۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

خودکشی پنهان

      آدمها همیشه خودشان را با قصد قبلی نمی کشند.در طی سالها کار بالینی بسیار موارد خودکشی دیده ام که موفق یا ناموفق به هر ترتیبی نوعی آمادگی برای انجام آن وجود داشته است اما در خودکشی پنهان اوضاع متفاوت است. اگر محتویات ناخودآگاهی معتادان را مورد تحلیل قرار دهیم در لابلای اوهام ناهوشیار و چند لایه و بسیار پیچیده آنها رد پای تمایلات مرگ خواهانه را می توانیم مشاهده کنیم. بیمارانی که از مصرف داروهای ضروریشان خودداری می کنند و ماجراجویانی که رفتارهای خطرناک و کشنده را بارها تکرار می کنند و عاشقی که اسید بر چهره معشوق بی وفایش می پاشد و راننده ای که با سرعت زیاد به نقض قوانین می پردازد و آنکه غرق در دنیای وهمی خویش چاقو بر تن دیگری فرو می کند وزن یا مردی که به شریک زندگیش خیانت می کند و هزاران نمونه دیگر نمادهایی از قدرت بیش از اندازه جریانهای مرگ طلبانه ای است که در ذات و جوهره هر انسانی به عنوان واقعیتی عظیم مدفون است و گاه با آزاد شدن از سانسورهای  گوناگون و یا فراهم شدن شرایط بروز به منصه عمل در می آید و نابودی فرد را رقم می زند. اینها در طبقه بندی انواع خودکشی در زمره رفتارهایی قرار می گیرند که از آنها تحت عنوان خودکشی پنهان نام می بریم. تمایلات مرگ خواهانه در ساده ترین فرم با احساس افسردگی بروز داده می شود و در اشکال حادتر تبدیل به رفتارهایی می گردد که معطوف به نابود سازی از درون است و هدف آن رهایی از رنج زیستن یا رسیدن به تسکینی است که با مرگ بدست می آید.
     در پروسه رواندرمانی یک روانشناس کارآشنا با شناسایی ساختار وهمی مرگ طلبانه مراجع تلاش می کند با رها سازی تدریجی این هسته های وهمی قوی بتدریج گذار فرد را به دنیای واقعی ممکن سازد. تفسیرهای روانکاوانه زودرس و خارج از موقع باعث فعال شدن سریع این کلنی های وهمی مرتبط شده و می تواند به رها سازی این جریانات مخرب و رفتارهای مرگ طلبانه پیشرس منجر گردد. یکی از دلایل ترک دوره  رواندرمانی از سوی بعضی مراجعان می تواند ناشی از فعال شدن این محتویات آسیب زننده وهمی باشد که هر گونه درمانی را مغایر با ساختار وهمی خود در نظر می گیرد و تلاش دارد فرد را به سوی مرگ و نابودی سوق دهد.

۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

روح عاشق

       زن با صدایی بغض آلود و با چشمانی خیس و مضطرب ادامه داد :
      یک هفته ای می شود که مرده است. چند ساعت قبل از مرگش آمد پیشم. می ترسید رابطه امان فاش شود. بهش گفته بودم بذار همه بفهمند. فوقش بخاطر تو سنگسارم می کنند. همه اش می گفت دوست دارم با هم خودکشی کنیم. این دنیا نمی توانیم به هم برسیم اما در آن دنیا که دیگر مانعی برای رسیدن به هم نداریم. می گفت می شویم دو تا روح عاشق و تا ابد با هم خواهیم بود. حالا یا توی جهنم یا بهشت فرقی برای من نمی کند. می خواستم با او برنامه ریزی کنم برای اینکار که آن شب آمد پبش من . گفت دارم می روم. امشب هم نمی خواهم برگردم. گفتم نه تو باید برگردی . بقیه نگرانت می شوند. توی چشمهابش برقی دیده بودم که تا حالا سابقه نداشت. دستش را از دستم کشید. نمی خواست چشمم به چشمش بیفتد. وقتی در را بست دلم هری ریخت پایین. صدایی توی دلم می گفت دیگه هیچوقت نمی بینی او را.
      چند روزی که توی بیمارستان بود بالای سرش بودم  تمام وقت. دکترش می گفت برگشتنش کمتر از یک درصد است. بخشی از سرش متلاشی شده بود . جالب بود وقتی با او درد دل می کردم می دیدم اشک از گوشه چشمهای بسته اش سرازیر است.
    توی قبرستان روزی که خاکش می کردند این حس به من دست داد که باید قبرش را بکنم و استخوانهایش را در بیاورم. اگر استخوانش هم هست باید جلوی چشم خودم باشد. از یک طرف خوشحال بودم که اگر بهش نرسیدم دست کس دیگری هم به اودیگر نمی رسد. همه اش این دغدغه را قبلش داشتم  نکند کسی او را از من بقاپد. حالا توی گور برای همیشه برای من می ماند. فقط ترسم از این است که در آن عالم برود سراغ روحهای دیگر ! می ترسم روحی پیدا شود و روح او را از من بگیرد. !! نسبت به روحی که بخواهد او را از من بگیرد حسادت دارم.
     امروز لباسهایش را از توی کمد برداشتم. آنها را بو کردم . یک کمی آرام و بهتر شدم. نسبت به لباسهایش که هنوز بوی بدن او را می دهد کشش زیادی دارم. به خودکشی زیاد فکر می کنم. کتابهای زندگی پس از مرگ را می خوانم. می ترسم خودم را بکشم و در آن عالم در جایگاه دیگری باشم. شاید دیگر نتوانم حتی در آن دنیا هم اثری از او پیدا کنم. اینجا حداقل استخوانهایش را که دارم .!!
       الان دلم می خواهد یک چاقو بزنم قلبم را در بیاورم. یک حس خیلی بدی دارم. مانده ام بین آسمان و زمین. همه اش می گویم خدایا کاش درد جسمانی داشتم ولی این درد را نداشتم.
     تمامی لحظاتی که با او بودم جزو شیرین ترین خاطرات من است. هر وقت بحثی بین ما پیش می آمد نمی توانستم عکس العمل نشان بدهم. بحث بین ما همه اش این بود که چرا دیر آمدی ؟ چرا امروز کم احساست کردم؟ چرا چند ساعتی از تو خبری نداشتم؟

    " چند روز بعد صدای غمگینی از آن طرف خط کلینیکم خبر مرگ او را بر اثر سکته قلبی داد ."

۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

محکوم به مردانگی !!

      صورتش فاقد مو بود . چهره ای کاملا" زنانه. فد بلندی داشت. اما لباسهای مردانه پوشیده بود. اشتباه نشود ! او نه ترانس بود و نه گی ! بلکه زنی بود که از کودکی توسط مادر به اشتباه محکوم شده بود که در قالب یک پسر لباس بپوشد و زندگی کند و بازی کند  و بعدها با مردها دمخور شود. چنین موردی را در طول سالیان طولانی کار کلینیکالم نه دیده بودم و نه شنیده بودم. شاید در تاریخ آسیب شناسی روانی هم چنین حکایتی تابحال روایت نشده است. ماجرایش از لحظه تولد آغاز شده بود. در بیمارستان پرستاران به مادر گفته بودند که دخترش زائده کوچکی در ناحیه تناسلی دارد که در نگاه اول آلت ناقص و رشد نایافته مردانه است اما باید جراحی شود و برداشته شود چون فرزندش دختر است با تمامی بخشهای زنانه نظیر رحم و تخمدان و مجرای تناسلی . مادر نوزاد به خانه می برد ولی به دلیل علاقه زیادی که به پسر داشته و همچنین ترس شدید از شوهر موضوع را از همه پنهان ساخته و بر طفلش لباس پسرانه پوشانده و به هیچ کس اجازه نمی دهد از این راز سر به مهر مطلع شود.در چهارده سالگی اولین پریودش را پسرک ! تجربه می کند و موضوع را با مادر در میان می گذارد و مادر عملا" سعی می کند او را هم با خود همراه سازد. مادر مانع درس خواندن وی می شود و همیشه مثل سایه با او همراه می ماند. همواره مادر را می دیده که اشک در چشم دارد و با نگرانی بر او می نگرد و از او می خواهد که در پوشیده نگه داشتن رازش بکوشد.
        می گفت از بلوغم به بعد وقتی دستم به بدن پسرها می خورد مور مورم می شد  احساس عجیبی به من دست می داد. دوست داشتم آنها را در آغوش بگیرم و بدنم را به بدنشان فشار دهم. دوست داشتم لباس دخترانه بپوشم اما هیچ احساس خاصی نسبت به دخترها نداشتم اما از هم صحبتی با آنها لذت می بردم ولی بدنشان برایم هیچ جاذبه ای نداشت.
     در اوایل بیست سالگی گذارم به پزشکی قانونی افتاد و همه متخصصان نظرشان به دختر بودن من بود اما خانواده ام دیگر نمی توانستند بپذیرند که عوض شوم. به ناچار در همان لباس مردانه وادارم کردند با دختری ازدواج کنم اما مشکلاتم تازه شروع شد. از او بدم می آمد و حتی نمی توانستم برای لحظه ای تصور کنم که او همسرم است. برای خودم یک دوست پسر پیدا کردم و حتی با او رابطه جنسی نیز داشتم. در دادگاه به دلیل شکایت همسرم و درخواست مهریه اش محکوم به زندان شدم و هر چه به قاضی گفتم که من یک زنم باور نکرد و به تمسخرم پرداخت. رئیس زندان ماجرایم را باور کرد و به بند باز انتقالم داد چرا که اگر زندانیان مرد از ماجرا آگاه می شدند تکه بزرگم گوشم بود!!. سه بار اقدام به خودکشی و بیست و چهار  ماه اقامت در بیمارستان روانی و یک زندگی پراز درد و رنج و ملالت حاصل این اشتباه مادرم بوده است.
      یافته پژوهشی ما با این کیس به این واقعیت اشاره دارد که محیط به تنهایی نمی تواند خصوصیات ذاتی و درونی هویت جنسی را مورد تغییر قرار دهد حتی اگر فرد از دوران کودکی در معرض دائمی فشارهای محیطی برای الزام به تغییرقرار داشته باشد. جالب نیست ؟؟!!

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

روانشناسی عزل یک وزیر

برای خیلیها عجیب بود برکناری ناگهانی متکی وزیر امور خارجه ایران . در این شرایط بحرانی که ثبات در سیستم وزارت خارجه شاید از هر الویتی  بالاتر باید انگاشته می شد اما چنین تصمیمی از این جنبه که نوعی رفتار مدیریتی خاص به حساب می آید از نگاه روانشناختی قابل تفسیر است. سئوالاتی که در رابطه با این عزل به ذهن می رسد دراین حیطه قابل مطرح شدن می باشد :
1- آیا متکی خارج از اندازه اختیاراتش وارد حوزه تصمیم گیری و عمل شده بود؟
2- آیا این عزل شروع فاز جدیدی از عملیات دیپلماتیک ایرانی است ؟
3- آیا برکناری متکی نمودی از درگیریهای جدید ساختار قدرت در ایران است ؟
4-آیا متکی در حوزه وظایف یک وزیر دچار ناتوانیهای جدی بوده است ؟
5- آیا دور شدیدی از عزل و نصبها در دولت آغاز شده است و حذف متکی شروع این خانه تکانی  گسترده است ؟
پاسخ به سئوالات فوق:
1- متکی ازلحاظ ویژگیهای روانی رفتاری شخصیتی مطیع و منضبط داشت. چنین افرادی معمولا" به حدود اختیارات خود واقف هستند و تابع مراجع قدرت و فرادست می باشند و از هر گونه تنش زایی در پیرامون خود اجتناب می کنند. پاسخ به این سئوال منفی می باشد.
2- به نظر می رسد دولت برای گریز از بن بستی که در دیپلماسی خارجی خود با آن روبرو است نیاز به تجرکی جدی دارد. متکی باید فربانی شود تا تبعات این رکود برای مدتی از انظار پنهان گردد و در عین حال فرصت برای بازنگری مراحل بعدی تغییرات در دیپلماسی ایجاد شود.
3- سازمان قدرت در ایران در دوره بسیار ملتهبی به سر می برد. تحولات بسیار زیادی در راه است و در سالهای آینده آرایش بندی قدرت دگرگونیهای زیر بنایی را شاهد خواهد بود. عزل متکی به عنوان یک مهره غیر موثر تنها می تواند نمودی کوچک از این تحولات آتی باشد.
4- متکی چهره ای  منفعل و فاقد تحرک بود. نگاه بسیار ساده و ابتدایی به مسائل بین المللی داشت. ضعف بارز وی از دست دادن موقعیتهای بیشماری بود که با محافظه گری و انفعال وپاسخ نامناسب وی به عنوان یک وزیر روبرو می شد. او در تمامی سالهای وزاتش هیچگاه در قواره یک وزیر مقتدر ظاهر نشد. شاید همرنگی وی با ساختاری که از وی نیز عملکردی طلب می کرد در نهایت به قربانی شدنش انجامید.
5- در یکساله اخیر و با توجه به رویدادهای داخلی احمدی نژاد در شرایط انفعالی و راکدی از لحاظ سطح قدرت قرار داشته است. عزل متکی می تواند فرافکنی این ضعف و در عین نوعی فرار به جلو باشد. همانند دو ساله اول دوره قبلی ریاست جمهوری احمدی نژاد می خواهد شور از دست رفته قبلی را احیا کند. فرضیه خودزنی می تواند بخشی از واقعیت را برای عزل متکی توجیه کند.

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

آسیب شناسی روانی اختلال " ویوریسم " یا چشم چرانی جنسی

          این اختلال در فرمهای ساده اش چندان جای نگرانی ندارد. اما موارد حاد آن می تواند تبعات جبران ناپذیری را برای فرد و دیگران باعث شود. این سئوال که چه بر سر فردی می آید که تنها راه ارضای جنسی وی دید زدن بدن عریان و یا نیمه عریان جنس مخالف باشد را بارها در رابطه با مراجعانی از این دست بسیار از خود پرسیده ام. بسیاری از آنها به هنگام چشم چرانی همزمان به خودارضایی نیز مبادرت می کنند. پاسخ به این سئوال را باید مانند سایر اختلالات جنسی در روابط اولیه کودک با والدین جستجو کرد. در کشورهایی که در فرهنگ آنان بدن جنس مخالف در هاله ای از رمز و راز و حاوی اسرار بیشمار در نظر  گرفته می شود شیوع این اختلال بسیار گسترده تر از دیگر فرهنگهایی است که نگاه لیبرالتری به این مسئله دارند. این نکته نیز چندان بی ربط نمی باشد که جستجوی کلمات و تصاویر پورنو و جنسی در کشورهای اسلامی در رده اول موتورهای جستجوگر می باشد.
بررسیهای بالینی ما با مراجعان مبتلا به این اختلال در نهایت از لحاظ تشخیصی به دوران قبل از شش سالگی بر می گردد. در این دوره به دلیل پراکندگی انرژی جنسی در سراسر بدن تمامی بدن والدین نیز می تواند از نگاه کودک سمبول جنسی به خود بگیرد. در این مرحله هر رفتاری از سوی والدین که مشاهده آن از سوی کودک سبب تحریک جنسی وی گردد می تواند در سازمان روانی جنسی وی به عنوان یک برانگیزاننده قوی عمل نموده و در آینده به صورت وسیله ای برای کسب ارضا مورد استفاده قرار گیرد.
در ویوریستها یا چشم چرانهای جنسی تجربه مشاهده پنهانی یا آشکار اندام والدین و بخصوص نواحی تناسلی و ممنوعه آنان در دوران کودکی تکرار می گردد. کنجکاوی کودکانه با همراه شدن با لذت جنسی با تثبیت در ساختار رفتاری روانی کودک  در آینده از وی یک ویوریست می سازد.
مرد سی ساله ای از تجربیات ویوریست یا چشم چرانی خود چنین می گفت :
"   نیمه های شب از خانه بیرون می زدم و تا صبح بر روی پشت بامها می گشتم. از نورگیر خانه ها به درون آن دید می زدم. گاهی وارد خانه ها می شدم و حتی تا پشت در اتاق خوابشان هم می رفتم. یکبار پشت کمد اتاق خواب زن وشوهری پنهان شدم و در سکوت نظاره گر اعمال جنسی آنان بودم. تابستانها لباس زمستانی می پوشیدم چون مجبور بودم مدت زیادی روی پشت بام سینه خیز بروم تا بدنم زخمی نشود. هیچ چیزی در دنیا برای من ارضا کننده تر از تماشای رابطه جنسی و اندام لخت زنها نیست. وقتی که این صحنه ها را می دیدم خودارضایی می کردم تا آرام شوم. همیشه درگیری فکری با اندام لخت زنانه و صحنه های جنسی دارم. چند باری توسط مردم دستگیر شده ام و به عنوان دزد مرا به دادگاه کشانده اند. وقتی مرا می گرفتند حسابی کتک می زدند. اما همینکه آزاد می شدم دوباره کارم را شروع می کردم.  "

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

تحلیل یک رفتار اجتماعی ساده : فاجعه تاریخی برای روحانیت شیعه ؟

آیه الله وحید و تعداد دیگری از روحانیان شدیدا" نشان دادن تصویر حضرت ابوالفضل علیه السلام را در سریال مختارنامه مورد حمله قرار داده اند و در سایت خبر آنلاین در طی یک نظر خواهی اینترنتی حدود ۶۷ درصد از پاسخ دهندگان معتقدند که نشان دادن چهره او لطمه ای به اعتبار و حرمت وی نمی زند. آیا می توانیم این نتیجه گیری را از این تفاوت داشته باشیم که ۶۷ درصد مردم نظری مخالف با روحانیان دارند ؟ در صورت صحت این برداشت عاملان و باعثان این فاجعه تاریخی برای روحانیت چه کسانی بوده اند؟

۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

روانشناسی زن ایرانی از زبان یک زن ایرانی


          " خودم را وقف خانواده ام کرده ام. هیچوقت برای خودم زندگی نکرده ام . تمایلات خودم و نوع لباس پوشیدن و کالاهایی که باید از آنها حظ بصری ببرم در اصل مال من نبوده اند .  مثل مسافری بودم در یک هتل لوکس . من از در طول سالها از خودم دور شدم. من خودم نبودم. وقتی آدم از آن چیزی که علایق خودش است دور شود از فطرت خودش دور شده و باید یک ظاهر نمایشی داشته باشد و سعی کند با کسانی که زیر یک سقف زندگی می کند تنش نداشته باشدو من بخاطر پدرم و مادرم و فرزندم و شوهرم خودسانسوری کردم و احساساتم را در درون خودم ریختم . خیلی چیزها از خشم و اضطراب و تمایلاتم را در درونم ریختم. اگر عصبانی شدم ابراز نکردم چون فکر می کردم جایگاهش نیست که آن را ابراز کنم. خشمم را با کلماتم بیرون می ریزم . همیشه ناراحتی ام را در قالب واژه ها در می آورم و برای خودم می نویسم. برای اینکه به دیگران برنخورد هیچگاه نظراتم را ابراز و منتقل  نکردم. از دوران کودکیم همیشه می ترسیدم. می ترسیدم اطرافیانم را از دست بدهم و داشته هایم از چنگم خارج شود . ولی الان به مرحله ای رسیده ام که دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست. شوهرم می گوید تو را جادو کرده اند ولی من می گویم اسمش بیداری است و تو بگو جادو . "

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

شهلا جاهد قربانی مردسالاری ایرانیان

شهلا جاهد امروز صبح اعدام شد. هشت سالی را در زندان به سر برده بود تا عاقبت سردی طناب را بر گردن احساس کند. فاجعه این است که هیچ کس نیندیشید که آغاز این ماجرا چه بود و در چه شرایطی این جنایت رقم خورد. آن  مرد که با وسوسه هایش دخترک نوجوانی را به خود آنچنان وابسته ساخته بود و او را به سمت جنون سوق داده بود که برای بدست آوردن وی رقیب از سر راه بردارد از نظر قانون بیگناه شناخته شد در حالیکه باید او نیز عنوان آمر جنایت را یدک می کشید و مجازاتی هولناکتر را تحمل می کرد اما در این هشت ساله ای که معشوق مجنونش در زندان می سوخت و آب می شد و هر روز و شب با کابوس مرگ دست و پنجه نرم می کرد او نهایت لذتش را از آزادی اش می برد و نه بر او خرده ای گرفتند بر نقش غیر قابل انکارش در اغفال دخترکی که از وی تصویر پدری توانمند ساخته بود که باید به چنگش می آورد و برای رسیدن به آغوش این پدر سنگدل دیگری را از آغوش وی بیرون می افکند ولو با نابود ساختن وی به طرزی فجیع. در دنیای وهمی این زن نگون بخت تشنه محبت و عاطفه این مرد فرشته نجاتی بود که باید رهایش می ساخت از کابوس تنهایی و ناتوانی  اما فرجام کار این بود که آن مرد نظاره گر مراسم اعدامش شود و فرزند او چهارپایه از زیر پایش کنار زند. مردی که بخشی از این جنایت به حساب می آمد  در جامعه بیمار و مردسالار ایرانی چهره ای مظلوم نمایانده شد  که همسر به دست هیولایی - زن صیغه ای - از دست داده است. در جامعه ای این چنین منحط زنان شیاطینی هستند که مردان معصوم  و پاک را از راه بدر می برند و تباهی ارمغان هستیشان است و باید بیرحمانه بر دار مجازات آویخته شوند تا تقدس مردانه از گزند روزگار محفوظ  و در امان بماند.