ایرانیان دوران گذار را طی می کنند. جامعه ای نیمه مدرن و نیمه سنتی شتابان می خواهد پوست بیندازد و جامه ای نو بر تن کند هر چند دل کندن از لباس کهنه برایش به راحتی امکان پذیر نمی باشد. شاید در طول تاریخ این مرز و بوم اولین بار باشد که دوگانگی با این حدت و شدت را به تجربه نشسته ایم. مرزهای نیمه شفاف این جامعه شقه شده به دو بخش متضاد و متخاصم عوارضی را در سطوح رفتاری و روانی مردمان ایجاد کرده است که به شکل آسیب های گوناگون عیان گردیده اند. به عنوان یک روانشناس و درمانگر با موج گسترده ای از این آسیبها در درون خانواده ها مواجه هستیم که در برگیرنده طیف بسیار متنوعی از نابهنجاریها و مشکلات می باشد. اگر در سالیانی نه چندان دور از تضاد نسلها سخن می گفتیم اکنون از نبرد بین نسلها باید صحبت به عمل بیاوریم. تضاد را می توان در قالب ذهنی تحت کنترل و محدودیت قرار داد اما نبرد رفتار است و تلاش در جهت تسلط و غلبه. نبرد سهمگین فرزندان و والدین شاید تابلوی بالینی و مشترک روانشناسی اجتماعی ایرانیان باشد. ناملایمات سیاسی - اجتماعی یکساله گذشته تنها بخش کوچکی از این تحولات قدرتمندی است که در درون بافت ذهنی و روانی و رفتاری ایرانیان جریان یافته است. چنین جدالی در همه عرصه ها در حال رقم خوردن است. فرهنگ و سیاست و اقتصاد و اجتماع میادینی است که این نبرد در آنها ادامه دارد. آنچه در خیابانهای ایران دیدیم خصومت ناخودآگاه و اجتناب ناپذیری است که ریشه در به زیر کشیدن پدران کهنسال و صاحب مال و مکنت توسط جوانان محروم و عصبانی دارد. پدرانی که مام وطن را نیز از آن خود ساخته اند و دیگران را از محبت وی دچار محرومیت نموده اند. آیا فرضیه روابط اودیپی زیگموند فروید بار دیگر در این نقطه از جهان نیز مجالی برای اثبات یافته است ؟