در ناخودآگاهی جمعی ایرانیان چه می گذرد؟ بعنوان روانشناسی که هزاران ساعت کار رواندرمانی با مراجعانم در طول سالیان متمادی داشته ام نقاط مشترکی را از زاویه فرهنگی دیده ام که مردمان این سرزمین را از دیگر کشورها متمایزمی سازد. قصدم نه انتقاد و خرده گیری بلکه نگاهی واقع بینانه به ژرفای ناخودآگاهی مردمانی است که در پیشینه تاریخی خویش فراز و نشیبهای بیشماری را تجربه نموده اند و مجموع آن تاثیرات را اینک در رفتارهای روزمره و در کوچه و بازار و درون خانواده های آنها مشاهده می کنیم. از آنجا که نگاه آسیب شناسانه روانکاوانه بر این رفتارها و نمودهای روانی دارم پس به شرح زیر به تحلیل محتویات ناخودآگاهانه آنها از منظر علائم و آسیبها می پردازم:
الف : از حدود پنجهزار سال پیش که اولین پیشینیان ایرانی حاشیه رود سند و سرزمینهای باران خیز هند را ترک کردند و قدم در فلات ایران گذاشتند در اعماق لایه های ناخودآگاهی خود پیوند با آب و آسمان را که ارمغان رطوبت بیحد و اندازه دیار هند بود را در مسیر خود از سیستان و پارس حفظ نمودند و از پرستش الهه های هندی همچون آناهیتا ( خدای آب و زایندگی) در طی دو هزار سال به اهورا مزدا ( در آسمان ) رسیدند . چنین اعتقاداتی قوم ایرانی را با دگرگونگی اعتقادی مواجه ساخت. از یکسو آنچه را که به اقلیمی دیگر تعلق داشت را به سرزمینی آوردند که با ریشه های آن اعتقادات وهمی تعارض داشت و از دگر سو در سرزمین جدیدشان یعنی پارس با اعتقادات وهمی جدیدی که برخاسته از اقلیمی نوین بود کشانده شدند. در این بازسازی اعتقادی بنا بر نیازهای تازه خود بر لایه های فکری و فرهنگی و اعتقادی و وهمی افزودند تا آنجا که تا دو هزار و پانصد سال پیش به اوج آن رسیدند و به دلیلی نا همگونی و تعارضات حل نشده در بافت و ساختار این جریانات فرهنگی چنان فتور و رخوتی بر سایر جنبه های حیاتی اجتماعی آنها سایه افکند که با حمله اسکند همه چیز را به فرهنگ و قدرت رومیان باختند .
ب : بعد از تسلط اسکندر و زمامداران سلوکی لایه هایی از فرهنگ مغرب زمین در طی چند صد سال نقشی نازک ولی قدرتمند بر ذهن ایرانیان به جا ماند که بعدها رسوخ آن را در ترکیب با تولیدات نظریه پردازان و فیلسوفان اسلامی می بینیم که چگونه افلاطون و ارسطو را به ستایش و تکریم پرداختند و نظریات آنها را بسط و شرح دادند. نتیجه استیلای رومیان بر ناخودآگاهی جمعی ایرانیان تغییر جهت نگاه از اهورا مزدا به زمین و نمودهای طبیعت بود. هر چند تا حمله اعراب تعارضات به حد انفجار اشباع شده ناشی از لایه های چندگانه قدرتمند و قدیمی در سازمان روانی و ذهنی ایرانیان نظام اجتماعی آنها را چنان در خود تنیده بود که از استحکام آن بناچار غفلت ورزیدند و سعی خود را بر حفظ آئین های گذشتگان و مشغولیت وسواسگونه به افکارمنشعب از این جریانات اعتقادی و فرهنگی متضاد و متعارض معطوف نمودند و در حمله اعراب با اندک هجمه ای به ورطه سقوط کشیده شدند.
ج : ایرانیان در مقابل اعراب اولین واکنشهای روانشناختی دفاعی خود را در قالبی جمعی به نمایش گذاشتند. نکته جالب این بود که مقاومت چندانی در مقابل این مهاجمان بدوی از خود نشان ندادند. بجز قیامهای پراکنده ای که در بعضی نقاط ایران به صورتی محدود صورت پذیرفت اکثریت سکوت و خاموشی را برگزیدند. ساسانیان در طی صدها سال تلاشی در جهت بازسازی فکری و افزودن جریانات ذهنی بومی مردمان ننمودند و نتیجه آن خلائی شد که با هجوم اعراب به سرعت انباشته و کامل گردید. مردمان تشنه نوگرایی خسته از لایه های جانبدارانه و متعارض و اضطراب زای متراکم ذهنی خود با مهاجمان عرب همراهی نمودند و در طی صدها سال با استفاده از مکانیسم دفاعی روانشناختی واکنش نمایی reaction formation از اعراب گوی سبقت را بودند و با ترکیب مجموعه وهمی و ذهنی و فکری پیشینگان خود با محصولات ساده و فاقد عمق اعراب مهاجم به خلق شگفتی و سازه هایی در حوزه اعتقادی و اندیشه دست یازیدند که باعث تعجب اعراب در طی قرنها گردید. آنها مهاجمان را با زیرکی در درون فرهنگ خود حل میکردند و معجونی جدید از ترکیب و امتزاج عناصر روانی فرهنگی می ساختند که در ظاهر شباهتهایی با فرهنگ و رفتار مهاجمان می داشت اما در عمق با موجودی وهمی ناخودآگاهی جمعی آنها پیوند عمیقتر بیشتری را برقرار می کرد.
د : انفعال و عدم تحرک ایرانیان در عرصه جهانی و نگاه ناپویای آنها باعث شده است که همیشه طعمه خوبی برای مهاجمان باشند. در ریشه یابی و تحلیل این کندی می توانیم از اصطلاح " درماندگی آموخته شده " در روانشناسی معاصر بهره ببریم. آنها در ژرفای ناخودآگاهی خود آموخته اند در انتظار بارش آسمان و لطف آناهیتا باقی بمانند و یا اینکه " ایشتر " خدای جنگاوری آنها را در مقابل دشمنان محافظت نماید و اهورا مزدا طبیعت را بر آنها رام و مطیع سازد بلکه به سعادت و رفاه دست یابند. اگر اوضاع بر وفق مرادشان نباشد آنقدر منتظر می مانند که دشمنان و مهاجمان در درون آنها حل شوند و تغییر ماهیت دهند ولو به قیمت گذر قرنها زمان باشد. اعراب مهاجم بار سنگینی که در ذهن ایرانیان باعث سکون و درماندگی آنها شده بود را نداشتند. مغولان نیز هرگز قصد کشورگشایی نداشتند اما بی تحرکی وسوسه برانگیز ایرانیان محرکی می شد برای دیگران که نیشتری بر این تن فربه و علیل وارد سازند و زخمی بر پیکره بنشانند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر