۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

"حلقه قدرت و سیاست " بهشت آسیب دیدگان روانی

          هیچ چیز بهتر از  وارد شدن به وادی سیاست و کسب قدرت نمی تواند فردی را که از احساس حقارت مزمن رنج می برد را تسکین و تسلا دهد. یک سایکوپات که قانون را مانعی در برابر ارضای فوری تمایلات لذت طلبانه و منفعت جویانه و یا حتی انحرافات جنسی خود می پندارد با وصل کردن خود به حلقه قدرت از رانت بیحدی استفاده می کند که دیگران از آن بی بهره اند. یک بیمار شبه سایکوتیک یا روانپریش تنها با توسل به قدرت است که می تواند هذیانات و توهمات خود را بی تشویش فریاد زند و از دیگران تبعیت و اطاعت طلب کند و ترسی از بی آبرویی یا تمسخر دیگران به خود راه ندهد و انرژی سرشار از آسیب نهفته در وجود خویش را تخلیه ساخته و آرامشی وهمی و بیمارگونه را بدست آورد. فریبندگی بیش از حد ورود به عرصه قدرت و سیاست در نزد این آسیب دیدگان آنچنان افزون است که  رسیدن به آن را در ادبیات روانکاوانه با انزال جنسی مقایسه می کنیم. به عبارت دیگر وادی قدرت جایگزینی برای ارضای جنسی می گردد و بدین خاطر کهنسالان تمایل بیشتر به آن نشان می دهند چرا که توانایی آنان در انزال با افزایش سن رو به افول می نهد و به ناچار همزاد آن یعنی سیاست و قدرت مستتر در آن را به خدمت ارضای خویش می گیرند. در حقیقت سفیدی ریش کهنسالان ریش سفید پوششی می گردد که ضعف آنان را در تشفی جنسی جبران ساخته و زندگی را بر آنان در قبال فقدانهای ناشی از کاهش توانمندیهای بدنی و روانی قابل تحملتر می سازد.
          چه کسی بر سلامت روان هیتلر و صدام و پینوشه و نیکسون و قذافی و سایر دیکتاتورها می تواند مهر تایید زند ؟ هیتلری که کشتار بیرحمانه یهودیان سرپوشی بود بر نفرتی ناخودآگاه  از تبار  و  ریشه یهودی خود  و صدامی که از کشتن دیگران لذتی معادل ارضا می یافت و دیگرانی که  در ناخودآگاه وی معادل  پدر  نانتی وی بودند که مادر در کودکی از وی دزدید و بعد با آتش انتقام وی روبرو شد. آیا غیر از این بود که این زخمه  به جا مانده از دوران کودکی تا آخر عمر با وی همراه بود و با کشتن و ارعاب و تهدید و جنایت نه تنها تسکین نمی یافت که مدام تکراری وسواسگونه به خود گرفته بود ؟ شخصیت بیمارگونه و بشدت خودشیفته قذافی که رفتارهای جنون آمیز وی در اطراف و اکناف دنیا ورد زبانها است آیا دلیل مستحکمی بر ارتباط قدرت طلبی وی با شخصیت بیمار وی به حساب نمی آید ؟ اشتراک پینوشه و نیکسون در گرایشات ضد اجتماعی آنان و تشخیص واضح اختلال سایکوپاتی و جامعه ستیزی در آنان را نمی توان به حرص آنان برای یافتن جایگاهی برای تسکین این تمایلات مخرب و سرکش آنها دانست ؟ در زندگی خصوصی این نمادهای قدرت روانشناسان زیادی به پژوهش و بررسی پرداخته اند و بر این نکته همگی اذعان دارند که شدت نابهنجاری و آسیب و شرایط  بیمار ساز در تاریخچه زندگی گذشته در آنها نسبت به سایرین قوت بیشتری  دارد.
          هر چه حلقه قدرت را گسترده تر فرض کنیم احاطه کنندگان دورتر آن نیز به همان نسبت از سلامت روان بی بهره تر به حساب می آیند. آن که دستور کشتن می دهد ممکن است که در عمل حتی قادر به ستاندن جان مرغی نیز نباشد اما آن که در جایگاهی فروتر در سلسله مراتب قدرت قرار دارد به راحتی حلقوم می درد و طناب بر گردن محکومی می افکند و یا دشنه آخته بر قلب مغضوبی فرو می برد بی هیچ بیم و هراس . این پیرامونیان بی شک دایره آسیب دیدگی و رنجوری روانی اشان بدان حد عمیق و وسیع است که اگر متصل به قدرت نبودند شاید فقط باید در بیمارستان بستری می شدند تا شاید خلق از آزار و زخمشان در امان بماند.
          گفته های یک بیمار سایکوپات با تمایلات پدوفیلیا یا کودک آزارانه :
 "  معلم هستم و در دبستان تدریس می کنم. بیش از هر چیز در دنیا به شغل خودم علاقه دارم. اگر معلم نبودم به بچه ها هم دسترسی نداشتم و نمی توانستم از وجود نازنین آنها لذت برم. چون معلم هستم کسی به من چیزی نمی گوید  . قدرتی دارم که در هیچ شغلی نمی توانم به آن برسم. به عنوان معلم خصوصی حتی می توانم به خانه آنها بروم و در اتاق با آنها تنها باشم. یکبار مدیر مدرسه ای که در آن کار می کردم از ماجرای من با یکی از بچه ها با  خبر شد. چون همکارش بودم و از قدرتی مشابه او برخوردار بودم فقط تذکر داد که چرا ناشیگری کردی و باعث شدی که ماجرایت لو برود !! اگر یک آدم عادی بودم شاید هزار تا مشکل برایم درست می کردند اما شغلم قدرتی به من داده است که دیگران از بسیاری از رفتارهایم چشم پوشی می کنند  ."