استفراغ شدیدی بوده است که پزشکان از وی قطع امید زنده ماندن نموده اند.
تشخیص اولیه : علائم مرضی فعلی مراجع در اصل نوعی واپس روی به دوران قبل از هفت ماهگی وی می باشد. به عبارت دیگر مراجع با گریز به علائم بیماری بدنی دوران نوزادی به شیوه ای سمبولیک به دنبال یافتن محبت و توجهی بوده است که در طول زندگیش از وی دریغ شده است. در حقیقت وی در عملیاتی سازوکارهای ناخودآگاه روانی را در جهت کسب محبت و آرامش و امنیت دوران نوزادی و برگشت به آغوش مادر را در قالب مکانیسم دفاعی واپس روی به کار گرفته است.
با چنین نگاه تشخیصی دقیق به مراجع طی هفت جلسه روان درمانی تمامی علائم روانی و بدنی وی حذف گردید! و زندگی عادی را از سر گرفت.

۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

روان درمانی و معمای مرگ

آشناترین واژه برای یک روان درمانگر مرگ است. بی هیچ اغراقی در تمامی مراجعانم در هر جلسه درمان در خلال هر درگیری تحلیلی وهمی یا واقعی رد پای مرگ را در قالب ترس و غم و حتی شادی می بینم. نهایت تحلیلهای روان پویایی به مسئله فنا و نابودی و زوال ساختار روانی و بدنی مراجع می انجامد.حیوانات با طبیعت تضاد و تعارضی ندارند. آنان بخشی از طبیعت به حساب می آیند پس دوگانگی خاصی در این زمینه را نمی توان برایشان متصور شد. اما آدمیان تفاوتی سخت بنیادین با حیوانات دارند. مسئله خودآگاهی شاید مرز میان این تفاوت باشد. این همان نکته ای است که در طبیعت تعریفی برایش در نظر گرفته نشده است. اگر انسانها این فاکتور را فاقد بودند در رودررویی با طبیعت با معضلی بنام بیماریهای روانی مواجه نمی شدند و دردی از این لحاظ تجربه نمی کردند اما وجود عنصر خودآگاهی که از تفکر ریشه می گیرد که آن نیز در کرتکس مغزی مستتر است معنای مرگ و نابودی را سبب ساز عوارضی ساخته است که با حجم گسترده بیماریهای روانی و رفتاری متجلی می گردد.
هر کدام از مراجعانم تصور خاصی از مردن در دنیای وهمی و واقعی برای خود پرورانده اند و به نسبت این درک خودساخته و متکی بر تجربیات اکتسابی در طول زندگی خود و بخصوص سالیان اول زندگی و در ارتباط با روابط درون خانوادگی به این تصور واکنش نشان می دهند.
یک روان درمانگر باتجربه تلاش می کند در اولین جلسه درمان این تصور اختصاصی مراجع خود را کشف و از آن به عنوان یک سرنخ برای دستیابی به سایر اجزاء وهمی و رفتاری وی استفاده کند.

۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

زن هراسی

مرد جوان با هیجان و عصبانیت علت مراجعه اش را اینگونه شرح می داد : " هزار بار به مادرم گفتم که نمی خواهم ازدواج کنم. هر چه از من اصرار بود از او انکار. صد جا من را به خواستگاری بردند اما برای هر کدامشان عیبی تراشیدم تا دست از سرم بردارند . مادره مصرتر می شد بیشتر لجبازی می کرد. می گفت می خوام پسرم را تو رخت دامادی ببینم. آخرین مورد دختری بود معلم. همه می گفتند زیبایی اش محشره. اما برای من ببخشید مثل چغندر بود. من از بچگی هیچ احساسی نسبت به دخترها و زنها نداشتم. وقتی دوستام از شاهکارهایشان با آب و تاب حرف می زدند من چندشم می شد. مراسم عقد را مادره خودش راست و ریس کرد. حتی یکبار ننشست باهام حرف بزنه نظر واقعیم را بخواد.
شب که پیش او خوابیدم از بوی بدنش حالم بهم خورد. می خواستم بالا بیاورم. همیشه راجع به زنها و بوی بدنشان اینجوری بودم. بوی بدن زن بدترین بوی دنیا بود. ازش فاصله گرفتم. تعجب کرده بود دختر بیچاره. حتی تصور بدن زنانه با آن انحناها و پیچ و تابشان آزارم می دهد. برجستگی سینه زنها برایم مسخره بود. بهش گفتم نه تنها هیچ احساسی بهت ندارم بلکه از همه چیزهای بدن یک زن متنفرم. همون شب اول اشکش را در آوردم. بعد از آن چند ماه به چند ماه هم پیشش نمی رفتم. صدای خانواده اش در آمد. گفتند تکلیفمان را مشخص کنید. یکی باید به مادرم حالی کند که اوضاعم با بقیه فرق می کند. دکتر من بیمارم. خودم هم می دانم. نمی خواهم درمان شوم. فقط می خواهم از شر هر چی زن است راحت بشم. می خواهم تا آخر عمرم تنها زندگی کنم . هیچ گرایشی هم به همجنسانم ندارم. فقط از زنها بدم می آید."