۱۳۹۳ فروردین ۱۲, سه‌شنبه

روانکاوی ولادیمیر پوتین: خود شیفته ای با اوهام استالینی

           ولادیمیر پوتین متولد هفت اکتبر 1952 در لنینگراد تنها فرزند ماریا و ولادیمیر بود که دو برادر بزرگتر خود را به دلیل مشکلات پس از جنگ از دست داده بود. پدر معلول جنگی بود و مادر نیز از مشکلات ناشی از محاصره لنینگراد در طول جنگ و بعد از آن بی نصیبب نمانده بود. دوران مصیبت بار پس از جنگ جهانی دوم و کشوری که از عوارض هولناک آن رنج می برد تمامی سالهای کودکی ولادیمیر را در بر گرفته بود. گرسنگی و فقر و نابسامانیهای اجتماعی و فرهنگی و فلاکت غیر قابل تحمل آن دوران بیگمان در سبب شناسی شخصیتی ولادیمیر پوتین نقش بسیار مهمی را ایفا نموده است و باعث ایجاد ساختاری وهمی و تاثیر گذار گردیده  که در ادامه به آن اشاره خواهیم نمود. بیست سال تجربه رواندرمانی و روانکاوی و بنیانگذاری فن تحلیل اوهام این فرصت ارزشمند را برای من فراهم ساخته است که از منظری نو و عالی به پدیده ها و انسانها نگریسته و اسرار وجودی آنان را به دایره علم و آگاهی وارد نمایم. 
          از دوران کودکی پوتین اطلاعات زیادی در دسترس نیست. حساسیت زیاد پوتین به مخفی ساختن ماجراهای دوران کودکی و ممانعت از انتشار واقعیات به این حدس دامن می زند که رویدادهای ناخوشایند گذشته در حد تحمل وی نیست و تلاش دارد با سرپوش گذاشتن بر آنها احساس دردناک تکرار آن وقایع را در خود زنده ننماید. ریشه بسیاری از رفتارهای کنونی وی را می توان در راستای همین تلاش دائمی و وهمی وی دانست که با مکانیسم دفاعی جبران که با سرپوشی بر احساس حقارت ناخودآگاهی که از آن رنج می برد همراه شده است. 
          در این شرایط بی خبری از کودکی وی جسته و گریخته اطلاعات کلیدی منتشر شده است که می تواند بسیار مفید واقع گردد. دو روایت اصلی وجود دارد که مکمل یکدیگر به حساب می آیند. روایت اول بر جدایی پدر و مادر و همراه شدن با مادر در گرجستان و آنگاه به دلیل ازدواج مادر و طرد وی توسط پدر خوانده و فرستاده شدن به لنینگراد نزد پدر بزرگ و مادر بزرگ و روایت مهم دیگر ادعای پیرزنی هشتاد دو ساله به نام " ورا پوتینا " است که مدعی است که ولادیمیر را در ده سالگی و به دلیل شرایط مالی نامناسب و فقراز لنینگراد به نزد پدر بزرگ و مادر بزرگ وی فرستاده است تا زندگی راحت تری داشته باشد. سایر ساکنان روستا به زندگی ولادیمیر پوتین در این روستا نیز صحه گذاشته اند. اگر چه ولادیمیر پوتین بشدت این اظهارات را رد کرده است اما آنچه که او از زبان خود در خصوص دوران کودکی اش مطرح می سازد نیز با افسانه سازی همراه شده است که چنین اقدامی تلاش بیشتر وی را برای سرپوش گذاشتن بر دوران کودکی اش نمایانگر می سازد. وی در کتابچه کوچکی  در خلال سال 2000 و برای جلب توجه بیشتر در انتخابات ریاست جمهوری اقدام به انتشار زندگینامه خود نمود که بر اساس آن جدپدری اش " اسپیریدون پوتین " آشپز اختصاصی لنین و سپس استالین بوده است و پدر و مادرش در سالهای 98 و 99 به دلیل ابتلا به سرطان از دنیا رفته اند. اما اطلاعاتی که خانم " ورا پوتینا " نموده است پدر ولادیمیر را یک مکانیک روس به نام " پلاتون پریوالف " معرفی می نماید که علاوه بر او زن دیگری نیز داشته است و سه سال بعد " پوتینا " از شوهر اول خود جدا شده و با ولادیمیر به و شوهر جدیدش به گرجستان می رود و در  دسامبر 1960 شوهر دوم وی را مجبور می سازد که ولادیمیر را به نزد والدین شوهر اول در لنینگراد بفرستد. معلم مدرسه پوتین به نام " شورا گابینا شویلی " که در سالهای 1958 تا 1960 به تدریس زبان اشتغال داشته است حضور پوتین را در این سالها در این مدرسه تایید نموده و بابت این تایید بارها تهدید به مرگ شده است.دو روزنامه نگار روسی و ایتالیایی که به دنبال کشف حقیقت بوده اند نیز به قتل رسیده اند. 
          آنچه که از خصوصیات رفتاری و شخصیتی وی در دوران کودکی می دانیم بر این نکته تاکید دارد که رفتارهای ناسازگارانه وی در آن دوران وجه غالب سیستم روانی و رفتاری وی را شامل می شده است. به دلیل جثه کوچک همیشه با افراد قوی هیکل و قدرتمند همراهی داشته است تا از نیرو و توان آنها برای پیروزی خود استفاده نماید. رابطه وی با یلتسین و اطاعت بی چون و چرا از وی باعث شده که راه ورود وی به دنیای قدرت به سرعت باز شود. این تاکتیکی بود که در همه عمر برای کسب قدرت از آن استفاده کرده است. اگر در آن دوران کسی به وی توهینی می کرد علیرغم بدن کوچک و قد کوتاه با وی گلاویز می شد و تا مغلوب کردن وی دست از حمله بر نمی داشت. خشونت فراوانی از خود نشان می داد و با بیرحمی با رقبا برخورد می کرد. اشتیاق بیش از حدی به مبارزه و جنگیدن داشت و برای کسب قدرت بیشتر به سراغ سامبو  sambo رفت که نوعی ورزش رزمی روسی است که به معنای دفاع شخصی بدون سلاح بود و ترکیببی از جودو و کاراته و کشتی محسوب می شد.  این شواهد نشانگر تلاش بیش از اندازه ولادیمیر پوتین خردسال برای جبران احساس حقارت و ناتوانی ای است که از بشدت وی را عذاب می داده است. تمایلات جنگجویانه وی در اصل تلاشی است برای سرپوش گذاشتن بر احساس حقارت بیش از حدی که محصول ناتوانی در برابر افراد قدرتمند و قوی هیکلی بوده است که وی را مورد آزار و اذیت قرار می داده اند. رفتارهای کنونی وی که بصورت نمایشی خود را واجد توانایی بیش از حد نشان می دهد نیز تلاش وهمی و ناخودآگاه وی برای غلبه بر احساس ناخودآگاه حقارت دردناک و آزار دهنده ای است که هر لحظه روان وی را می خراشد و طاقت وی را به آخر می رساند. انتشار عکسها و فیلمهای گوناگون و بیشمار در رسانه های جهانی از وی که بیگمان حساب شده و برنامه ریزی شده است بخشی از این احساس حقارت را بازگو می سازد. ادعای قهرمانی با دان هفت جودو و سوارکاری و شنا و موقعیتهای تحریک کننده برای سایرین و بلوفهای بزرگ و جسارت آمیز مثل تصمیمات وی در المپیک زمستانی سوچی و نمایش بدن خود در موقعیتهای پایان ناپذیر که به گونه ای اغراق آمیز و بزرگمنشانه به تصویر کشیده می شود همه دلالت بر رنج ناخودآگاهی وی و زخمی است که بر روان وی وارد شده و راه فرار را بر وی بسته است. 
          آیا پوتین در کودکی مورد سو استفاده جنسی واقع شده است ؟ این سوالی است که شاید هیچگاه نتوان پاسخ آن را پیدا نمود اما رفتارهای وی با این درجه از کیفیت وهمی بزرگمنشانه برای هر روانکاوی می تواند به خلق این سوال منجر گردد. تجربه بیست سال رواندرمانی با دیدگاه روانکاوانه با افرادی که مورد تجاوز جنسی واقع شده اند از قرابت و شباهت بسیار زیاد ساختار روانی و شخصیتی ولادیمیر پوتین با این افراد دلالت دارد. پنهان ساختن کودکی توسط پوتین نیز می تواند ما را به این احتمال بسیار نزدیکتر سازد.
          آیا پوتین یک همجنسگرا محسوب می گردد؟ در جریان المپیک زمستانی سوچی بخشی از ساختار وهمی پوتین در قالب مکانیسم انکار خود را نمایان ساخت. از منظر روانکاوی هر واکنش افراطی به هر موقعیتی در درون خود بار هیجانی و عاطفی قوی و توانمندی را پنهان ساخته است که به بصورت چند لایه و به اشکال گوناگون وهمی آشکار می گردد. اظهار نظر وی در باره حضور همجنسگرایان و مجزا ساختن آنها از بقیه مردم در شهر سوچی غیر منتظره و عجیب بود. معمولا" در یک رویداد ورزشی چنین تحرکات و اظهار نظرهایی چندان مرسوم و معمول نمی باشد اما تاکید ناخودآگاه پوتین بر این موضوع هشیاری روانکاوان را به سوی خود جلب نمود. تنها پاسخی که می توان به این اقدام وی ارائه نمود استفاده او از مکانیسم انکار برای سرپوش گذاشتن بر واقعیتی است که تمایلی به انتشار و نمایش آن ندارد. مکانیسم انکار در موقعیتی مورد استفاده قرار می گیرد که بار هیجانی ناشی از یک موضوع دردناک ناخودآگاه و با محتوای وهمی باید کنترل شود تا تعارض ناشی از عدم ابراز آن حل گردد. با انکار اصل ماجرا بصورت موقت تسکین وهمی در فرد ایجاد می گردد تا کنترل بر سایر اوهام و تعارضات ممکن گردد. 
          تا قبل از سال 1996 ولادیمیر پوتین مشاغل ساده ای از مامور کا گ ب تا مشاور و معاونت شهرداری داشت. شواهد حاکی از آن است که در بیشتر مشاغلی که به کرات عوض کرده است از کارایی لازم برخوردار نبوده است. اوضاع مالی وی نیز چندان مطلوب نبوده است . اما از سال 1996 به یکباره با نزدیک شدن وی به یلتسین همه چیز تغییر می کند. بصورتی که در عرض سه سال به مقام نخست وزیری روسیه می رسد. رابطه وی با یلتسین به گونه ای بود که وی را بشدت مجذوب خود می سازد و پس از استعفای بوریس یلتسین وی را بعنوان رئیس جمهور موقت معرفی می نماید که راه برای انتخاب او به عنوان رییس جمهور در سال 2000 باز می گردد. سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که ریشه این اعتماد بیش از حد یلتسین به وی چه بوده است ؟ یلتسین میخواره و افسرده بود و آخرین سالهای کاری خود را می گذراند. بین این دو چه گذشته است که اینچنین به یکدیگر نزدیک شده اند تا آنجا که یلتسین به عنوان پدر معنوی وی معرفی شده است ؟ شباهتهای زیادی بین پدر واقعی ولادیمیر پوتین و یلتسین پیدا می نماییم . هر دو میخواره و الکلیک بوده اند و هر دو سابقه کار در سازمانهای مخفی و جاسوسی را داشته اند . آیا نزدیک شدن به یلتسین رسیدن مجدد به پدر از دست رفته و گمشده است ؟ آیا پوتین پدر ایده آل خود را در قالب یلتسین  دیده است ؟  شراکت وی در قدرت با یلتسین می تواند آرزوی وهمی و ناخودآگاه پوتین در سرپوش گذاشتن بر احساس حقارتی باشد که از کودکی وی را آزار می داده است. یلتسین می توانست بعنوان منبع قدرت وی را در برابر این احساس تلخ و دردناک حفاظت نماید. 
          نکته بسیار مهم در کالبد شکافی سازمان ناخودآگاهی وهمی ولادیمیر پوتین روابط دوران کودکی وی با مادر بوده است. مادری کارگر و آسیب دیده که تمام وقت خود را در بیرون از خانه به کارگری می گذرانده است و با طلاق و ازدواج مجدد و طرد فرزند و رفتار ناپدری خشمگین هیچگاه مظهر مادری ایده آل و مناسب نمی توانسته باشد. رفتارهای پرخاشگرانه و ناسازگارانه پوتین در خردسالی تا حدی می تواند ناشی از خشمی باشد که از مادر برخاسته است. خشمی طوفانی و غیر قابل کنترل که زمینه های ضد اجتماعی را در وی پرورانده است. بیرحمی پوتین در سر کوب قیام چچن و کشتار مسلمانان و برخورد متکبرانه و خودخواهانه وی در سیاست خارجی روسیه  و سوجویی شخصی و انباشتن ثروتی با بیش از پنجاه میلیارد دلار می تواند انعکاسی از خشم ناخودآگاه وهمی دوران کودکی وی باشد. خشم از مادری که بیرحمانه وی را از خود طرد نمود و سرنوشت نامعلومی را برای وی رقم زد. این خشم در وجود پوتین زبانه می کشد و با قدرتی افسانه ای که  سیاست به وی بخشیده می تواند به فاجعه ای برای تمام جهانیان ختم گردد. 

          اشغال شبه جزیره کریمه شروع دوران جدیدی در تاریخ روسیه و اروپا و جهان می باشد. پوتین به این لقمه کوچک قناعت نخواهد کرد. ساختار روانی و ذهنی و وهمی وی هیچگاه تا به این حد آماده برای هجوم نبوده است . سرپوش گذاشتن بر احساس حقارت و واکنشهای خودشیفتگانه آسیب زننده با نشان دادن چنگ و دندان از همسایه ها شروع و سایر نقاط جهان خواهد کشید. به نظر من ایران برای پوتین لقمه بسیار چرب و پر ارزشی است که برای بلعیدن آن در اولین فرصت اقدام خواهد نمود. اوهام قدرتمند و چند لایه و سازمان یافته  ولادیمیر پوتین اکنون در بهترین شرایط ارضا و تسکین قرار دارند. دنیا اگر حساب شده با این اوهام وی کنار نیاید سرنوشت شومی در پیش رو خواهد داشت. 

۱۳۹۲ دی ۲۷, جمعه

روانکاوی عشق و نفرت : ارایه یک یافته جدید بر اساس فن تحلیل اوهام

          انسان رهایی یافته از حیوانیت بی هیچ آمادگی قدم در وادی ای گذاشت که برای آن ساخته نشده بود. برای هر ابداعی هزاران سال وقت گذاشت و بتدریج شکل جدیدی از سازگاری را در کره زمین بنیان نهاد که امروزه نوع تکامل یافته آن بنام تمدن همه عرصه های زندگی وی را در بر گرفته است. اما تقابل صدها میلیون سال تکامل جانداران و تطابق آنان با طبیعت و سازگاری مصنوعی مختص بشر به خلق دنیای دیگری منجر گردیده است که آن را دنیای اوهام نامیده ایم که به دلیل ماهیت ناخودآگاهی آن و ناآشنایی بشر مخفی مانده است و تنها در فرآیندهای روانکاوانه و تحلیل دنیای ناخودآگاهی و استفاده از فن تحلیل اوهام  می توانیم قوانین وهمی آن را کشف و ادراک نماییم و اثرگذاری نود ونه درصدی آن را درتمامی بخشهای زندگی بشر کنونی به اثبات برسانیم. بشر کنونی اسیر اوهام خود است و تمدن پنجهزار ساله در مقابل میلیونها سال تغییرات فقط قطره ای از دریا می باشد. آیا بشر در ادامه این سازگاری مصنوعی با نام تمدن به شناخت این اوهام قادر گشته و با کنترل آنها شکل جدیدی از حیات را بنیان می گذارد یا اینکه با غرق شدن در دنیای وهمی خود مجددا" به طبیعت باز می گردد ؟
          در نظام تکاملی ارگانیسم انسان در مقایسه با سایر مهره داران مشابه برای یک دوره حداکثر بیست ساله زندگی برنامه ریزی شده است. اما به مدد جهش ژنتیکی و انشعاب از سایر پریماتها و جانداران انسانگونه و تغییر در سطح کرتکس مغزی و ظهور پدیده ای به نام هوش انسانی در طی صدها هزار سال سازگاری مصنوعی بشر توانست متوسط طول عمر خود را به چهار برابر آنچه که باید باشد برساند. چنین تغییری با توجه به اینکه در هستی برای آن تعریفی وجود ندارد باعث شده است که به تغییرات گسترده دیگری نیز بیانجامد که در مقایسه با سایر جانداران نمی توان برای آن مشابه ای پیدا نمود. یکی از مهمترین این تحولات تغییراتی است که در رفتارهای بشر در مقایسه با سایر جانداران ایجاد شده است. 
         
          خاستگاه عشق :

          در نظام روانی و رفتاری حیوانات نزدیک به انسان عشق در قالب رفتارهایی دیده می شود که ریشه در تولید مثل و بقا دارد. به سخن دیگر در مقایسه حیوانات با انسان تنها نقطه مشترک در عشق رفتارهای جنسی می باشد. حیوانات در همان سطح باقی می مانند اما در انسان شاهد آغازی دیگر از این نقطه می باشیم. این آغاز را باید با توجه ساختارهای وهمی حیات بشری مورد بررسی قرار دهیم. ساختارهایی که با جدایی بشر از انواع اولیه در بشر شروع به نشو و نما کرد و امروزه نود و نه درصد رفتارهای وی را شکل داده است. این همان دنیای موازی است که در کنار دنیای واقعیت ماهیت دوگانه حیات  بشریت را شکل داده است. 
        عشق در انسانها ماهیتی ترکیبی از دو دنیای موازی دارد. آنچه را که ازمیراث اولیه و در اشتراک با سایر موجودات ساکن در کره زمین دارد و هدف آن بقا و ادامه نسل است و در بشر اولیه به شکل رفتارهای جنسی خالص دیده می شود و به عنوان بخشی از واقعیت زندگی بشری می توان آن را به حساب آورد و آنچه که محصول پردازش ساختارهای وهمی و فعالیت هسته های وهمی خاصی است که در قالبی ناخودآگاه ناشی از فرآیند سازگاری مصنوعی خاص بشر است و به شکل رفتارهایی بروز می یابد که در واقعیت نمی توان برای آن علتی بر شمرد اما رفتارهای جنسی بشر را تحت الشعاع خود قرار داده است و با سایر عناصر وهمی زندگی انسانی نیز تداخل نموده و یا اینکه قرابت زیادی با آنان بدست آورده است.

          توصیف رفتار عاشقانه :

          بر اساس تجربیات بالینی متکی بر بیست سال کار حرفه ای و تخصصی در زمینه رواندرمانی و روانکاوی  بر اساس فن  تحلیل  اوهام رفتارهای عاشقانه را می توانیم بر اساس موارد زیر توصیف نماییم:
          - فرد عاشق مشغولیت وسواسگونه نسبت به معشوق پیدا می کند که روندی تدریجی و کند دارد.
          - به مرور رفتارهای دیگر فرد تابعی از این رفتار عاشقانه گشته و ماهیتی ثانویه پیدا می نماید.
          - هیجانات فرد در مقایسه با قبل وضعیت عاشقی تمایل بیشتری به تخلیه پیدا می نماید.
          - کشش و همگرایی به سمت معشوق خاصیتی افزایش یابنده داشته و ادامه می یابد.
          - تغییرات رفتاری در فرد به حدی می رسد که به شکلی از وابستگی افراطی به معشوق منجر می گردد.
          - هرگونه جدایی یا تصور جدایی باعث ایجاد دلهره و اضطراب شدید در فرد عاشق می گردد.
          - با استحکام فرآیند عاشقی نوعی شباهت و همراهی و همانندی در رفتارها و احساسات دو فرد بوجود می آید.
          - با بروز ناکامی در عشق فرد ناکام وارد مرحله ای از افسردگی می گردد که بسیار شدید می باشد.

          عشق از دیدگاه روانکاوی :

          بر اساس نظریه روانکاوی دو اتفاق مهم در عاشق شدن بوقوع می پیوندد که به شرح زیر می باشد :
          - واپس گرایی : بازگشت به سنین ابتدایی زندگی و بازسازی دوباره روابط با والدین در جریان عاشق شدن ستون اصلی روابط عاشقانه را می سازد. هر آنچه که نوزاد در رابطه با پدر و مادر کسب نموده است و تمامی ناکامیها و کامرواییها دوباره در یک رابطه عاشقانه زنده می شود و چهاچوبهای آن را شکل می دهد و حدود آنرا مشخص ساخته و واکنشهای مرتبط به آن را فرم می دهد. مرزهای ایگو در جریان واپسروی ناخودآگاه فرد عاشق حذف گردیده و توانمندیهای آن از ایگو به معشوق منتقل می گردد. عاشق می گوید :" من هیچم و او همه چیز است ." و این نکته که  " با شراکت در افتخار و عظمت او از هیچی به همه چیز می رسم."
          - فرافکنی : فرد عاشق با فرافکنی همه ایده آلها و خوبیها بر شخصیت معشوق به سوی اتحاد و یکی شدن با وی کشانده شده و لذت بسیاری در این راستا کسب می نماید. هر عشق به نوعی " ارضای خودشیفتگانه " است که عاشق با بدست آوردن آنچه که قبلا" در کودکی از دست داده است  را دوباره بدست می آورد.

          عشق از زاویه دنیای اوهام :

          با تجربه بیست ساله رواندرمانی روانکاوانه بر اساس فن تحلیل اوهام پرداختن به موضوع عشق از زاویه ای دقیقتر چندان برایم دشوار نمی باشد. بررسی عشق را با تولد باید آغاز نمود. رابطه ای مبتنی بر تمام حواس از سوی دو موجود . یکی ناتوان و ضعیف و بشدت وابسته در همه چیز  و دیگری توانمند و قوی و دارای همه چیز. آن چه که در دو سال اول رابطه مادر با کودک می گذرد تعیین کننده جریانات عاشقانه آینده وی در بزرگسالی می گردد. در اینجا در کلیات با یافته های روانکاوی شباهت و همانندی غیر قابل انکاری وجود دارد. بر اساس نظریه تحلیلی اوهام ساختارهای اولیه وهمی غریزی مبتنی تکامل مفهوم بقا را برای ما مهم می نمایاند. نوزاد برای زنده ماندن به فردی بنام مادر نیازمند است. اوهام غریزی و ابتدایی در رابطه مادر و کودک شروع به ساخته شدن می نمایند. این هسته های وهمی علاوه بر بقای نوزاد کارکردهای دیگری نیز در سالیان بعدی زندگی پیدا می نمایند که به شکل دهی نظام رفتاری فرد منجر می گردد. ویژگیهای اوهام منشعب از بقا را می توانیم اینگونه توصیف نماییم:
          - هسته های وهمی ناشی از میل به بقا در رابطه نوزاد با مادر به ایجاد نوعی از سازمان رفتاری بین نوزاد و مادر منجر می گردد که به حداکثر تشفی و تسکین در نوزاد منتهی می گردد.
          - این اوهام به تثبیت و تقویت رفتارهای حفاظتی مادر نسبت به نوزاد منجر می گردد.
          - نوزاد در دنیای وهمی ابتدایی خود نوعی تدافع و تقابل و تفاهم در رابطه با مادر را تمرین می کند.
          این اوهام نوزاد را در مقابل ناکامی و رنج و درد وادار به واکنش می سازد.
          - این اوهام با مرزبندی کارکردی نوعی همراهی با ساختار غریزی نوزاد برای بقا دارد.
          - واکنشهای مادر در برابر تجلیات وهمی نوزاد با ساختاری کاملا" وهمی ابراز می گردد.
          - بتدریج این اوهام تمایل به تسلط را در نوزاد تقویت می نماید.
          - به مرور با درگیری وهمی مادر با نوزاد این نوزاد است که قدرت کنترل و هدایت مادر را برای رفع نیازهای خود می یابد.
          - نبرد وهمی بین مادر و نوزاد به پیروزی نوزاد برای کسب حداکثر ارضا می انجامد.
          - مادر برای همیشه به خدمت نوزاد و کودک و فرزند در می آید.

          رفتار عاشقان در بزرگسالی را بر اساس مدل وهمی فوق می توانیم اینگونه تبین نماییم :
          - اوهام قدرتمند ناشی از میل به تسلط و قدرت که ریشه در رفتارهای نوزاد برای بقا در رابطه با مادر دارد منجر به ایجاد نوعی از سازمان رفتاری بین دو فرد گردیده که هدف از آن تشفی و ارضای تکانه های قدرتمند غریزی و جنسی است.
          - اوهام ایجاد شده بین دو فرد عاشق و معشوق منجر به ایجاد نوعی رفتارهای حفاظتی دو فرد عاشق و معشوق نسبت به یکدیگر می گردد. در کلمات عاشقانه ترس از آسیب و اتفاق ناگوار و جدایی مبین چنین تمایلاتی می باشد.
          - عاشق و معشوق در دنیای وهمی خود نوعی تدافع و تقابل و تفاهم وهمی را برای کسب حداکثر ارضا تمرین می کنند.
          - اوهام عاشقانه در ساختار منفعت طلبانه و تسکین جویانه خود در برابر هر عامل ناکام کننده ای بشدت واکنش نشان می دهند و عاشق و معشوق را برای رسیدن به بقا و جاودانگی در کنار هم نگه می دارد.
          -  تمام واکنشهای عاشق و معشقوق در برابر یکدیگر بجز رفتار جنسی غریزی از ساختاری کاملا" وهمی برخوردار می باشد.
          - در درون هر رفتار عاشقانه ای اوهام تسلط جویانه بشدت فعال می گردند تا دیگری را تحت کنترل خود در آورد. بعبارت دیگر در رفتارهای عاشقانه هر دو فرد عاشق و معشوق در تلاشند تا یکدیگر را به بند کشانده تا بتوانند تسکین وهمی بیشتری برای خویش فراهم سازند.در این نبرد وهمی که در قالبی عاشقانه بوقوع می پیوندد یکی باید پیروز گردد و دیگری را در چنگ خود اسیر نماید در غیر اینصورت می تواند زمینه ساز تقویت اوهام نفرت ساز گردد.
          - متاسفانه در هر رابطه عاشقانه ای همانگونه که نوزاد مادر را به خدمت می گیرد که نیازهای وی را رفع نماید یکی از طرفین دیگری به اطاعت خود در می آورد تا برنده این نبرد وهمی برای کسب قدرت گردد و دیگری نیز به خدمت به وی در می آید. این نکته سیاه نهقته در عشق است که برابری و مساوات در آن معنا ندارد. در اشعار شعرای زیادی از بی وفایی معشوق و یا ظلم عاشق سخن به میان آمده است که بیانگر نابرابری در یک رابطه عشقی است.

          نفرت :
         عشق و نفرت دو روی یک سکه اند . ریشه نفرت به ناکامی بر می گردد هنگامیکه اوهام تسلط جویانه با ناکامی روبرو شوند آنگاه هیجان وهمی اینجاد شده به رفتارهایی منجر می گردد که با عنوان نفرت مشخص می گردد. بطور کلی بر اساس نظریه تحلیل اوهام نفرت به شکل زیر در یک رابطه عاشقانه تولید می گردد :
          - نفرت در یک رابطه عاشقانه ناشی از ناتوانی کارکردی وهمی عاشق و معشوق در فرآیندهای منجر به تسلط و تحکم می باشد. هر گاه در یک رابطه وهمی عاشقانه دو فرد توافقی در خصوص پذیرش تسلط بر یکدیگر نیابند آنگاه ناکامی حاصله با اوهام مقابله گر به شکل تنفر نشان داده می شود که نقطه مقابل عشق می باشد . تمایل به دوری وجهه مشخصه این رفتارها می باشد.
          - هنگامیکه روابط وهمی عاشقانه دو فرد به جای خاصیت حفاظتی محتوای تهدید داشته باشد به دلیل ضدیت تهدید و خطر برای بقا و ناخشنودی ناشی از آن و ناکامی برخاسته از آن اوهام برانگیزاننده نفرت فعال شده و دو فرد در مقابل هم قرار می گیرند.