صورتش فاقد مو بود . چهره ای کاملا" زنانه. فد بلندی داشت. اما لباسهای مردانه پوشیده بود. اشتباه نشود ! او نه ترانس بود و نه گی ! بلکه زنی بود که از کودکی توسط مادر به اشتباه محکوم شده بود که در قالب یک پسر لباس بپوشد و زندگی کند و بازی کند و بعدها با مردها دمخور شود. چنین موردی را در طول سالیان طولانی کار کلینیکالم نه دیده بودم و نه شنیده بودم. شاید در تاریخ آسیب شناسی روانی هم چنین حکایتی تابحال روایت نشده است. ماجرایش از لحظه تولد آغاز شده بود. در بیمارستان پرستاران به مادر گفته بودند که دخترش زائده کوچکی در ناحیه تناسلی دارد که در نگاه اول آلت ناقص و رشد نایافته مردانه است اما باید جراحی شود و برداشته شود چون فرزندش دختر است با تمامی بخشهای زنانه نظیر رحم و تخمدان و مجرای تناسلی . مادر نوزاد به خانه می برد ولی به دلیل علاقه زیادی که به پسر داشته و همچنین ترس شدید از شوهر موضوع را از همه پنهان ساخته و بر طفلش لباس پسرانه پوشانده و به هیچ کس اجازه نمی دهد از این راز سر به مهر مطلع شود.در چهارده سالگی اولین پریودش را پسرک ! تجربه می کند و موضوع را با مادر در میان می گذارد و مادر عملا" سعی می کند او را هم با خود همراه سازد. مادر مانع درس خواندن وی می شود و همیشه مثل سایه با او همراه می ماند. همواره مادر را می دیده که اشک در چشم دارد و با نگرانی بر او می نگرد و از او می خواهد که در پوشیده نگه داشتن رازش بکوشد.
می گفت از بلوغم به بعد وقتی دستم به بدن پسرها می خورد مور مورم می شد احساس عجیبی به من دست می داد. دوست داشتم آنها را در آغوش بگیرم و بدنم را به بدنشان فشار دهم. دوست داشتم لباس دخترانه بپوشم اما هیچ احساس خاصی نسبت به دخترها نداشتم اما از هم صحبتی با آنها لذت می بردم ولی بدنشان برایم هیچ جاذبه ای نداشت.
در اوایل بیست سالگی گذارم به پزشکی قانونی افتاد و همه متخصصان نظرشان به دختر بودن من بود اما خانواده ام دیگر نمی توانستند بپذیرند که عوض شوم. به ناچار در همان لباس مردانه وادارم کردند با دختری ازدواج کنم اما مشکلاتم تازه شروع شد. از او بدم می آمد و حتی نمی توانستم برای لحظه ای تصور کنم که او همسرم است. برای خودم یک دوست پسر پیدا کردم و حتی با او رابطه جنسی نیز داشتم. در دادگاه به دلیل شکایت همسرم و درخواست مهریه اش محکوم به زندان شدم و هر چه به قاضی گفتم که من یک زنم باور نکرد و به تمسخرم پرداخت. رئیس زندان ماجرایم را باور کرد و به بند باز انتقالم داد چرا که اگر زندانیان مرد از ماجرا آگاه می شدند تکه بزرگم گوشم بود!!. سه بار اقدام به خودکشی و بیست و چهار ماه اقامت در بیمارستان روانی و یک زندگی پراز درد و رنج و ملالت حاصل این اشتباه مادرم بوده است.
یافته پژوهشی ما با این کیس به این واقعیت اشاره دارد که محیط به تنهایی نمی تواند خصوصیات ذاتی و درونی هویت جنسی را مورد تغییر قرار دهد حتی اگر فرد از دوران کودکی در معرض دائمی فشارهای محیطی برای الزام به تغییرقرار داشته باشد. جالب نیست ؟؟!!
۵ نظر:
سلام، ای کاش ميتونستين اين مورد در يه ژورنال بين المنلی هم مونتشه کنين. واقعاً جالب بود.
باسلام
خیلی جالب بود . تمایل دارم راجع به این موضوع بیشتر بدونم . روشهای درمان و اینکه اگر با چنینی کیسی مواجه بشیم چه عکس العملی باید داشته باشیم
تشکر از شما
آقای دکتر یادتون می یاد تو اون کامنت از شما که در مورد همجنس گرایی سن تربیتی کودکی رو گفتید من کامنت گذاشتم گفتم ربطی نداره و تو کتاب هیلگارد هم نوشته و شما را محکوم کردم به این طرز قضاوت و یکی هم منو مسخره کردو گفت برو اول لیسانستو بگیر بعد بیا وارد وادی نقد شو.............حالا به حرف من رسیدید
در ضمن عین این موضوع در کتاب روانشناسی هیلگارد برای یک کسی اتفاق افتاده در آمریکا....لطفا مرجع های علمی روانشناسی را با دقت بخوانید.........
مورد بسيار جالبي بود! خوشحالم كه هنوز وب لاگتون برقرار است. ترسيده بودم بعد از پستي كه در مورد متكي گذاشته بوديد مشمول الطاف و عنايت ... قرار بگيريد .
سلام.من دقیقاباچنین موضوعی روبرو شدم.درواقع اون محکوم به دختربودن بودمن هرروز رنجیرو که ازاین قضیه میبردرامیدیدم.همیشه ازاینکه بایدتوی مدرسه مغنعه بپوشه خجالت میکشیدافسرده وگوشه گیرشده بوداماباکمک خانواده ی روشن فکری که داشت تغییرجنسیت دادوالان واقعاموفقه.واقعاخداروشکرمیکنم که زودفهمیدن.
ارسال یک نظر