۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

ارتباط سازمان وهمی با رفتارهای جنایتکارانه

شاید از خودتان پرسیده باشید یک انسان چگونه راضی می شود با یک حمله انتحاری و یا انفجاری هم خود را نابود کند و هم دیگران را و یا اینکه جنایتکاری انسان دیگری را از نعمت زندگی محروم سازد؟ این روزها اخباری از این دست بسیار شنیده می شود. برای کاویدن ریشه های این رفتار باید به درون ساختار روانی و ذهنی این قبیل آدمها نفوذ کرد و واقعیت نگرش آنان و پیش زمینه وهمی که در آنان رشد یافته است را مورد بررسی قرار داد تا به راز این رفتارها دست یافت. مدلهای کوچک و صرفا" ذهنی و غیر عملی چنین رفتاری را می توان در همه آدمیان پیدا نمود. مهمترین دلیل آن گرایش ناخودآگاه همگانی به خشونت است که در در اوهام و دنیای فانتزی آدمیان نمود عینی می یابد اما در اکثریت قابلیت کنش در دنیای واقعی را نمی یابد اما در معدودی به دلیل شرایط مستعد کننده و زمینه های ایجاد ساز و عوامل آسیب زننده تبدیل به رفتارهای مخرب و نابودگرانه می گردد. جرم و جنایت و آدمکشی و نابود ساختن دیگران در عمل و نه فانتزی از عهده همگان ساخته نیست. تنها کسانی می توانند در این وادی گام بردارند که سازمان وهمی آنان به درجه ای از کنش وری رسیده باشد که فرماندهی و کنترل مراکز رفتاری و شناختی فرد را در دست خودداشته باشند. برای ایجاد تغییرات در این ساختار وهمی باید شرایط خاصی فراهم شود - یا بصورت طبیعی و در جریان رشد در درون خانواده و یا از طریق آموزش و مغزشوئی - تا یک جنایتکار یا بمبگذار انتحاری پرورش یابد. اکثر بزهکاران در خانواده هایی رشد می یابند که بتدریج این ساختار وهمی آسیب زننده را در آنان پایه گذاری و توسعه می دهد. در مبتلایان به اختلال شخصیتی ضد اجتماعی یا سایکوپاتی چنین پروسه طبیعی را در درون خانواده هایشان به خوبی مشاهده می کنیم.
خفاش شب یا همان قاتل سریالی معروف زنان خاطره ای را از کودکیش نقل می کرد که ارتباط بین ساختار آسیب زای کودکی و تمایل به نابودی دیگران را به خوبی مشخص می سازد :
" گوسفندان را از صحرا به خانه می بردم. هنوز دوازده سالم تمام نشده بود. پدرم وقتی آمد گوسفندها را از من تحویل بگیرد دید بره ای پایش شکسته است. بدون هیچ حرفی دست و پایم را گرفت و مرا بر زمین انداخت و با تیشه ای که داشت یک پایم را شکست . آن شب تا صبح با پای شکسته در آغل گوسفندها بودم و بره در اتاق پیش پدرم....... با تجاوز و کشتن زنها می خواستم انتقام کودکیم را از همه بگیرم. کشتن این زنها به من آرامش می داد! "

۱ نظر:

بابک گفت...

مطلب تامل برانگیز و جالبی بود اما عکس این موضوع هم اتفاق می افتد. امروزه برخی روان شناسان و روان پزشکان عکس پدیده ای را مشاهده کردند که کودکانی به رغم دشواری ها و نا بهنجاری های خانوادگی عظیم زمان کودکی(حتی وحشتناک تر از نمونه هایی که در مطلب ذکر شد) می توانند پیشرفت عالی تری از یک انسان معمولی هم داشته باشند.
نمیشه گفت محیط خانوادگی صد در صد می تونه در مشکلات شخصیتی نظیر ضد اجتماعی بودن و.... دخیل باشه چون مشاهده شده همین محیط های تشنج آور دوران کودکی هم تونسته فرد رو تبدیل به یک استثنای مفید در زمینه خدمت به بشر بکنه و در خیلی موارد مشاهده شده همین محیط ها هم توانایی فرد رو چند برابر میکنه و لزوما همیشه این محیط ها نابهنجاری هایی نظیر مواردی که آقای ابراهیمی گفته اند ایجاد نمی کنه.جیمز آنتونی در مورد کودکانی که علیرغم محیط وحشتناک کودکی پیشرفت های بزرگی در خدمت به بشر داشتند گفته است((آنها برتری و ظرفیت سازگاری بالایی نشان می دهند.ظرفیتی که به نظر می رسید از هیچ منبعی در یافت نمی کنندو مثل اینکه خودشان آنها را پرورش دادند.ما خانواده وحشتناک والدین وحشتناک و تربیت وحشتناک می بینیم و انتظار داریم نتایج نیز وحشتناک باشد امادر اکثر موارد یک کودک برجسته می بینیم)) روانشناسان هم به این مورد کودکان لقب((آسیب ناپذیر))داده اند و مصونیت و موفقیتی که این افراد در این دوران کسب می کنند آنها را مطمئن تر کاملتر و پایدار تر از یک انسان معمولی که در این موقعیت ها نبوده می کنه ...