۱۳۹۲ دی ۲۷, جمعه

روانکاوی عشق و نفرت : ارایه یک یافته جدید بر اساس فن تحلیل اوهام

          انسان رهایی یافته از حیوانیت بی هیچ آمادگی قدم در وادی ای گذاشت که برای آن ساخته نشده بود. برای هر ابداعی هزاران سال وقت گذاشت و بتدریج شکل جدیدی از سازگاری را در کره زمین بنیان نهاد که امروزه نوع تکامل یافته آن بنام تمدن همه عرصه های زندگی وی را در بر گرفته است. اما تقابل صدها میلیون سال تکامل جانداران و تطابق آنان با طبیعت و سازگاری مصنوعی مختص بشر به خلق دنیای دیگری منجر گردیده است که آن را دنیای اوهام نامیده ایم که به دلیل ماهیت ناخودآگاهی آن و ناآشنایی بشر مخفی مانده است و تنها در فرآیندهای روانکاوانه و تحلیل دنیای ناخودآگاهی و استفاده از فن تحلیل اوهام  می توانیم قوانین وهمی آن را کشف و ادراک نماییم و اثرگذاری نود ونه درصدی آن را درتمامی بخشهای زندگی بشر کنونی به اثبات برسانیم. بشر کنونی اسیر اوهام خود است و تمدن پنجهزار ساله در مقابل میلیونها سال تغییرات فقط قطره ای از دریا می باشد. آیا بشر در ادامه این سازگاری مصنوعی با نام تمدن به شناخت این اوهام قادر گشته و با کنترل آنها شکل جدیدی از حیات را بنیان می گذارد یا اینکه با غرق شدن در دنیای وهمی خود مجددا" به طبیعت باز می گردد ؟
          در نظام تکاملی ارگانیسم انسان در مقایسه با سایر مهره داران مشابه برای یک دوره حداکثر بیست ساله زندگی برنامه ریزی شده است. اما به مدد جهش ژنتیکی و انشعاب از سایر پریماتها و جانداران انسانگونه و تغییر در سطح کرتکس مغزی و ظهور پدیده ای به نام هوش انسانی در طی صدها هزار سال سازگاری مصنوعی بشر توانست متوسط طول عمر خود را به چهار برابر آنچه که باید باشد برساند. چنین تغییری با توجه به اینکه در هستی برای آن تعریفی وجود ندارد باعث شده است که به تغییرات گسترده دیگری نیز بیانجامد که در مقایسه با سایر جانداران نمی توان برای آن مشابه ای پیدا نمود. یکی از مهمترین این تحولات تغییراتی است که در رفتارهای بشر در مقایسه با سایر جانداران ایجاد شده است. 
         
          خاستگاه عشق :

          در نظام روانی و رفتاری حیوانات نزدیک به انسان عشق در قالب رفتارهایی دیده می شود که ریشه در تولید مثل و بقا دارد. به سخن دیگر در مقایسه حیوانات با انسان تنها نقطه مشترک در عشق رفتارهای جنسی می باشد. حیوانات در همان سطح باقی می مانند اما در انسان شاهد آغازی دیگر از این نقطه می باشیم. این آغاز را باید با توجه ساختارهای وهمی حیات بشری مورد بررسی قرار دهیم. ساختارهایی که با جدایی بشر از انواع اولیه در بشر شروع به نشو و نما کرد و امروزه نود و نه درصد رفتارهای وی را شکل داده است. این همان دنیای موازی است که در کنار دنیای واقعیت ماهیت دوگانه حیات  بشریت را شکل داده است. 
        عشق در انسانها ماهیتی ترکیبی از دو دنیای موازی دارد. آنچه را که ازمیراث اولیه و در اشتراک با سایر موجودات ساکن در کره زمین دارد و هدف آن بقا و ادامه نسل است و در بشر اولیه به شکل رفتارهای جنسی خالص دیده می شود و به عنوان بخشی از واقعیت زندگی بشری می توان آن را به حساب آورد و آنچه که محصول پردازش ساختارهای وهمی و فعالیت هسته های وهمی خاصی است که در قالبی ناخودآگاه ناشی از فرآیند سازگاری مصنوعی خاص بشر است و به شکل رفتارهایی بروز می یابد که در واقعیت نمی توان برای آن علتی بر شمرد اما رفتارهای جنسی بشر را تحت الشعاع خود قرار داده است و با سایر عناصر وهمی زندگی انسانی نیز تداخل نموده و یا اینکه قرابت زیادی با آنان بدست آورده است.

          توصیف رفتار عاشقانه :

          بر اساس تجربیات بالینی متکی بر بیست سال کار حرفه ای و تخصصی در زمینه رواندرمانی و روانکاوی  بر اساس فن  تحلیل  اوهام رفتارهای عاشقانه را می توانیم بر اساس موارد زیر توصیف نماییم:
          - فرد عاشق مشغولیت وسواسگونه نسبت به معشوق پیدا می کند که روندی تدریجی و کند دارد.
          - به مرور رفتارهای دیگر فرد تابعی از این رفتار عاشقانه گشته و ماهیتی ثانویه پیدا می نماید.
          - هیجانات فرد در مقایسه با قبل وضعیت عاشقی تمایل بیشتری به تخلیه پیدا می نماید.
          - کشش و همگرایی به سمت معشوق خاصیتی افزایش یابنده داشته و ادامه می یابد.
          - تغییرات رفتاری در فرد به حدی می رسد که به شکلی از وابستگی افراطی به معشوق منجر می گردد.
          - هرگونه جدایی یا تصور جدایی باعث ایجاد دلهره و اضطراب شدید در فرد عاشق می گردد.
          - با استحکام فرآیند عاشقی نوعی شباهت و همراهی و همانندی در رفتارها و احساسات دو فرد بوجود می آید.
          - با بروز ناکامی در عشق فرد ناکام وارد مرحله ای از افسردگی می گردد که بسیار شدید می باشد.

          عشق از دیدگاه روانکاوی :

          بر اساس نظریه روانکاوی دو اتفاق مهم در عاشق شدن بوقوع می پیوندد که به شرح زیر می باشد :
          - واپس گرایی : بازگشت به سنین ابتدایی زندگی و بازسازی دوباره روابط با والدین در جریان عاشق شدن ستون اصلی روابط عاشقانه را می سازد. هر آنچه که نوزاد در رابطه با پدر و مادر کسب نموده است و تمامی ناکامیها و کامرواییها دوباره در یک رابطه عاشقانه زنده می شود و چهاچوبهای آن را شکل می دهد و حدود آنرا مشخص ساخته و واکنشهای مرتبط به آن را فرم می دهد. مرزهای ایگو در جریان واپسروی ناخودآگاه فرد عاشق حذف گردیده و توانمندیهای آن از ایگو به معشوق منتقل می گردد. عاشق می گوید :" من هیچم و او همه چیز است ." و این نکته که  " با شراکت در افتخار و عظمت او از هیچی به همه چیز می رسم."
          - فرافکنی : فرد عاشق با فرافکنی همه ایده آلها و خوبیها بر شخصیت معشوق به سوی اتحاد و یکی شدن با وی کشانده شده و لذت بسیاری در این راستا کسب می نماید. هر عشق به نوعی " ارضای خودشیفتگانه " است که عاشق با بدست آوردن آنچه که قبلا" در کودکی از دست داده است  را دوباره بدست می آورد.

          عشق از زاویه دنیای اوهام :

          با تجربه بیست ساله رواندرمانی روانکاوانه بر اساس فن تحلیل اوهام پرداختن به موضوع عشق از زاویه ای دقیقتر چندان برایم دشوار نمی باشد. بررسی عشق را با تولد باید آغاز نمود. رابطه ای مبتنی بر تمام حواس از سوی دو موجود . یکی ناتوان و ضعیف و بشدت وابسته در همه چیز  و دیگری توانمند و قوی و دارای همه چیز. آن چه که در دو سال اول رابطه مادر با کودک می گذرد تعیین کننده جریانات عاشقانه آینده وی در بزرگسالی می گردد. در اینجا در کلیات با یافته های روانکاوی شباهت و همانندی غیر قابل انکاری وجود دارد. بر اساس نظریه تحلیلی اوهام ساختارهای اولیه وهمی غریزی مبتنی تکامل مفهوم بقا را برای ما مهم می نمایاند. نوزاد برای زنده ماندن به فردی بنام مادر نیازمند است. اوهام غریزی و ابتدایی در رابطه مادر و کودک شروع به ساخته شدن می نمایند. این هسته های وهمی علاوه بر بقای نوزاد کارکردهای دیگری نیز در سالیان بعدی زندگی پیدا می نمایند که به شکل دهی نظام رفتاری فرد منجر می گردد. ویژگیهای اوهام منشعب از بقا را می توانیم اینگونه توصیف نماییم:
          - هسته های وهمی ناشی از میل به بقا در رابطه نوزاد با مادر به ایجاد نوعی از سازمان رفتاری بین نوزاد و مادر منجر می گردد که به حداکثر تشفی و تسکین در نوزاد منتهی می گردد.
          - این اوهام به تثبیت و تقویت رفتارهای حفاظتی مادر نسبت به نوزاد منجر می گردد.
          - نوزاد در دنیای وهمی ابتدایی خود نوعی تدافع و تقابل و تفاهم در رابطه با مادر را تمرین می کند.
          این اوهام نوزاد را در مقابل ناکامی و رنج و درد وادار به واکنش می سازد.
          - این اوهام با مرزبندی کارکردی نوعی همراهی با ساختار غریزی نوزاد برای بقا دارد.
          - واکنشهای مادر در برابر تجلیات وهمی نوزاد با ساختاری کاملا" وهمی ابراز می گردد.
          - بتدریج این اوهام تمایل به تسلط را در نوزاد تقویت می نماید.
          - به مرور با درگیری وهمی مادر با نوزاد این نوزاد است که قدرت کنترل و هدایت مادر را برای رفع نیازهای خود می یابد.
          - نبرد وهمی بین مادر و نوزاد به پیروزی نوزاد برای کسب حداکثر ارضا می انجامد.
          - مادر برای همیشه به خدمت نوزاد و کودک و فرزند در می آید.

          رفتار عاشقان در بزرگسالی را بر اساس مدل وهمی فوق می توانیم اینگونه تبین نماییم :
          - اوهام قدرتمند ناشی از میل به تسلط و قدرت که ریشه در رفتارهای نوزاد برای بقا در رابطه با مادر دارد منجر به ایجاد نوعی از سازمان رفتاری بین دو فرد گردیده که هدف از آن تشفی و ارضای تکانه های قدرتمند غریزی و جنسی است.
          - اوهام ایجاد شده بین دو فرد عاشق و معشوق منجر به ایجاد نوعی رفتارهای حفاظتی دو فرد عاشق و معشوق نسبت به یکدیگر می گردد. در کلمات عاشقانه ترس از آسیب و اتفاق ناگوار و جدایی مبین چنین تمایلاتی می باشد.
          - عاشق و معشوق در دنیای وهمی خود نوعی تدافع و تقابل و تفاهم وهمی را برای کسب حداکثر ارضا تمرین می کنند.
          - اوهام عاشقانه در ساختار منفعت طلبانه و تسکین جویانه خود در برابر هر عامل ناکام کننده ای بشدت واکنش نشان می دهند و عاشق و معشوق را برای رسیدن به بقا و جاودانگی در کنار هم نگه می دارد.
          -  تمام واکنشهای عاشق و معشقوق در برابر یکدیگر بجز رفتار جنسی غریزی از ساختاری کاملا" وهمی برخوردار می باشد.
          - در درون هر رفتار عاشقانه ای اوهام تسلط جویانه بشدت فعال می گردند تا دیگری را تحت کنترل خود در آورد. بعبارت دیگر در رفتارهای عاشقانه هر دو فرد عاشق و معشوق در تلاشند تا یکدیگر را به بند کشانده تا بتوانند تسکین وهمی بیشتری برای خویش فراهم سازند.در این نبرد وهمی که در قالبی عاشقانه بوقوع می پیوندد یکی باید پیروز گردد و دیگری را در چنگ خود اسیر نماید در غیر اینصورت می تواند زمینه ساز تقویت اوهام نفرت ساز گردد.
          - متاسفانه در هر رابطه عاشقانه ای همانگونه که نوزاد مادر را به خدمت می گیرد که نیازهای وی را رفع نماید یکی از طرفین دیگری به اطاعت خود در می آورد تا برنده این نبرد وهمی برای کسب قدرت گردد و دیگری نیز به خدمت به وی در می آید. این نکته سیاه نهقته در عشق است که برابری و مساوات در آن معنا ندارد. در اشعار شعرای زیادی از بی وفایی معشوق و یا ظلم عاشق سخن به میان آمده است که بیانگر نابرابری در یک رابطه عشقی است.

          نفرت :
         عشق و نفرت دو روی یک سکه اند . ریشه نفرت به ناکامی بر می گردد هنگامیکه اوهام تسلط جویانه با ناکامی روبرو شوند آنگاه هیجان وهمی اینجاد شده به رفتارهایی منجر می گردد که با عنوان نفرت مشخص می گردد. بطور کلی بر اساس نظریه تحلیل اوهام نفرت به شکل زیر در یک رابطه عاشقانه تولید می گردد :
          - نفرت در یک رابطه عاشقانه ناشی از ناتوانی کارکردی وهمی عاشق و معشوق در فرآیندهای منجر به تسلط و تحکم می باشد. هر گاه در یک رابطه وهمی عاشقانه دو فرد توافقی در خصوص پذیرش تسلط بر یکدیگر نیابند آنگاه ناکامی حاصله با اوهام مقابله گر به شکل تنفر نشان داده می شود که نقطه مقابل عشق می باشد . تمایل به دوری وجهه مشخصه این رفتارها می باشد.
          - هنگامیکه روابط وهمی عاشقانه دو فرد به جای خاصیت حفاظتی محتوای تهدید داشته باشد به دلیل ضدیت تهدید و خطر برای بقا و ناخشنودی ناشی از آن و ناکامی برخاسته از آن اوهام برانگیزاننده نفرت فعال شده و دو فرد در مقابل هم قرار می گیرند.

هیچ نظری موجود نیست: