۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

روانکاوی اعتیاد : فرار از جهنم واقعیت بسوی بهشت وهمی

             زن جوان با اضطراب ادامه می دهد :" ...  شوهرم سالها درگیر اعتیاد است . رفتارش مثل بچه ها می ماند. کم صبر و کم  تحمل است. باید همیشه تایید شود. اگر بر خلاف میل او حرفی بزنم بشدت عصبانی می شود. گاهی مثل بچه ها خودش را لوس می کند. وقتی از او می خواهم به سر کار برود بهانه می آورد. خودش را به مریضی می زند. هر چه وقت خماریش نزدیکتر شود حالش بدتر می شود. در حالت خماری بیرحم و بداخلاق می شود. با اندک مخالفتی به جانم می افتد. کم حوصله و افسرده می شود. دست به هر کاری می زند تا مواد تهیه کند. بعد از مصرف و در حالت نشئگی مثل یک بره می شود. رام و آرام و مطیع. شبها در آغوش من باید دستم در دستش باشد. به محض اینکه دستم را بیرون می کشم از خواب بیدار می شود و دوباره دستم را در دستش می گیرد. گاهی نیمه شب بیدار می شود و لبهای من را گاز می گیرد. می گوید اینکار را دوست دارد. از لحاظ جنسی انزال زود رس دارد اما همیشه تقصیر را به گردن من می اندازد. از من می خواهد که مانند یک کودک به او توجه کنم. از وقتی که ازدواج کرده ام فکر می کنم که مادر شده ام . آن هم مادر شوهرم " .
             در طی بیست سال تجربه رواندرمانی با شیوه روانکاوی و استفاده از فن تحلیل اوهام  معتادان زیادی را مورد بررسی موشکافانه قرار داده ام و علاوه بر موفقیتهای درمانی به یافته های بسیار ارزشمندی در خصوص ساختار روانی و رفتاری و سازمان ناخودآگاه و وهمی آنان نیز دست یافته ام. در این مقاله بخشی از یافته های شخصی خود را که بر اساس نگاه جدید تشریح وهمی ناخودآگاهی این افراد کسب نموده ام را ارائه خواهم نمود. در روانکاوی کلاسیک پدیده اعتیاد را با توجه به خصوصیات زیر مورد واکاوی قرار داده اند :
          - اعتیاد در کلی ترین تعریف به واپس روی به مرحله دهانی می رسد که در آن نیازهای نوزادی قابلیت ارضا می یابد و این نیازها بر پایه ابتدایی ترین تمایلات و در شرایط بدون قید و شرط در قالب رفتارهای گوناگون نشان داده می شود.
          - علاقه به واقعیت بتدریج در جریان فرآیند اعتیاد ناپدید می گردد و تنها راه ارتباط فرد معتاد با واقعیت تهیه مواد مخدر می باشد.
          - در جریان نشئگی ناشی از مصرف مواد تشفی و ارضای شهوانی و تسکین خودشیفتگانه بصورت همزمان در معتاد ایجاد می گردد .
          - معتادان به دلیل واپس روی به مرحله دهانی و سالیان اولیه زندگی و در نتیجه برگشت به ساختار اولیه روانی عاطفی در سه مقوله درد و ناکامی و انتظار دچار آسیب دیدگی جدی شده و قادر به تحمل آنها نمی باشند.
          - افسردگی به عنوان اصلی ترین تظاهر بالینی و رفتاری در معتادان از عوارض واپس روی ابتدایی و نقصان در کارکردهای دفاعی و حفاظتی روانی آنها می باشد.

          مشاهدات رفتاری معتادان در فضای درمان :
          - خجالت زده و شرمگین به نظر می رسند. سعی می کنند که خود را از مسیر نگاه درمانگر دور نگه دارند.
          - طرز نشستن آنها بر روی صندلی " فتوس گونه " یا  "جنین واره  " است. سر به پایین خم می شود و دستها بر روی پاها جمع می گردد.
          - چهره مات و فاقد هیجانی دارند. احساسات و عواطف خود را به شکلی اغراق آمیز و گاه مصنوعی نمایش می دهند.
          - انتقال مثبت در فرآیند رواندرمانی به ندرت و  به سختی اتفاق می افتد.
          - گذشته برای آنان پررنگ و تازه است و آینده نامفهوم و کم رنگ و بسیار تیره به نظر می رسد.
          - در توضیح علت اعتیاد هم خود و هم دیگران را مقصر می دانند.بعبارت دیگر تعارضی جدی هم نسبت به خود و هم دیگران از جنبه پذیرش یا طرد نشان می دهند. سردرگمی در قبول خود یا دیگران در واقعیت.
          - تلاش بسیار در جهت همراه ساختن درمانگر با خود و تحریک احساس دلسوزی او دارند.
          - در ادامه دادن به درمان دچار تردید جدی و اساسی هستند.
    
         تولد یک معتاد:
          آغاز اعتیاد با تولد فرد شکل می گیرد. جریانات معتاد ساز ریشه در روابط وهمی والدین و شرایط ایجاد شده  برخاسته از تعامل آنها با یکدیگر دارد که با تولد فرد معتاد عملیات خود را آغاز می سازد و در طی سالیان طولانی به تکمیل نتایج خود در ساختار ناخودآگاه وهمی معتاد می پردازد. فرد معتاد قبل از تولد و در نه ماهه درون رحم مادر رشدی عادی دارد اما به محض تولد بر خلاف سایر نوزادان سرنوشت دیگری برای وی رقم می خورد. خانواده هایی که در درون آنها معتادان تولد و رشد می یابند ویژگیهایی را دارا می باشند که آنها را از خانواده های دیگر متمایز می سازد. به عبارت دیگر اگر والدین را به عنوان بنیانگذاران خانواده در نظر بگیریم بنا بر این تمایز بین معتادان و غیر معتادان را باید در خصوصیات والدین آنها جستجو نماییم. این خصوصیات به شرح زیر می باشد:
          مادران افراد معتاد :
          پژوهشهای ما در خصوص تجلیات وهمی رفتاری مادران معتادان نشان می دهد که این مادران در اصلی ترین نشانه آسیب زنندگی به فرزندانشان واجد خصوصیات متعارض از لحاظ تسلط و سهل گیری می باشند. به سخن دیگر این افراد از همان ابتدای خردسالی کودکانشان نشانگان متضادی از حمایت یا طرد را در رابطه با آنان بروز می دهند که موجبات سردرگمی و آشفتگی درکسب معیارهای واقع بینانه در فرزندانشان می شود. این شرایط نامتقارن و متضاد در این مادران در اصل ناشی از تعارضی ابتدایی این مادران در رابطه با گذشته خود آنها می باشد که با تجربه های مکرر از محبت و تنفر از سوی اطرافیانشان در کودکی همراه گردیده است و در بزرگسالی  بر روی فرزندان آنها فرافکنی می گردد. این مادران پیغامهای متضادی را از همان اوان نوزادی به  کودکان خود منتقل می نمایند. از یکسو بیدریغ محبت خود را به پای آنها نثار می کنند و از دیگر سو با اندک ناکامی در رابطه با فرزندانشان موجی از تنفر را بر آنها تخلیه می سازند. این فرآیند به صورت دائمی شکلی از ارتباط را بین مادران و فرزندان شکل می دهد که تبدیل به رویه رفتاری همیشگی می گردد. این معیارهای چند گانه بجای وارد ساختن کودک به دنیای واقعیت به ایجاد شرایط و هسته های وهمزایی می انجامد که بتدریج وبا تکمیل چهارچوبهای وهمی به تولید و بازسازی چرخه های رفتاری خاصی می انجامد که همراه با خود مقادیر زیاد از درد و رنج را نیز به بار می آورد و به دلیل ناتوانی در مهار این عوارض ناخوشایند و ناکامیهای حاصل از آن تمایل به مصرف مواد مخدر را برای تسکین دامن می زند. آنچه که در این یافته اهمیت زیادی دارد  چگونگی جریان آسیب زنندگی رفتاری و روانی  این مادران در سطح ناخودآگاهی و خودآگاهی بر فرزندان می باشد. بسیارند مادرانی که همزمان برای درمان فرزندان معتاد خود نهایت جدیت و تلاش را می نمایند و دلسوزی بسیار زیادی در این خصوص می نمایند اما در خفا یا آشکارا  یا خود برای فرزندن خویش مواد مخدر تهیه می کنند و یا اینکه پول تهیه این مواد را در اختیار وی می گذارند و یا اینکه شرایطی را مهیا می سازند که اعتیاد  آنها ادامه یابد. تحلیل ما از این روند بر این واقعیت تاکید دارد که به دلیل ناتوانی این مادران در حفظ رابطه عاطفی و هیجانی در حد لازم در تبادلات با فرزندان افراط و تفریطهایی صدمه زننده بصورت حمایت بیش از حد و طرد نالازم و تایید اغراق آمیز و تهدید بیشمار و یا برعکس صورت می پذیرد که به دلیل ماهیت واقعیت گریزی آن به وهم سازی بیمارگونه منجر می شود. نتیجه فعالیت این اوهام نیز به دوری بیشتر از واقعیت می انجامد. پس هم مادر به عنوان ایجاد کننده وهم و هم سازمان وهمی ایجاد شده در ناخودآگاهی این فرزندان به تولید انرژی مخربی که محصول واقعیت گریزی این افراد است می پردازد که درد و ناکامی حاصل از آن غیر قابل تحمل می باشد. آنچه که این درد و رنج و ناکامی را می تواند تسکین دهد فقط در سطح واقعیت و به شکل ماده مخدر قابل امکان پذیر می باشد. این نکته که تنها راه ارتباط معتادان با واقعیت واکنشهای رفتاری آنان برای تهیه و مصرف مواد مخدر است در اینجا معنا می یابد.
مکانیسم واپس روی روانی به عنوان یک دفاع روانی درمعتادان به عنوان ابزاری برای حفظ ساختارهای وهمی متراکمی به کار گرفته می شود تا انسجام سازمان وهمی ناخودآگاهی که از شرایط موجود به سود هنگفتی دست می یابد حفظ گردد و از طرفی به دلیل حملات چندگانه و نامتمایز و نامشخص و آشفته دوران کودکی و عدم رشد بستر سازوکارهای واقع بینانه و در نتیجه نابالغی و رشد نایافتگی تمایلات و خواستهای مبتنی بر روابط هدفمند با واقعیت ماندن در دوران خردسالی تبدیل به هدفی ناقص و ناکافی و ابتدایی برای حفظ سطوح زیستی و کلی و دست نخورده و اندک ساختارهای آسیب دیده مرتبط با واقعیت شده و در اینجا همسویی آشکاری با ساختارهای وهمی رشد یافته مشاهده می شود.

          پدران افراد معتاد :

( ادامه دارد )

۱۳۹۲ آبان ۲۲, چهارشنبه

روانکاوی خودکشی : ارضای وهمی با شیوه نابودی تن

          خودکشی مشکلی جهانی است. هر ساله میلیونها تن در سراسر دنیا جان خود را می گیرند و از قید زندگی خویشتن را می رهانند. به عنوان یک رواندرمانگر و روانکاو بیشمار با این پدیده روبرو بوده ام. بسیار کسان می شناسم که به دست خویش رو در نقاب خاک افکندند  و کالبد از جان تهی ساختند.   به راستی آدمیان را چه می شود که به مرحله ای از  درماندگی میرسند که مرگ را برای خود تسکین دهنده و آرامش بخش می پندارند و به دامان آن پناه می برند؟ 
           در نظریه روانکاوی کلاسیک نکات مهمی در سبب شناسی خودکشی مطرح شده است که در جایگاه خود بسیار مهم می باشد. بطور خلاصه این نظریه به این جمعبندی تئوریک در این زمینه دست یافته است : 
          ۱- سوپر ایگوی فرد افسرده قادر به برآورده سازی بخشش در احساس گناه فرد نمی گردد. در نتیجه بواسطه واپس روی فرد به سالیان اول زندگی سوپر ایگوی ابتدایی را بکار گرفته و با نابودی تن تکانه های غیر قابل کنترل این سوپر ایگوی ابتدایی را ارضا می بخشد. 
          ۲- خودکشی چرخش سادیسم به سمت ارگانیسم است. 
          ۳- تلاش برای خودکشی در اصل ممانعت از فشارهایی است که از طرف سوپر ایگو در جهت تنبیه فرد اعمال می گردد. 
          ۴- خودکشی به این دلیل انجام می شود که همراه با آن آرزوها و تصورات وهمی ای از ارضای آرامبخش با افکار  خودکشی همراه میگردد. 
          ۵- خودکشی تمایل ناخودآگاه فرد برای وصل به فرد از دست رفته تلقی می گردد. 
          ۶- خودکشی در اصل کشتن سوپر ایگوی سختگیر و یکی شدن با سوپر ایگوی سهل گیر است. سوپر ایگوی وحشت برانگیز و تنبیه گر نابود می شود و جای خود را به سوپر ایگوی متعادل و خالصی می دهد که تسکین و آرامش با خود به ارمغان می آورد. 
          ویژگیهای بالینی : 
          آنچه در کلینیک و در طول بیش از بیست سال رواندرمانی با شیوه روانکاوی و فن تحلیل اوهام با مراجعان خود داشته ام علاوه بر تایید مفاهیم تئوریک روانکاوانه دستاوردهای جدیدی را نیز به دنبال داشته است که در این مقاله بر آنها تاکید بیشتر می نمایم. خلاصه این یافته ها به شرح زیر می باشد: 
          الف - خودکشی را بر اساس نظریه تحلیل اوهام  می توانیم به تجمیع چند وهم متشابه یا متقارن با یکدیگر اطلاق نماییم که با هدف ارضای وهمی نابودی کل ارگانیسم را نشانه می روند. چنین همراهی و تجمیع وهمی هنگامی اتفاق می افتد که شرایط زیر مهیا گردد:  
          - اوهام ناکام شده انرژی زیادی از قبل فراهم کرده باشند. در افراد افسرده به دلیل فرآیندهای ناکام کننده در روابط با مراجع قدرت و یا فقدان آنها ساختارهای وهمی با انرژی بیش از اندازه شکل می گیرد که با نابود سازی کل ارگانیسم نوعی همانندی و همراهی با فرد از دست رفته یا فرد ایجاد کننده اوهام ناکام ساز صورت می پذیرد. کشتن خود واجد دو معنای کلی است . اول اینکه نوعی همانند سازی با فرد از دست رفته صورت می گیرد و دوم اینکه فرد با کشتن خود فرد ناکام کننده را نیز نابود می سازد.
          - راههای تشفی وهمی به دلایل دیگری مسدود شده باشند. در افرادی که اقدام به خودکشی می کنند مکانیسمهای تخلیه وهمی در جهت رسیدن به هدف دچار انسداد و مانع می شوند و نیاز انباشته به تخلیه به مرور با فعال سازی و ارتباط با جریانات هم جهت و همراه به آنی ترین شیوه تخلیه که همان تخلیه انرژی متراکم شده به سمت ارگانیسم است متوسل می شود. نتیجه چنین تخلیه به شکل فاجعه باری به نابودی ارگانیسم ختم می گردد. به عنوان مثال در افراد افسرده فرآیندهای دفاعی ناخودآگاه کند و یا منفعل می گردد. بجز مکانیسم واپس روی سایر مکانیسمهای روانی بلوک می گردد. در نتیجه در فضای واپسگرایانه با انبوهی از اوهام ناکام مانده و با فقدان راههای مناسب خروجی بجز نابودی خود راه دیگری برای فرد بیمار باقی نمی ماند. در چنین موقعیتی اگر از فرد افسرده سوال نمایید که چه چیزی تو را خوشحال خواهد کرد خواهد گفت فقط مرگ!!.
          - سازمان وهمی فرد در شرایط رکود به سر برده باشد. این رکود می تواند ناشی از تقابل اوهام متعارض در جهت ارضا با یکدیگر باشد. در چنین شرایطی به دلیل تعدد مراکز درگیر رکود وهمی ایجاد می گردد. هنگامیکه چند جریان وهمی در راه رسیدن به هدف ارضا و به دلیل رودررویی با یکدیگر در جبهه مقابل هم قرار گیرند در اینصورت ساختار کلی وهمی فاقد انسجام لازمه برای بقا گردیده و به دلیل از دست دادن توازن و تعادل به سمت از هم پاشیدگی سوق داده می شود. در این وضعیت ارگانیسم فرد به عنوان مرکز عملیات تسکین و تشفی به همراه این ساختارهای وهمی به سمت نابودی کشانده می شود. لازم به توضیح این نکته است که قدرت یابی اوهام ارتباط مستقیمی با سطح تماس فرد با واقعیت یا ایگوی وی دارد. هر چه اوهام تسلط بیشتر یابند از حضور فرد در واقعیت نیز کاسته خواهد شد . شرایطی که در مبتلایان به افسردگی به وضوح دیده می شود.
          - هسته های وهمی قدرتمند اولیه دارای بار بیش از حد تحمل بوده و در نتیجه با شیوه های مرسوم تخلیه و تسکین امکان پذیر نبوده آنگاه نابودی خود به عنوان هدف در نظر گرفته می شود.به عنوان یک واقعیت بالینی هر چه ضربه های وهمزای اولیه در سن پایینتری وارد شود به همان نسبت تاثیرات طولانی مدت تری نیز خواهد داشت. به عنوان مثال از دست دادن مادر در یک نوزاد بسیار مهلکتر است تا اینکه در سن مثلا" بیست سالگی بوقوع پیوندد.علت آن این است که ساختارهای اصلی وهمی نوزادی آمادگی ذاتی کمتری برای قرار داشتن در موقعیتهای نامتعارف دارا می باشد. هر چه این رویدادها بیشتر باشد به همان نسبت هسته های آسیب دیده مخرب اولیه از آسیب زنندگی بیشتری برخوردار می باشد. با گذشت زمان و با تکمیل سازمان وهمی ناخودآگاهی فرد این هسته ها قادر به اداره بار متراکم درون خود نبوده و روشهای عادی تخلیه ای نیز قادربه رها سازی آن نمی باشد. بنا بر این خودکشی و یا افکار و گرایشات خودکشی محور به عنوان روش توانمند تخلیه ای فرد را درگیر خود می سازد. در محتوای اوهام افراد اقدام کننده به خودکشی به وفور از خستگی و ناتوانی در مواجهه با مسایل و مشکلات زندگی روزمره و ضعف عمومی در برابر استرس و فرار بجای مقابله با مسایل ناکام کننده یافت می  کنیم که می تواند در نهایت به تسهیل اقدام به خودکشی در فرد بیانجامد.  
          ب - بر اساس بررسیهای بالینی و نتایج حاصل از جلسات روانکاوی و صدها ساعت آنالیز فرآیندهای وهمی ذهنی اقدام کنندگان به خودکشی و با رویکرد مبتنی بر تحلیل اوهام به این نتیجه مهم دست یافته ام که : " هنگامیکه سازمان واقع گرایانه فرد از کارکرد ضعیفی برخوردار باشد و یا اصولا" توانایی فرد برای رویایی با واقعیت بشدت تنزل یافته و از سوی دیگر کارکردهای وهمی وی نیز توانایی اشباع و ارضای کافی را نداشته باشد و یا در راه تخلیه و تسکین آنها موانعی ایجاد شده باشد نوعی پسرفت در سازمان رفتاری و ذهنی و روانی فرد ایجاد می شود که حالتی از بن بست را در پویایی های وی باعث می گردد. در ادبیات آسیب شناسی  روانی استفاده از مکانیسم واپس روی در این شرایط بن بست شناخته شده  می باشد. فرد برای مقابله با رنجش و آشفتگی حاصله از این وضعیت با توجه به شرایط واپسگرایانه خود به دوران اولیه زندگی به رفتارهای مقابله ای دست می زند. در بسیاری از معتادان به مواد مخدر گرایش به مواد در اصل رفتاری دهانی منطبق با واپسروی به سنین اولیه زندگی و آغوش امن مادر معادل می گردد که به صورت وهمی در قالب رفتار اعتیاد گونه متجلی می گردد. چنین رفتاری در سایر بیماران به شکل انزوا جویی مفرط و از دست علایق و تغییرات خلقی افراطی با علامت پسرفت افراطی نشان داده می شود. در صورت تداوم چنین شرایطی فرد با استمرار در واپسروی به دوران قبل از حیات تمایل پیدا می نماید که معادل مرگ می باشد. خودکشی رفتاری است که فرد را به سوی این تمایل وهمی قدرتمند سوق می دهد ".

۱۳۹۲ شهریور ۱۵, جمعه

روانکاوی زمان : آیا زمان مفهومی وهمی است ؟

            مراجع بر روی نیم تخت روانکاوی دراز کشیده است و فرصتی ناب در اختیار خود و درمانگرش قرارمی دهد تا اوهام ناخودآگاه خود را وارسی کند و در فضای تداعی آزاد در آزادی مطلق  با تخلیه آنها را به سطح خودآگاهی بکشاند. برون ریزی بتدریج مسمومیتهای روانی و وهمی فرد را تسکین می دهد و در طی جلسات متوالی علایم بیمارگونه از بین رفته و بهبودی جایگزین آن می گردد. اینجا سخن از چگونگی یا چرایی این عملیات نیست بلکه پدیده دیگری خودنمایی می کند که بسیار سوال برانگیز و حیرت آور است. در این فرآیند پیچیده کالبد شکافی اوهام در جریان تداعی آزاد عنصر زمان معنا و مفهوم خود را از دست می دهد. به عبارت دیگر رها سازی فرد از چنگال هیولای وهمی زمان در جریان هدایت وی به سمت واقعیت کارکردی شفابخش می یابد. بر اساس این نگاه اسارت فرد در بند اوهام گوناگون با وهمی قویتر بنام زمان کامل می شود. آنچه که بر بشر و نیاکان ابتدایی وی گذشته است به مرور و در طی میلیونها سال به پیدایش وهمی قدرتمند بنام زمان منجر گردیده است که همانند سایر ساختارهای وهمی کارکردی مغایر با واقعیت و خودآگاهی دارد و بصورتی خودمختار به کنش می پردازد و بر سایر اوهام تاثیر گذاشته و از آنها تاثیر می پذیرد. عملیات رواندرمانی بر اساس رویکرد روانکاوانه با این تبیین جدید می تواند با رهاسازی فرد از یوغ وهم قدرتمند زمان تکمیل شود.  
          سالها تجربه روانکاوی این فرصت ارزشمند را در اختیار من گذاشته است که فن تحلیل اوهام  را بصورتی موفقیت آمیز با مراجعانم بکار گیرم . در این گذر ارزشمند سوالات بیشماری به ذهن متبادر شده است که پاسخ به هر کدام می تواند رمز گشایی بخشی از هستی بشر را باعث گردد. اما در صورت پاسخ به این سوال که " آیا زمان مفهومی وهمی است ؟ " می توان ارکان بسیاری از رفتارها و  تولیدات روانی و ذهنی  و هیجانی بشر را مورد بازشناسی و تعریف مجدد قرار داد.  
          در واقعیت زمان مفهومی قراردادی دارد. بشر در جهت تسهیل امور خود و با مدد گرفتن از چرخش ماه و زمین  و توالی روز و شب با مفروضه هایی کاملا" ساختگی ساعت و روز و ماه و سال را خلق نمود تا بتواند تعریف راحت تری از گذشت زمان را ایجاد نماید. سوال اینجاست که آیا ریشه این مفهوم قراردادی زمان به مفهومی وهمی در سازمان ناخودآگاهی بشر  متصل است ؟ در قبل از بشر مدرن که این قرارداد هنوز در واقعیت وجود نداشت سازوکار وهمی دیگری با  مبنایی صد در صد وهمی وجود داشته است که که مشترک بین انسان و سایر جانداران بوده است و در جریان تکامل خاصیت وهمی یافته است و هم اکنون با کارکرد توانمند و گسترده خود در قالب ناخودآگاهی بشر به حیات خود ادامه می دهد؟  
          در بررسی محتویات وهمی ناخودآگاه ذهنی مراجعانم نوعی همگرایی و همراهی چند لایه مشاهده کرده ام که علیرغم ماهیت وهمی خود نوعی هدفمند وهمی در جهت ارضا و تسکین و تشفی را باعث می شوند. به نظر می رسد در فرآیند درمان در صورت وقوع رویدادی که این هدفمندی وهمی را مورد حمله قرار دهد جریان درمان تسریع شدیدی می یابد و حذف علایم با سرعت بیشتر صورت می گیرد و رهایی فرد از علایم آسیب زننده و رنجزا را باعث می شود. چنین اتفاقی را  به هنگام وصل ساختن هسته های وهمی مراجع در جریان تفسیر های درمانی و ایجاد پدیده بینش به وفور ملاحظه می نماییم. در این مواقع درمانگر با تفسیر لایه های چندگانه سازمان وهمی مراجع ناخواسته وهم زمان را از لابلای هسته های وهمی بیمارساز  حذف نموده و جریانات وهمی مراجع را در کنار یکدیگر قرار می دهد. هر چه درمانگر در این جهت بیشتر تلاش نماید گذر مراجع به دنیای واقعیت سرعت بیشتر می یابد و هسته های وهمی در برخورد با یکدیگر و با مواجهه با جریانات کشاننده به واقعیت ضعیف تر شده و در نهایت به حذف علایم بیمارگونه می انجامد.  
          بنابراین با حذف  وهم قدرتمند زمان رویدادهای وهمزای گذشته فرد که در سطح ناخودآگاهی و میان آگاهی فرد در حال فعالیت است  بصورت همزمان فعال شده و با توجه به کارکردهای متناقض و متعارض  خود فرآیند بینش یابی را با کمک درمانگر تشدید کرده و با از بین بردن یکدیگر واقعیت یابی را تحریک می نماید. سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که " در صورت حذف وهم زمان که به نحوی با حیات بشریت گره خورده است چه تغییرات و تداخلاتی با زندگی در سطح واقعیت روی خواهد داد ؟ "  و " اگر وهم طول زمان از زندگی بشر پاک شود پس چه چیزی را می توانیم جایگزین آن نماییم؟ " و " آیا تاریخ فاقد طول است و در یک نقطه متجمع  اتفاق می افتد ؟ " و " آیا مرگ و زندگی مفهومی وهمی است ؟" و " آیا بشریت از ابتدا و انتها در یک نقطه قرار دارد و در یک سطح همانند سایه های گوناگونی که بر روی یکدیگر قرار می گیرند عمل می نماید ؟" و " آیا هستی در یک فرآیند نقطه ای و نه طولی در جریان است ؟"  
          پاسخ به این سوالات می تواند به رمزگشایی پدیده خلقت کمک نموده  و افق نوینی را در برابر ما بگشاید. 

۱۳۹۲ تیر ۱۸, سه‌شنبه

روانکاوی تیپ های همجنسگرایی : ارائه نظریه جدید همانند سازی دوگانه

           دو تیپ اصلی در همجنسگرایی وجود دارد: تیپ فاعل یا اکتیو و تیپ مفعول یا پسیو. بر اساس یافته ها و مشاهدات بالینی در جلسات رواندرمانی با نگاه روانکاوانه معمولا" تحلیلی دقیقی از سبب شناسی تیپ های همجنسگرایی به عمل نمی آید و مورد غفلت درمانگران قرار می گیرد و بیشتر به کلیت علائم پرداخته می شود تا تبیین اختصاصی از این تیپ ها. آنگونه که در سبب شناسی همجنسگرایی گفته ام تغییر جریان لیبیدو و گرایش جنسی به سمت همجنس از پیچیدگی بسیار زیادی برخوردار می باشد که نقش فضای خانواده و رویدادهای دوران کودکی و تجربیات خاص در آن بسیار پررنگ و با اهمیت می باشد. فرآیندهای همانند سازی و ساختار شخصیتی والدین و دوری یا نزدیکی به هر کدام از آنها اهمیت زیادی در ریشه یابی این گرایشات دارد.  با توجه به یافته های مبتنی بر پژوهشهای موردی که در طی بیش از بیست سال کار مستمر روانکاوانه داشته ام برای اولین بار برای تبیین و قالب بندی تشخیصی عنوان نظریه همانند سازی دوگانه را برای تحلیل و سبب شناسی تیپ های همجنسگرایی مطرح نموده ام که درک واضحی از علت گرایش به این تیپ ها در همجنسگرایان پرده بر می دارد.
          نظریه همانند سازی دوگانه :
          بر اساس این نظریه کودکان در جریان رشد و نمو با توجه به دوری و نزدیکی به والدین و یا گرایش به یکی از والدین به دیگری و یا وجود یا فقدان آنها و همچنین تبادلات هیجانی و وهمی با هر کدام از والدین سازمانی از اوهام را در خود شکل می دهند که جهتگیریهای رفتاری و روانی آنها را مشخص و معین می سازد. همانند سازی عملی است که در جریان آن با نزدیک شدن به فردی واجد شرایطی خاص خصوصیات روانی و وهمی وی توسط دیگری درونفکنی شده و به مرور با تکرار و تحکیم این روابط بخشی از سازمان روانی فرد شباهتهای آشکاری با فرد همانند شده پیدا می کند که این همانندی به بازتولید رفتارهای مشابه می انجامد.
          در همانند سازی دوگانه دو فرد واجد شرایط همانندی بصورت همزمان با درگیر ساختن فرد دیگر در سازمان وهمی و روانی و رفتاری خود او را از مواد ناخودآگاهی و وهمی تشکیلات روانی خود اشباع می سازند به گونه ای که به ایجاد ساختاری ائتلافی و ترکیبی واحد در ساختار روانی و رفتاری و وهمی فرد منجر می گردد. این ساختار با توجه به محتویات و مواد تشکیل دهنده آن با ترکیب با دیگر بخشهای شخصیتی فرد به تولید رفتارجدید می پردازد.
          در همجنسگرایی همانند سازی با والدین نقش بسیار با اهمیتی در تشخیص و سبب شناسی ایفا می نماید. دوری و نزدیکی به والد همجنس یا غیر همجنس و تعاملات اولیه با آنها و شرایط ابتدایی رشد در ایجاد  تمایلات همجنسگرایانه غیر قابل انکار است . نظام تمایلات آدمیان علاوه بر جنبه ارگانیک آن به عوامل مهم دیگری از جمله به فرآیندهای تسکینی و تشویقی و تحریکی وهمی - روانی متکی می باشد. هر گونه تغییر در مسیر عادی این جریانات به ایجاد رفتارهایی در بزرگسالی می انجامد که می تواند از جنبه آسیب شناسی واجد معنا باشد.
          همجنسگرایی تیپ فاعل:
          در این نوع از همجنسگرایی که تمایلات مردانگی در آن بسیار بارز وآشکار است فرد مایل است تا نقش اصلی را در رابطه جنسی بر عهده گیرد. در لزبین های فاعل نفی الگوی زنانه و همانند سازی با الگوی مردانه در بدست گرفتن تحرک و ابتکار عمل در سکس با توجه به روابط دوران کودکی آنان با والدین و بر اساس نظریه همانند سازی دوگانه به این صورت تبیین می شود که سطح درون فکنی های ابتدایی با توجه به وضعیت روانی و هیجانی و رفتاری و وهمی والدین تابع این فرمول است که همانند سازی با والد مذکر خصوصیات فاعلیت را در ذهن فرد تثبیت ساخته و همانند سازی با والد مونث با انکار تمایلات زنانگی و در نتیجه تمایلات لزبینی همراه شده است. چنین تابلو بالینی را در زنان لزبین با همانند سازی با پدری توانمند و مادری ضعیف و سلطه پذیر فراوان مشاهده می کنیم. همانند سازی با چنین پدرو مادری و درون فکنی همزمان خصوصیات گاه متضاد آنها بصورتی واحد به شکل رفتارهای فاعلانه همجنسگرایانه زنانه در بعد از بلوغ نمایش داده می شود.
          در مردان همجنسگرای فاعل روابط اولیه با والدین به شکل همانند سازی با خصوصیات سلطه گرایانه پدر و حذف الگوی زنانه از زندگی که معادل همانند سازی با مادر محذوف می باشد به شکل رفتارها فاعلانه همجنسگرایی دربزرگسالی تکرار می گردد.
          همجنسگرایی تیپ مفعول :
         در نوع مفعول همجنسگرایی فرد با در اختیار قرار دادن اندام تناسلی و بدن خود به دیگران در قالبی منفعلانه تلاش می کند که در قدرت فرد فاعل شریک شده و در نهایت از تسکین و لذت ناشی از این بخشش با او شریک گردد. زنان لزبین از تیپ مفعول با پذیرش نقش زنانگی خود در برابر لزبین فاعل با شراکت در قدرت جنسی وی با بخشیدن بدن به دیگری به ارضا دست می یابند. با بررسی روابط اولیه این افراد در دوران کودکی با والدین  می توانیم این مدل همانند سازی را در آنها با همانند سازی با مادر منفعل و سلطه پذیر ودر عین حال انکار مردانگی پدر و نفی او با گرایش به همجنس مشاهده نماییم.در همجنسگرایان مفعول مذکر همانند سازی با مادر و تثبیت تمایلات زنانه به نفی خصوصیات مردانه منجر گردیده که تثبیت تمایلات همجنسگرایی انجامیده و همانند سازی با پدر سختگیر و منع کننده به افزایش تمایلات مفعولانه در وی کمک نموده است که نتیجه چنین همانند سازی دوگانه ای به حساب می آید.

۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه

روانکاوی بیگانه هراسی ایرانیان

          بیگانه هراسی یا زنوفوبیا xenophobia  ترس افراطی و نامعقولی است که در مواجهه با افراد غریبه و نا آشنا ایجاد شده و گاه به شکلی ذهنی تبدیل به نشخوار فکری در فرد شده و بصورت رویه ای دائم رفتاری قابلیت بروز می یابد. از نقطه نظر روانکاوی بیگانه هراسی فرافکنی امیال و آرزوها و خواسته و تجربیات دردناک گذشته بر موضوع قابل دسترس یعنی بیگانگانی است که در دنیای وهمی فرد آسیب دیده جایگزین افراد آسیب زننده قبلی شده اند. بر اساس نظریه تحلیل اوهام بیگانه هراسی ناشی از کارکرد هسته های وهمی خاصی است که با مشخصه وسواس نسبت به افراد و موقعیتهای ناآشنا سازمان بندی شده اند و با هدف بقای ساختار وهمی فرد عمل نموده و در تقابل با واقعیت ناخوشایند گذشته و حال برای فرد موقعیت امنی برای حفظ حیات وهمی وی فراهم می سازد.
          به عنوان روانکاوی که بیست سال مستمر به شکل حرفه ای به این کار اشتغال داشته ام همیشه این سوال را در ذهن مرور نموده ام که اصلی ترین عامل بیگانه هراسی در ایرانیان با توجه به پیشینه اجتماعی و فرهنگی و سیاسی آنها چه می تواند باشد؟ برای پاسخ به این سوال باید از چند زاویه با این مسئله روبرو شد که نمودهای فعلی آن در جامعه ایرانی و گذشته آسیب زای تاریخی و تبیین روانکاوانه آن بر اساس نظریه تحلیل اوهام از جمله این زوایا می باشد.
         
         نمودهای بیگانه هراسی در جامعه کنونی ایران :



          انقلاب 1357  و مردمی که به خیابانها ریختند تا نظام دیکتاتوری پهلوی را سرنگون سازند. مشتهای گره کرده انقلابیون و هیجان شدیدی که در رفتار آنان به چشم می خورد . با سرنگونی شاه باید انقلابیون در نقش سیاسیون ایفای وظیفه می کردند و گذار از شور انقلاب را با گرایش به آرامش و تلاش در جهت پیشرفت آغاز می ساختند. اما چنین نشد. آتش هیجان انقلابیون فروکش نکرد. مشتهای گره کرده اکنون به سوی دیگران نشانه گرفته شد. به خاطر می آورم تکبیرهایی را در عرصه اجتماعات تمام نشدنی مردم که خواستار مرگ آمریکا و انگلیس و فرانسه و دیگران می شدند . این پدیده را دیگر نمی شد به تنهایی در قالب انقلاب تبیین کرد. با شروع جنگ و هجوم دشمن بیگانه هراسی وارد فاز بیگانه ستیزی گردید. در فرآیندهای روانشناختی عمل تابع ذهن است. هراس تبدیل به نبرد گردید. جنگی که هدف آن فراتر از دشمن اصلی یعنی صدام بود و شعارهای بیگانه هراسی به رفتار بیگانه ستیزی فراتر از واقعیت موجود تبدیل گردید. راه قدس از کربلا می گذشت و دشمنان بیشمار دیگری نیز بر این قافله پر شمار بیگانگان افزوده گردید. در میان تمام کشورهای دنیا دوستان حتی به تعداد انگشتان یک دست نمی رسید. جنگی که اکنون همگان بر بی نتیجه بودن آن اذعان دارند و تلفاتی بیشمار بر جا گذاشت و میلیونها نفر را در طی مدتی طولانی درگیر خود نمود. اما با پایان جنگ تغییری خاص در عرصه بیگانه هراسی ظهور نکرد. فریادهای هراس آلود و خشمگینانه در اجتماعات و مشتهای گره کرده ای که در معنای ناخودآگاه خود تخلیه هراس و رنج و تخلیه خشم ناخودآگاهی به قدمت تاریخ این سرزمین بود در واقعیت کوچکترین پایگاهی نداشت و هر چه که در آن دیده می شد بار ناخودآگاهی بود که در از پس قرون متمادی به دنبال مفری برای رهایی می گشت. نتیجه این بیگانه هراسی ناخودآگاه وهمی ایرانیان در هشت ساله اخیر پدیده احمدی نژاد است. وی انعکاسی بسیار واضح از هراس ایرانیان از بیگانگان است. او تصویری بسیار شفاف از طرز نگاه ایرانیان به بیگانگان است. سخنرانیهای تند و فاقد اندک ملاحظه وی در سازمان ملل شنیدنی و دیدنی است. تحقیر و تمسخر و تهدید علنی در قالب الفاظ و رفتار و تحقیر نابخردانه کشورها از منظری بزرگمنشانه و تحکم آمیز  و دعوت آنان به یکتا پرستی و آموزش شیوه مدیریت جهان به آنان  و پرده دری و برخوردی هتاکانه و طلبکارانه از دنیا در حقیقت خواست و آرزوی دیرینه ایرانیان بوده است تا بدینوسیله هراس خود را به ستیز تبدیل نمایند بلکه از احساس درد و رنج ناخودآگاه وهمی تاریخی خویش اندکی بکاهند. این نکته را باید در نظر داشت که مفهوم سلامت زندگی در دنیای واقعیت است. هر گاه اوهام ناخودآگاه جایگزین واقعیت گردند به دلیل چهارچوب وهمی خود آشفتگی را در همه ارکان روانی و رفتاری فرد مستولی می نمایند. خاصیت اوهام ارضای نامحدود به هر شکل ممکن است. در صورت فعالیت این اوهام در سطح یک فرهنگ و جامعه آنگاه آشفتگی و فروپاشی در همه ارکان آن بتدریج ظاهر می گردد و همه بخشهای جامعه را درگیر خود می سازد. اوضاع اسفناک اقتصادی و سیاسی و اجتماعی ایران کنونی می تواند به صورتی مستقیم از استیلای اوهام آسیب زننده شکل گرفته در طی زندگی تاریخی این مردم ناشی شده باشد که  اکنون مهار آن از چنگ واقعیت گسسته گردیده است.



          نمودهای بیگانه هراسی تاریخی ایرانیان :



          ایرانیان ملتی تحقیر شده اند. در ناخودآگاه جمعی ایرانیان احساس حقارت تا اعماق ذهن و فکر و روان آنها رسوخ نموده است. زخم های بیشماری بر غزت نفس و غرور این مردمان توسط مهاجمان وارد شده است که هنوز و پس از گذشت قرون متمادی خون چکان و درد آور است. ملتی بودند که حتی یکدم طعم آسایش و آرامش را نچشیده اند. از صدها سال سلطه بیگانگان سلوکی تا  تسلط  هفتصد ساله اعراب و ذلت خرد کننده بنی امیه و بنی عباس و هجوم ایلخانان و بلایای بیشمار دیگر  با موضوع هجوم بیگانگان بتدریج نگاه بدبینانه و پارانوئیدی را به غیر خودی تقویت بخشید. پژوهشگر تاریخی عبدالحسین زرین کوب در خصوص رفتار اعراب با ایرانیان چنین می نویسد : "
           ... استیلای عرب بدون غارت و انهدام و کشتار انجام نیافت.[...]دختران و زنان ایرانی را در بازار مدینه فروختند و سبایا و اسرا خواندند. از پیشه وران و برزگران که دین مسلمانی را نپذیرفتند باج و ساوگران بزور گرفتند و جزیه نام نهادند. همه این کارها را نیز عربان در سایه شمشیر و تازیانه انجام می‌دادند.[...] حد و رجم و قتل و حرق، تنها جوابی بود که عرب خاصه در عهد امویان به هرگونه اعتراضی می‌داد.[...]خشونت و قصاوت عرب نسبت به مغلوب شدگان بی اندازه بود.[...] بیداد و فشار دستگاه حکومت سخت مایه نگرانی و نارضایی مردم بود. مولی نمی‌توانست بهیچ کار آبرومند بپردازد. حق نداشت سلاح بسازد و بر اسب بنشیند. اگر یک مولی نژاده ایرانی، دختری از بیابان نشینان بی نام و نشان عرب را به زن می‌کرد، یک سخن چین فتنه انگیز کافی بود که با تحریک و سعایت، طلاق و فراق را بر زن و تازیانه و زندان را بر مرد تحمیل نماید. حکومت و قضا نیز همه جا مخصوص عرب بود و هیچ مولی ای باینگونه مناصب و مقامات نمی‌رسید. حجاج بن یوسف بر سعید بن جبیر که از پارساترین و آگاه ترین مسلمانان عصر خود بود منت می‌نهاد که او را با اینکه از موالی است، چندی به قضا کوفه گمارده‌است. نزد آنها اشتغال به مقامات و مناصب حکومت در خور موالی نبود؛ زیرا که با اصل سیادت فطری نژاد عرب منافات داشت."



          مصایب و سختی های گوناگون نگاهی هیجانی و عاطفی به رفتار ایرانیان داده است. چنین رویکردی باعث شده گرایش آنان به درون نمایانتر از نمودهای بیرونی رفتاری آنان باشد. درون نگری ایرانیان در طول تاریخ فرصتی ناب در اختیار آنان قرار داد تا در عرصه های خاصی درخشش از خود نشان بدهند. شعر به عنوان عالیترین ثمره اوهام درونمدارانه ایرانیان مقامی بس عالی در عرصه زندگی اجتماعی آنان کسب نمود. ایرانیان حتی اعتقادات اعراب را در فرآیندی کاملا" درون گرایانه دستخوش تغییر و تبدیل نمودند بلکه تمایزی بین خود و آنان به عنوان بیگانگان مهاجم ایجاد نمایند. قرنها زمان لازم بود تا بر مرز بین خودی و غیر خودی افزوده شود و به مرور بر این فاصله افزوده شد و در سایه این دوری گزینی از بیگانگان نشانه های وهمی خاصی در ناخودآگاهی جمعی ایرانیان خلق شد که بخشی از آن را اوهام بیگانه هراسی شامل می شود.



          تبیین روانکاوانه اوهام بیگانه هراسی ایرانیان :



          مشخصه اصلی  و خطرناک بیگانه هراسی در ایرانیان خصوصیت کارکردی  داخلی آن است. به این معنی که در تمامی عرصه های زندگی آنان منتشر گردیده و رقتارهای آنان را در رابطه با یکدیگر تحت تاثیر قرار داده است. این هراس در آینده اقوام گوناگون ایرانی را گرد یکدیگر جمع نموده و چند کلنی عمده قومی در تقابل با یکدیگر تلاش خواهند نمود که یکدیگر را در قالب وهمی بیگانه قرار داده و آنگاه وارد مقوله ستیز با هم شوند. در صورت چنین اتفاقی انشقاقی موزاییکی ایران را در بر خواهد گرفت و تجزیه کشور اجتناب ناپذیر خواهد گشت. سه کلنی عمده قومی ترکها و عربها و بلوچها و کلنی قدرتمند  اهل تسنن نشانه هایی از این بیگانگه ستیزی داخلی را به شکل پراکنده از خود نشان می دهند که تحرکات آتی آنان سرنوشت ایران را به یقین دستخوش تبدیل و تغییر خواهد ساخت.
          برای تبیین روانکاوانه پدیده بیگانه هراسی ایرانیان و خصوصیات ذاتی آن چند شاخص زیر می تواند ما را به درک واقعیت این اوهام مخرب رهنمون سازد :
           الف - این اوهام خاصیت تسکینی دارند. منظور از تسکین کاستن از رنج و درد ناشی از اوهام ناخودآگاه جمعی قدرتمندی است که به در طی قرنها قابلیت جراحت افزایی یافته اند و با تخلیه و بیرون ریزی نوعی تسکین و آرامش موقت ایجاد می نمایند.
          ب - این اوهام شکلهای تحریف شده تکانه های رنجزای کهنه و قدیمی ای است که ریشه در تاریخ پر شرر و ناملایمات بیشمار زندگی آنان دارد و با تحریف واقعیت سازمان روانی و عاطفی  را در حالتی از ثبات و آرامش مصنوعی و موقتی نگه می دارد.
          ج - اوهام بیگانه هراسی گاه با استفاده از مکانیسمهای دفاعی توجیه و منطقی سازی و واکنش نمایی تلاش دارد تا سازمان وهمی و آسیب زننده خود را از گزند فرآیندهای واقعیت حفظ نماید.
          د - بیگانه هراسی ایرانیان در درون خود فرآیندی انحصار گرایانه دارد. معنی آن این است که  در جریانی ناخودآگاه از شراکت دیگران  - بیگانگان - در قدرت ممانعت به عمل می آورد . به عبارت دیگر با نا شباهتی با بیگانگان سعی در فرار از آنان می نماید یا از نزدیک شدن آنها به خود جلوگیری می نماید.
          ه - در جامعه کنونی ایرانی فرآیند ایزولایشن یا انزوا جویی هم به عنوان نوعی مکانیسم دفاعی در برابر اضطراب از بیگانگان و هم یکپارچه ساختن  وهمی اقوام و طبقات متعدد مورد استفاده واقع می شود. چنین کارکردی در خصوص یکپارچه ساختن اقوام و طبقات اجتماعی می تواند در واقعیت به از هم پاشیدگی اجتماعی منجر گردد.
          و - ساختار قدرت کنونی به ناچار خود را با معیارهای بیگانه هراسی  جامعه وفق داده است تا دچار رکود و فروپاشی نگردد. مقاومت صاحبان قدرت و رهبران سیاسی در برابر اوهام قدرتمند  بیگانه هراسی مردمان می تواند به حذف آنان بیانجامد. آنان به ناچار برای بقای خود مجبور به اطاعت از جریانات قدرتمند وهمی ایرانیان می باشند.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۳, جمعه

روانکاوی وسواس : یک رویکرد نوین در سبب شناسی و تشخیص و درمان

          کم نیستند مردان و زنانی که بشتر ایام عمر خود را صرف رفتارهایی می کنند که نه تنها کمترین سودی برای آنها به دنبال ندارد بلکه بر درد و رنجشان می افزاید و به مرور نیز بر عمق جراحات می افزاید و آسیبهایی جبران ناپذیری نیز براطرافیان آنان وارد ساخته و استهلاکی صعب بر روان و جسم مبتلایان به این بیماری تحمیل می کند. در طی سالها تجربه رواندرمانی شاید بعد از اختلالات عاطفی بیشترین آمار مراجعانم وسواسیها بوده اند. این اختلال را به درستی سرطان بیماریهای روانی نام نهاده اند. چنین وجه تسمیه ای از این واقعیت سرچشمه می گیرد که این بیماری دارو ندارد و از لحاظ روانپزشکی درمانی دارویی برای آن وجود ندارد و صرفا" تنها راه مهار و کنترل آن دوره های طولانی مدت رواندرمانی است . اختلال وسواس عملی فکری را نمیتوان در قالب یک  بیماری با علایم ثابت در همه مبتلایان در نظر گرفت. آنچه که در جریان هزاران جلسه رواندرمانی با این افراد داشته ام به تنوع بسیار گسترده در شیوع و شکل این علائم و تفاوتهای بسیار وسیع در تظاهرات و عوارض اشاره دارد. در بسیاری از بیماریهای روانی دیگر نیز همراهی علائم وسواسی را به وضوح مشاهده می کنیم. به عنوان مثال در اختلال افسردگی اساسی یا اسکیزوفرنیا و یا اختلال استرس پس از سانحه و انواع فوبیاها وسواس در خط مقدم تشخیصی ما قرار می گیرد. حتی در زندگی روزمره همه انسانها به نحوی به صورتی گذرا با تجربه موقت علائم وسواسی روبرو می شوند که با حذف شرایط استرسزا و اضطرابی آن نشانه ها به سرعت ناپدید می شوند. چنین رویدادی ما را به این سئوال مهم رهنمون می گردد که آیا وسواس در سطحی ابتدایی و اولیه به عنوان واکنشی روانی در جهت سازگاری و بقا در سیستم روانی و رفتاری انسانها کارکرد یافته است یا اینکه علائمی تعریف نشده از لحاظ تکاملی است که در جریان فرآیندهای تحول ژنتیک انسانی به بشر مدرن مورد غفلت و فراموشی قرار گرفته و در حال حاضر به عنوان رفتاری ناهمگون در موقعیتهایی خاص ظاهر شده و گاه به شکل بیماری مسیر عادی زندگی فرد  را مختل می سازد ؟ به زبان ساده تر آیا رفتارهای وسواسگونه به رده های پایینتر از انسان هوشمند تعلق داشته  و در ارتباط با تغییر ناپذیری و جبریت حاکم بر رفتارهای غریزی سایر جانداران  که مختص رفتارهای فطری آنها می باشد در انسان در تقابل با جریانات غیر غریزی به شکلی تکراری و بیهدف و بیهوده ادامه یافته است؟
          سبب شناسی بر اساس تجربیات بالینی :
الف : تقریبا" در تمامی بیماران مبتلا به اختلال وسواس فکری عملی از همان ابتدای کودکی تجربه اضطراب و دلهره در روابط میان بیمار با والدین یا والدین با یکدیگر و سایر اطرافیان وجود دارد. چنین یافته ای ما را به این نکته مهم رهنمون می سازد که سازمان روانی فرد با بار اضافه ای از اضطراب و هیجان در سنین اولیه مورد حمله و بمباران قرار گرفته و تغییرات خاصی در کارکرد و ساختار آن اتفاق افتاده است که بعدها به شکلی مستقل و خارج از حیطه شرایط ابتدایی خردسالی به کنش پرداخته است.
ب : روند شکل گیری علائم وسواسی از سرعتی کند و بسیار تدریجی برخوردار است. شدت نشانگان مرضی در طی دوره های گوناگون زندگی فرد دستخوش تغییرات اساسی می گردد. تا قبل از شش سالگی علامتی دیده نمیشود. در دوره شش تا دوازده سالگی علائم سطحی و ابتدایی در قالب رفتارهایی با تعبیر حساسیت بیش از حد بروز می یابد. از بلوغ به بعد به یکباره نوعی جهش خفیف در شدت و گستردگی علایم ظاهر میشود. اما با ورود به دوره اواخر نوجوانی و جوانی و درگیری فرد با مسئولیتهای مهم زندگی نظیر ازدواج و بارداری یا سرپرستی خانواده یا تجربیات عاطفی و روانی دارای بار هیجانی شدید به یکباره نشانه های کنترل ناپذیر وسواس به شکلی محسوس زندگی فرد را مورد تهدید قرار می دهد. در دوره میانسالی و پیری سیر پیشرونده این بیماری به شکلی پایان ناپذیر ادامه داشته و در فاز نهایی و با خستگی روانی و جسمی بیمار به مرحله سقوط و پایان وارد شده که با افسردگی شدید همراه با علائم ساییده شده وسواسی مشخص می گردد.
ج : فرآیند شکل گیری وسواس را با این مدل آشنا نیز می توانیم تبیین کنیم که ابتدا در خردسالی و نوجوانی با موجی از اضطراب و دلهره افزایش یابنده شروع می شود و سپس اولین بارقه های وسواس فکری و عملی را اواخر نوجوانی و آنگاه در سنین بالاتر به شکل رفتار کامل شده وسواسی و آنگاه در مراحل آخر به شکل ترکیبی از حالات اضطرابی و وسواسهای عملی و افسردگی تظاهر می یابد.
د : سازمان شناختی افراد مبتلا به وسواس از یک ویژگی خاص با افراد عادی متمایز می شود. پردازش محرکهای بیرونی و درونی در این بیماران از قدرت بیشتر برخوردار است. آنها قادر به درک جزئیاتی هستند که برای افراد عادی مورد غفلت قرار می گیرد  و از حیطه پردازشی ذهنی آنان حذف می گردد. برای افراد وسواسی یادآوری هر رویداد و اتفاق ناخوشایند بعد از سالها از وقوع آن همان هیجان و درد و ناراحتی را ایجاد می کند که در هنگام رخ دادن آن تجربه کرده اند. وسواسیها هرگز چیزی را فراموش نمی کنند بخصوص اگر آن خاطره با هیجان ناخوشایندی همراه شده باشد . در غیر وسواسیها بار هیجانی و عاطفی رخدادهای ناخوشایند بعد از مدتی تخلیه و فراموش می شود اما در وسواسیها چنین به نظر می رسد که این مکانیسم از کار افتاده است . اگر در حق یک فرد وسواسی بدی روا دارید هیچگاه فراموش نخواهد کرد و تا جبران آن دست از گریبان شما بر نخواهد داشت و بدین لحاظ از منظر اجتماعی افرادی کینه توز و انتقامجو و عصبانی به نظر می آیند.
ه : مکانیسم اصلی روانی که در وسواس نقش بسیار مهمی ایفا می نماید ایزولیشن یا جدا سازی است. در جریان این مکانیسم دفاعی عواطف و احساسات و هیجانات از سازمان شناختی و روانی فرد مجزا و مفترق می شوند. در چنین وضعیتی این افراد در شرایطی فاقد هر گونه احساس و هیجان به تعامل با دیگران می پردازند. وسواسیها در ظاهر چهره ای سرد و خشک  و بدون هر گونه تجلی و ابراز عاطفی و احساسی از خود نشان می دهند.نگاه آنان به زندگی در قالبی خشک و منجمد و غیر قابل انعطاف محدود می شود. مشغولیت ذهنی بیش از حد آنان با جزئیات و افکار بی پایان باعث رفتارهایی درونمدارانه و فاصله جویانه از دیگران می گردد. چنین خصلتی بین آنان و بقیه فاصله می اندازد و مشکلات جدی خانوادگی و اجتماعی و درگیری مکرر و دائمی در روابط بین فردی بدنبال می آورد.
و : کنترل نقش عمده ای در زندگی افراد مبتلا به اختلال وسواس فکری عملی ایفا می نماید. لازمه کنترل دیگران دخالت در زندگی آنها می باشد و بدین لحاظ این افراد به مداخله گری در مسایل دیگران معروفند. با کنترل رفتارهای دیگران این بیماران تلاش می نمایند تا بر اضطراب بنیادینی که بشدت آنها را می آزارد فائق آیند. کنترل دیگران را می توان به نحوی فرافکنی وسواس بر دیگران تلقی نمود . معنای روانشناختی آن این است که دیگران نیز باید همانند من عمل نمایند تا جریان اضطراب آزار دهنده حاکم بر سیستم روانی و رفتاری و ذهنی من مهار گردد و همانگونه که من بر خویشتن کنترل دارم  دیگران نیز باید توسط من کنترل گردند تا تسکین ناشی از این کنترل نصیب من گردد.

           تبیین وسواس بر اساس نظریه جدید تحلیل اوهام :
بر اساس این نظریه و با توجه به یافته های جلسات روانکاوی مبنتی بر تحلیل اوهام در این افراد  بیماری وسواس به شرح زیر ایجاد و گسترش می یابد :
 الف : در فرآیند شکل گیری اوهام اضطرابی هسته های وهمی خاص در دوران کودکی و در ارتباط با اطرافیان بیمار شکل می گیرد. در نظریه تحلیلی وهمی هر رویداد و حادثه ای می تواند در ساختار روانی و ذهنی به تشکیل هسته هایی منجر شود که در درون خود هیجان و اضطراب آن اتفاق را نگهداری و بازتولید نموده و در ارتباط با سایربخشهای سازمان روانی و رفتاری به تغییر و تبدیل و تحریف آن تجربه به اشکال و نمودهای گوناگون پرداخته و نظام نوین رفتاری و هیجانی را در فرد ایجاد نماید. در افراد مبتلا به وسواس این هسته های ابتدایی که سرآغاز نظام وسواسگونه رفتاری و روانی آنان است انرژی  و بار خود را از آن حوادث دردناک اولیه اخذ می نماید و بر اساس فرآیندهای وهمساز به فرم رفتارهای اولیه وسواسی تغییر شکل می دهد.
ب : با توجه به اینکه در دوران کودکی رو در رویی با واقعیت در حداقل قدرت به سر می برد  و سازمان وهمی غریزی تسلط کامل و جامعی بر رفتارو ذهن کودک دارد این هسته های وهمی اولیه مراکز شناخت و تفکر و عواطف و هیجانات را تحت کنترل و تصرف خود در می آورند. نتیجه چنین رویدادی در سنین بالاتر عملکرد مختل در همکاری مراکز شناختی و عاطفی در بیماران مبتلا به وسواس می باشد.
ج : در دوره نوجوانی  و با بیداری غریزه جنسی نوعی تداخل وهمی با اوهام جنسی برخاسته از بلوغ ایجاد می گردد. چنین تداخلی باعث اختلال در روند عادی زندگی جنسی افراد مبتلا به وسواس می شود. تقریبا" در تمامی افراد وسواسی ما با بدکارکردی در عملکرد جنسی روبرو هستیم. هر چه بر شدت وسواس فرد افزوده شود بر میزان این تداخل نیز افزوده می شود. شایعترین علامت جنسی در مبتلایان به وسواس سردمزاجی و ناتوانی جنسی می باشد.
د : تکرارهای وسواسی و بیمارگونه رفتارها در این بیماران خاصیتی تسکین دهنده و کاهنده اضطراب دارد. تکانه های وهمزای اولیه زندگی فرد به تدریج در سطحی منفک از واقعیت کنترل سازمان روانی و رفتاری بیمار را در اختیار خود می گیرد تا نوعی سازگاری برای ارضای وهمی در بیمار ایجاد نماید. رفتار تکراری و اجباری و وسواسگونه تلاش سازمان وهمی متشکل از هسته های قدرتمند و قدیمی وهمی است  تا تسلط و قدرت خود را بصورت نامحدود حفظ نماید تا ضمن بهره مندی  از تشفی و ارضا  بیمار را در حالتی از تعادل نوروتیک و سازگارانه در تعامل با محیط  و اطرافیان نگه دارد.

           فرآیند درمان با استفاده از شیوه های تحلیل اوهام :
رواندرمانگر با شناخت دقیق نقشه وهمی مراجع با ردیابی کامل ساختارهای وهمی و دستیابی به هسته های وهمزای  اولیه در طی جلسات درمانی ضمن استفاده از تکنیکهای تخلیه هیجانی و تکیه بر محتویات انبار شده ناخودآگاهی تلاش می کند تا بتدریج مراجع را از طریق تفسیرهای دقیق سازمان وهمی وی به درون واقعیت سوق دهد. به مرور و در طی جلسات متعدد این تلاشها به رهایی بیمار از نظامهای قدرتمند وهمی و قدیمی  وی منجر شده و او به سوی درگیری با ساختار جدید و در عین حال ناشناخته دنیای فاقد وهم می کشاند. با ادامه درمان و با از بین رفتن هسته های وهمی وسواس ساز اولیه علایم وسواس ناپدید شده و مراجع تجربه قدم زدن در دنیای واقعیت و بدون وهم را پیدا میکند.
 
         

۱۳۹۱ اسفند ۳۰, چهارشنبه

روانکاوی تاریخی نبرد وهمی ایرانیان و اعراب

           هنگامیکه هلاکو خان آخرین خلیفه عباسی المستعصم بالله را درسال 659 هجری در نمد پیچید و به هلاکت رساند سلطه اعراب بر سرزمین ایران نیز به پایان رسید. اما میراث چند قرن نفوذ آنان اثری بس عمیق بر ناخودآگاهی جمعی ایرانیان وارد ساخت که هنوز نیز عوارض آن را مشاهده می کنیم. با تحلیل ناخودآگاهی آثار بجا مانده از این قرون و با استفاده از فن تحلیل اوهام منتقل شده در طی نسلهای گذشته تا کنون دامنه این اثر گذاری را به شرح زیر می توان تفسیر نمود:
1- ایرانیان در طی این هفت قرن به اعراب جزیه می پرداختند . جزیه در واقع برای غیر مسلمانان و غیر اعراب وضع شده بود تا افتخار تحت سلطه بودن را همیشه به همراه داشته باشند.
2- نگاه اعراب به ایرانیان نگاه از بالا به پایین بود. خلیفه همیشه بصورت مطلق بر جان  و مال و ناموس آنان اختیار داشت.
3- اعراب ایرانیان را موالی نام نهاده بودند که به معنای برده و بنده است.
4- اعراب خود را از نژاد برتر می دانستند و ایرانیان را پست و حقیر و بی ارزش می شمردند.
5- در طی این هفت قرن هر گونه جریان مخالف توسط خلافای اموی و عباسی سرکوب گردید.
          آنچه بر ایرانیان در طی آن قرون گذشت از لحاظ روانکاوی سرچشمه اوهامی گردید که به عنوان میراثی تلخ تاکنون فعال بوده و در رفتار و کردار و اذهان آنان دیده میشود. با بررسی آنچه که بعد از تسلط اعراب بر ایرانیان گذشت می توانیم به بافتهای عمیق ناخودآگاهی جمعی آنان دست یافته و میزان آسیب را مشخص و معین سازیم.
          ایلخانان و گورکانیان  هر کدام زخمه های دهشتناکی بر این پیکره رنجور وارد ساختند اما از با قدرت گرفتن صفویه اولین تجلی واکنشهای مقابله ای برای انتقام از اعراب نمودهای خود را آشکار ساخت. ترکهای سنی مذهب عثمانی به نحوی تداعی کننده اعراب مهاجم بودند. اما ایرانیان این بار انفعال قبلی را از خود نشان ندادند. مهمترین اقدام صفویان  بسط مذهب تشیع بود که می تواند نوعی ایستادگی در برابر جریان دینی مسلط آن دوران تلقی گردد. علاوه بر اهداف سیاسی و اجتماعی از لحاظ روانکاوی می توان به خشم فرو خورده ناخودآگاه ایرانیان از اعراب سنی مذهب اشاره کرد که در اقدام سلاطین صفوی برون افکنده گردید. در این دوران با پدیده بزرگمنشی و سالارپنداری ایرانی مواجه می گردیم که ریشه در اوهام تحقیر کننده ایجاد شده در  دوره تسلط اعراب داشت. این اوهام پیش برنده به سرعت ایرانیان را به سمت جبران ناکامیهای وهمی و واقعی گذشته کشاند. برای کاستن از درد و رنج عقب ماندگی تاریخی خود ترکان عثمانی را بشدت تار و مار ساختند و آموزه های تشیع را پراکندند  و فقیهان  قدرتمندی را وارد کارزار نمودند تا بر حجم این آمادگیها ی دفاعی بیفزایند و از دیگر سو به تسکین جراحات وهمی دردناک گذشته خویش بپردازند و انتقامی هولناک از مسببان ناکامیهای تاریخی خویش گرفتند.  ( ادامه دارد)

۱۳۹۱ بهمن ۱۵, یکشنبه

روانکاوی بمب گذاران انتحاری

          این روزها اخبار رسانه های جهانی مرتب از عملیات انفجاری انتحاری افرادی یاد می کند که با فدا کردن جان خود به شکلی فجیع دیگران را به قتل می رسانند و هیچگاه فرصت آن را پیدا نمیکنند که ازنتایج عملیات خود باخبر شوند و یا سودی عینی از آن بدست آوردند. به عنوان یک رواندرمانگر با نگاه روانکاوانه با افزایش حساسیت پژوهشی خود بر این موارد یافته هایی را از زمینه روانی و شخصیتی این افراد کسب نموده ام که می تواند درک نسبی از اهداف و خصوصیات آنها را برای ما فراهم نماید. از منظر روانکاوی و با تکیه بر فنون تحلیل اوهام به عنوان دقیقترین ابزار برای تحلیل این پدیده استفاده نموده ام و تلاش شده است تا با ترکیب تجربیات بدست آمده از سایر موقعیتهای مشابه تبیین دقیقی از فرآیندهای آسیب زننده و مخربی که در نهایت به نابودی و تخریب و انهدام می انجامد داشته باشم. برای نیل به این منظور نتایج بدست آمده را به شرح زیر ارائه می نمایم :
           الف - برای درک سازوکارهای وهمی ناخودآگاهی این افراد ابتدا باید به نمونه های بالینی و مشابه آن یعنی افرادی که به کشتن خود اقدام می کنند توسل جوییم. در فرآیند اقدام به خودکشی اوهام سازمان یافته و قدرتمند با هسته های شکل یافته از همان دوران ابتدایی زندگی فرد در حول محور تخریب ارگانیسم خود متمرکز می گردد. این اوهام با همراهی خشم متراکم شده و غیر قابل کنترل قدرت مانور در محدوده ای فراتر از ارگانیسم و تن را نمی یابند بنابر این در جهت رسیدن به ارضا و تشفی و تسکین مسیری به سمت درون می یابند. در نهایت فرد با تبدیل این اوهام متراکم و سازمان یافته به رفتاری تعریف شده که در راستای تخلیه کامل و ارضای حداکثری یعنی خودکشی است دست می یازد. با اقدام به خودکشی موجی از تخلیه وهمی تمامیت ارگانیسم را نشانه می رود و در لحظه کشتن خود تسکینی قوی که به نوعی معادل و شبیه ارگاسم و ارضای قدرتمند جنسی است توسط فرد تجربه می شود که با نابودی تن بدست می آید.در حقیقت انتحار نقطه نهایی تعامل چند هسته ناخودآگاه وهمی همسو است که در اتحادی قدرتمند با جریانات هیجانی و عاطفی ارگانیسم خود را بعنوان دشمن و منبع ناکامی مورد حمله قرار می دهد و با حذف تن حاکمیت بلامنازع خود را به اثبات نزدیک می سازد . ذکر این نکته خالی از فایده نیست که فرآیندهای وهمی از قوانینی پیروی می کنند که فهم آنها در قالبهای ذهنی مرسوم و متداول نمی گنجد و تحلیل و تفسیر آنها با قوانین مبتنی با واقعیت سنخیت و همانندی ندارد و شناخت آنها مستلزم تسلط و آگاهی از دانش روانکاوی می باشد.

           ب - با توجه به این نکته که بخش دیگری از فرآیند عملیات بمب گذاران انتحاری به کشتن و نابودی انسانهای دیگر می انجامد پس باید به بررسی موارد مشابه در افرادی پرداخت که به دلیل آسیبهای جدی در ساختار روانی و هیجانی خود از آنها با عنوان قاتلان حرفه ای نام برده می شود پرداخت . با توجه به نتایج بدست آمده مبتنی بر رویکرد روانکاوانه و یافته های پژوهشی خود در رابطه با قاتلان و همچنین بیماران مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی سازمان نیافته که درگیر رفتارهای جنایی بوده اند می توانم به جرئت بر نقش نیازهای وهمی معطوف شده بر تسکین از طریق کشتن دیگران اشاره نمایم. قاتلان حرفه ای و بیماران سادیستیک ار لحاظ شرایط اولیه زندگی و خانواده و روابط با اطرافیان خود به نحوی ملموس در معرض تشکیل جریانات وهمی آماده کننده ای قرار می گیرند که به تدریج آنها را به تجمع وهمی حول چهارچوب راه حل رهایی و تسکین از طریق آدمکشی می کشاند. نکته مشترک مربوط به شرایط ابتدایی زندگی این افراد به نقش پر رنگ اوضاع ناکام کننده دوران خردسالی آنها دلالت دارد. خشم برخاسته از ناکامیهای دردناک اولیه زندگی به سازماندهی وهمی خاصی می انجامد که با توجه به ساختار اوهام که همیشه به دنبال ارضا و رهایی می باشند به سمت و سوی کشتن دیگران ختم می گردد.

           ج - نکته مهم و ارزشمند دیگری که در تشخیص و سبب شناسی رفتار بمب گذاران انتحاری کمک وافری می نماید به نقش محیط و افراد و تکانه های وهمزایی اشاره دارد که می تواند بطور مصنوعی و با تکیه بر ایجاد وضعیت آماده سازی وهمی - ذهنی به خلق اوهامی منجر شود که ثمره آن تربیت فرد بمب گذار با سازمان وهمی قدرتمند گردد. به عنوان مثال در تکنیکهای مغزشویی نکته مشترک ایجاد سازمان وهمی جدید به جای سازمان وهمی قدیم می باشد. در مغز شویی نگرش و عقیده فرد قربانی پاک و شسته نمی شود بلکه با استفاده از استخوانبندی اوهام قبلی و تحت فشارهای روانی و هیجانی محتویات جدیدی وهمی خلق شده و بر آن استوار می گردد و قربانی به ناچار به تمکین اوهام القایی بازجویان خود پرداخته و آنگاه بر اساس آن به رفتار می پردازد. بنابراین می توانیم تحت شرایط کنترل شده ساختار وهمی فرد را در جهت تمنیات و اعتقادات و نگرشهای دیگران دستخوش تغییر و تبدیل نماییم.

           د - با ترکیب نتایج حاصله از سه تبیین فوق و همچنین شرح حال و نقل قول و اظهارات بمب گذاران و بررسی پیشینه وهمی اعتقادی آنها می توانیم سازمان وهمی بمب گذاران انتحاری را با تجمع اوهام حاصله از ناکامیهای مکرر در زندگی عاطفی و هیجانی آنها بخصوص هسته های خردسالی و خشم متساعد از آن و تولد اوهام فرعی ناشی از این خشم مرتبط بدانیم.این خشم در بخشی از این فرآیند به درون فرد هدایت شده و در انتظار شرایط مناسب برای تخلیه و نابودی خود لحظه شماری می کند. همراه با این خشم متراکم شده ناشی از اوهام ناکام ساز ابتدایی معطوف به درون در این افراد میل به کشتن دیگران که مفری برای تخلیه وهمی و دستیابی به تشفی است نیز پرورش می یابد و مجموع این دو جریان در رابطه فرد با ساختارهای وهمی اعتقادی و محیطی به تکمیل سازمانبندی و جهت دهی به سمت اهداف خاص منجر می گردد.

           در پایان توضیح این نکته ضرورت دارد که ما نمی توانیم با تکیه صرف بر یک جریان وهمی از یک فرد بمب گذار انتحاری بسازیم بلکه باید ابتدا داوطلبانی که از لحاظ ساختار وهمی خردسالی نوعی آمادگی روانی و هیجانی را دارا می باشند انتخاب نموده و سپس با تربیت و پرورش معطوف به ایجاد اوهام فرعی با هدف خاص و در شرایطی مطلوب و با زمینه های اوهام اعتقادی به تقویت انرژی بالقوه مخرب به رفتارهای تخریبی با هدف کشتن خود و دیگران پرداخته و آنگاه به وی کمربند انفجاری تقدیم نماییم. ساختار ایجاد شده وهمی از چنان قدرتی برخوردار می باشد که قدرت تفکر و بینش را از بمب گذار سلب نموده و بر اساس دستور فرماندهی وهمی و با هدایت مافوق خود به نابودی دیگران اقدام می نماید.

۱۳۹۱ دی ۲۳, شنبه

روانکاوی نسل بشر : ارائه یک یافته جدید در فن تحلیل اوهام

          همانگونه که دو فرد را در دنیا پیدا نمی کنید که از لحاظ اثر انگشت شبیه یکدیگر باشند بر اساس یافته هایی که در زمینه آسییب شناسی و رواندرمانی و و روانکاوی با هزاران مراجع به کلینیکم داشته ام دو فرد را نیز پیدا نخواهید کرد که نظام احساسی و عاطفی و اعتقادی و گرایشات آنان شبیه هم باشد. به عبارت دیگر همه آدمیان همانگونه که ارگانیسم متمایز و متفاوتی دارند از سازمان روانی و وهمی منحصر به فرد نیز برخوردارند. نگاه آدمیان به زندگی و دنیا با میلیاردها انسان دیگر هیچگونه شباهت و همانندی ندارد بلکه هر کدام سازمانی با کارکردهای اختصاصی و انحصاری می باشند که تابع مظروفات ذهنی و اوهام خویش بوده و در جاده مخصوص به خود به پیش می روند .




          الف - هر انسانی در درون خویش مجموعه ای از ساختارهای وهمی ناخودآگاه را در طول عمر خود سازمان داده و بر اساس آن نظام رفتاری و روانی و عملکردی خود را شکل بخشیده و فرآیند سازگاری با طبیعت برای بقا و ماندگاری و زنده ماندن را طی می نماید.



          ب - نظام وهمی انسانها با کارکرد مستقل و انحصاری و انفرادی خود موجبات همزیستی با طبیعت و سایر پدیده های مرتبط را فراهم ساخته و در نهایت به خلق چهارچوبهایی در جهت داد و ستد با اجزای نظام گیتی انجامیده است که شانس بقای آدمیان را افزایش می دهد.



          ج - نظام وهمی انسانی ریشه در آغاز شکل گیری حیات در کره زمین داشته و میراثی چند میلیارد ساله را با خود به همراه دارد. بعد از تولد هر انسان این میراث وهمی قدیمی که مشترک با همه جانداران زمینی است به سرعت فعال شده و با کارکرد استفاده از این گنجینه مشترک عملیات سازگاری را برای بقای فرد فعال می سازد.



           د - بعد از تولد نوزاد هسته های وهم زای اولیه به سرعت شکل گرفته و در طی چند سال اول زندگی با توجه به شرایط خانواده و اطرافیان و رویدادها و اتفاقات عادی و یا غیر عادی به سمت اختصاصی شدن کشانده میشود. به عبارت دیگر تجربیات اولیه و محیط و دیگران پیرامون وی با نظام وهمی قدیمی وی ترکیب شده و بتدریج سازمان وهمی یگانه وی را در جهت سازگاری یا مقابله و یا تعامل بنا می نهد.



          ه - محتویات وهمی نظام روانی نوزادان از چند هسته خام اولیه برخوردار است که بتدریج بر حجم آنها افزوده می شود . این هسته ها هر کدام با توجه به کارکرد خود به جذب بخشی از داده های پیرامونی زندگی نوزاد مبادرت می ورزند. این داده ها با توجه به کارکرد میراث وهمی قدیمی در سازگاری یا تعامل و یا مقابله در زندگی روزمره نوزاد تولید می گردد. مثلا تجربه آغوش مادر یا آغوش زنی غریبه هرکدام تولیداتی متفاوت را در هسته های مرتبط با این تجربه باعث می شوند که در شکل گیری عملکرد هسته وهمی مربوط به این تجربه در تمامی زندگی فرد در آینده تاثیر گذار خواهد بود.



          و - هر چه حجم تجربیات مبتنی بر سازگاری یا تعامل و یا مقابله ای کودک بیشتر باشد به همان ترتیب این هسته ها قدرت بیشتری یافته و با توجه به این قدرت تداخل قویتری در زندگی آینده نوزاد خواهد داشت. به عنوان مثال گرایشات همجنس گرایانه در بزرگسالی به نوعی خاص از روابط کودک با اطرافیان در سالهای ابتدایی مربوط می باشد - به شرح حال فرد همجنسگرای آخر این مقاله توجه نمایید - و یا تمایلات سادیستیک یا مازوخیستیک و یا ویژگیهای های خاص شخصیتی و روانی و حتی بسیاری از اختالات نوروتیک و سایکوتیک را بر این مبنی می توان سبب شناسی نموده و چنین تبیین نمود که ریشه در سازمان وهمی ابتدایی کودک و مرتبط با محتویات وهمی دریافت شده و آسیب دیده ابتدایی زندگی وی دارد.



          ز - هسته های وهمی با افزایش سن کودک بتدریج فعال شده و در رفتارهای وی با اشکال ابتدایی و خام و ناکامل تکرار می کردد. بازی در کودکان کارکردی تثبیت کننده در محتویات وهمی ناخودآگاهی آنان دارد که به صور گوناگون تا کهنسالی وی ادامه می یابد. کارکرد تفریح و هنر می تواند به مکانیسم تثبیت کننده و نگهدارنده مواد وهمی همه آدمیان تبیین و تفسیر گردد.



          ک - دوره فعالیت سازمان وهمی را می توانیم به قبل از بلوغ و بعد از بلوغ تقسیم نماییم. تا قبل از بلوغ بیشتر با مکانیسم شکل گیری و تثبیت و ابراز ناپخته و ابتدایی و در عین حال پذیرای هسته های وهمی روبرو هستیم اما بعد از بلوغ این هسته های وهمی بشدت فعال گریده و کارکردی عینی و عملی در زندگی و رفتارهای فرد پیدا می نماید. به عنوان نمونه گروهها تروریستی جهت عملیات انتحاری به سراغ نوجوانانی می روند که در هسته های وهمی اولیه آنان اوهام مربوط به تمایلات کشتن و کشته شدن در فضای خانواده و اطرافیان پرورش داده شده و سازمان وهمی آنان مستعد پذیرش این عملیات می باشد.



          ل - هر انسانی با مجموعه اوهام خاص خود که وی را با انسانهای دیگر متمایز و متفاوت می سازد به تعامل با محیط و سایرین می پردازد. در موقعیتهای پیچیده و در صورت فقدان اوهام لازم جهت این تعامل نظام وهمی فرد به تولید و ساخت اوهام جدید با استفاده از محتویات قبلی و نامربوط می پردازد. به عنوان مثال هنگامیکه به ابرهای آسمان نگاه می کنید سیستم وهمی شما فعال شده و هر کدام از اجزای ابر را به شکل خاصی برای شما پردازش می کند و مفهوم می بخشد در حالیکه آن ابر فاقد هر نوع تشابهی برای مقایسه می باشد. در سطحی وسیعتر اوهام ما به تمامی پدیده های هستی معنا می بخشند در صورتیکه بسیاری از این پدیده ها به خودی خود و در سطح واقعیت هیچ مفهومی را دارا نمی باشند. اوج این مفهوم بخشی وهمی را در اعتقادات متنوع انسانها می توانیم بیابیم که از دور افتاده ترین قبایل تا پیشرفته ترین کشورها را در بر می گیرد و و هر کدام با توجه به محتویات وهمی ناخودآگاهی خود رنگ و بویی خاص را به اعتقادات خود می دهند.



          م - هنگامی که عملکرد وهمی فرد از چنان قدرت و محتوایی برخوردار شود که در کارکرد واقعی زندگی و یا فرآیند سازگارانه وی تداخل کرده و به شکل رفتار آشکار نمود پیدا نماید در اینصورت مفهوم سلامت و بیماری معنا پیدا می نماید. این تداخلها می تواند به شکل علائم بیماریهای روانی و رفتاری ظاهر شده و یا اینکه به عنوان آداب و رسوم و سنت و نمودهای فرهنگی در بین اعضای یک گروه و یا جامعه نمایش د اده شود.



         ن - کارکرد بیمارگونه وهمی روند عادی زندگی فرد را مختل نموده و وی را درگیر با مکانیسمهای تخلیه و برون ریزی حاد وهمی می نماید به نحوی که نابود سازی سازمان واقعی زندگی فرد هدف اصلی این هسته های وهمی می گردد. به عنوان مثال در بیماران مبتلا به افسردگی اوهام افسرده ساز بیمار از آنچنان قدرتی برخوردارند که با ایجاد هذیانهای مرتبط با خودکشی به صورت مستقیم فرد را به سمت نابودی علنی سوق می دهند. در بیماران مبتلا به وسواس عملی فکری تکانه های وهم زای قدرتمند با یورشی همه جانبه نظام استدلالی و رفتاری و شناختی فرد را در اختیار خود می گیرند به نحوی که فرد درمقابل این حملات وهمی و غیر قابل کنترل فاقد هر گونه اراده و توانایی مقابله ای می گردد.



          و - در فرآیندهای رواندرمانی بدون آگاهی و شناخت از دانش تحلیل اوهام و مکانیسمهای بسیار پیچیده آن درمانگر سرگردان و حیران باقی خواهد ماند و علاوه بر اینکه قادر به تبیین و تفسیر و تشخیص درستی از ماهیت بیمار و عوامل ایجاد کننده آن نمی باشد بلکه از ایجاد هر گونه تغییر و درمانی عاجز خواهد ماند.











          ارائه یک مورد جهت تبیین نظریه فوق :







          مراجع مذکر و ۲۵ ساله است و با تشخیص افسردگی و اضطراب و شکایت از تمایلات شدید همجنسگرایانه مراجع نموده است . چنین می گوید :







          * قبل از زایمان من دکتر به مامانم گفته بود که دوقلو حامله هستی و یکی از بچه هایت پسر است و دیگری دختر. مامان هر چیزی را که خریده بود دخترانه و پسرانه کرده بود. بعد که دید پسر هستیم لباسهای دخترانه را تن من می کرد و لباسهای پسرانه را به برادرم می داد. مادرم هم دختر دوست داشت و همیشه من را در جمعهای زنانه و دخترانه با خود می برد اما برادرم در این جمعها نبود. چون لباس دخترانه تنم می کرد مهمانهایی که می آمدند همه فکر می کردند که دختر هستم. مامان من را توی مهمانیهای زنانه می برد. همیشه در کنار مامان بودم تا پدرم. یک خواهر چهار سال بزرگتر از خودم داشتم که خیلی به او نزدیک بودم. از همان ابتدا با پسرها جور نمی شدم. دوست نداشتم همراه برادرم باشم و از او فاصله می گرفتم. در دوره بلوغ کشش و میل شدیدی به رفتارهای دخترانه داشتم اما فکر می کردم که این یک گناه است. خیلی سعی کردم که این حس را از خودم دور کنم. دوران تنهایی من از بلوغ به بعد شروع شد. رفتارهای دخترانه من را خانواده به سرم می زدند چون خانواده ما خیلی مذهبی بود و من به ظاهر عقب نشینی می کردم. .....الان جسم دخترانه را دوست دارم . احساساتم دخترانه است . دوست ندارم و نمی توانم تغییر کنم. *







          تفسیر و تحلیل :



          اوهام زنانه در مراجع فوق ناشی از تقویت هسته های وهمی ناخودآگاهی است که با توجه به شرایط خانوادگی و سازمان وهمی مادر و قرار گرفتن در کنار برادر دوقلو و ایجاد شرایط وهمزای قدرتمند گرایشات جنسی مراجع را دستخوش تغییر و تبدیل نموده است و تمایلات همجنسگرایانه را در وی باعث شده است.