۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

روانکاوی قاتل نروژی : توهم یک روانپریش یا آغاز اسلام ستیزی در اروپا؟

         

           آندرس  برویک 32 ساله نروژی قبل از کشتن حدود نود نفر مصاحبه ای خیالی با خودش ترتیب داده بود که از لحاظ سبب شناسی  روانی و رفتاری حاوی نکاتی است که انگیزه وی را از این اقدام وحشتناک به روشنی فاش می سازد.  در این مصاحبه می توان به یافته های مهم زیر در ریشه یابی این حرکت جنون وارانه دست یافت :
1- نگاه وی به اسلام و مسلمین افراطی و با رگه های هذیانی آغشته است. هجوم مسلمین به اروپا برای وی به عنوان واقعیتی دردناک تلقی شده که باید هر چه سریعتر جلوی آن گرفته شود. گفتار وی ترکیبی از واقعیت و استنتاجهای وهمی و برداشتهای غیر واقعی از بدیهیات است. چنین مکانیسمی در محتوای هذیانات افراد مبتلا به اختلال هذیانی به خوبی مشهود است. در این بیماران چهارچوب هذیانات فرد سالم و منطقی به نظر می آید اما در درون آن با تبیین های اشتباه و وهمی و غیر منطقی نوعی درک دوپهلو وفاقد انسجام عقلانی به چشم می خورد که می تواند به عنوان موتور برانگیزاننده رفتار باعث بروز اتفاقات ناگوار گردد.  آنچه که در بیماران مبتلا به اختلال هذیانی بسیار مشهود است نوعی باور وسواسگونه و غیر قابل تغییر به امری است که از نظر آنان مطلق وحتمی است و دیگران به هیچ وجه قادر به ایجاد تغییر در این عقیده نیستند.
2- به باور این فرد مسلمانان با سکونت در اروپا بتدریج رویارویی با اروپاییان را پیشه ساخته و عرصه را بر آنان بشدت تنگ خواهند ساخت. اسلام ستیزی و اخراج مسلمانان از اروپا تا سال 2020آخرین فرصت اروپا برای بقا می باشد. هجوم مسلمانان به اروپا واقعیتی است که نمی توان از آن اجتناب نمود. اما اشتباه این تروریست این است که همه این مسلمانان برای نابودی اروپا لشکر کشی کرده اند و قصد نابودی فرهنگ آنان را دارند در حالیکه واقعیت بر این نکته صحه می گذارد که عواملی چون رفاه بیشتر و بهره وری از امکانات اروپا و عدم ثبات و امنیت و آرامش در کشورهای مسلمان نشین باعث گرایش آنان به سکونت در اروپا شده است و نه دلایل بنیاد گرایانه و افراطی . با تغییر قوانین به راحتی می توان حضور مسلمانان را در اروپا کنترل کرد و نیازی به لشکرکشی و اقدامات خشونت آمیز و رفتارهای خصمانه با این مهمانان نیست. اما در ذهن بیمار آندرس برویک اوهام دشمن پندارانه بشدت قدرت و انسجام یافته به حدی که با اقدام پیشدستانه و کشتن دهها نفر می خواهد از کشته شدن اروپائیان جلوگیری به عمل آورد.
3- در این مصاحبه مهاجم روانی در سخنی خود را در مقام وهمی یک منجی بزرگ قرار می دهد و از بخشیدن گناهان کسانی که به نحوی باعث حضور مسلمانان در اروپا شده اند از جمله مارکسیستها توسط خود صحبت به میان می آورد!!. در اصل این نکته اهمیت کلیدی برای آشکار ساختن محتویات بزرگمنشانه و تسلط طلبانه سازمان آسیب دیده باورها و اعتقادات هذیانی وی دارد و تشخیص ما را دقیقتر و کاملتر می سازد.
4- ولادیمیر پوتین و پاپ دو فردی هستند که موضوع همانند سازی وی قرار گرفته اند. نقطه مشترک این دو فرد کارنامه درخشانشان در برخورد با مسلمانان است. پاپ نماینده کلیسا و صاحب فتوا در حذف مسلمانان از صحنه اروپا است و پوتین نیز با کشتار بیرحمانه مسلمانان در چچن از آزمون اسلام ستیزی به زعم این بیمار بینوای پارانوئید  بر آمده است. جریان همانند سازی وی نشاندهند سازمان بندی دقیق وهمی و هذیانی عملیات کشتار نود انسان بیگناه در طی سالها برنامه ریزی بوده است. هر چند افرادی نظیر آندرس برویک از بیماری روانی و اختلال جدی در سازمان ادراکی و شخصیتی خود رنج می برند اما به سادگی ملعبه دست سیاستمداران و افراط گرایان و جریانات ذینفع قرار گرفته و به عنوان مهره ای عالی به خدمت گرفته می شوند.

۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

زنا با محارم

          زنا با محارم یکی از واقعیتهای تلخ زندگی جامعه ایرانی است. به رغم پنهانکاریهای فراوان در کلینیکهای روان درمانی  به وفور قربانیان این انحراف مشاهده می شوند که سالها بار رنج و درد عوارض را به دوش کشیده و در جستجوی درمان بر آمده اند. تاکید غیر منطقی بر جدا سازی دختران و پسران و جلوگیری از هر گونه ارتباطی ولو سالم و منطقی در بین آنان باعث ایجاد عدم تعادل روانی و جسمانی گردیده و در موقعیتهای دیگراز جمله درون خانواده  به تخلیه می انجامد. رابطه جنسی بین خواهر و برادر از شایعترین انواع زنا با محارم در ایران می باشد. آمار دقیقی نمی توان برای این آسیب جنسی بیان نمود اما شواهد و ظواهر از شیوع نگران کننده آن خبر می دهد. یافته های شخصی من نشان می دهد هر چه سن فرد به هنگام  وقوع این نوع رابطه کمتر باشد به همان نسبت عوارض و علائم آن شدیدتر خواهد بود. آسیب جنسی وارده به قربانی در درون خانواده معمولا" تکرار پذیر بوده و به دفعات و در طی ماهها و سالها ادامه می یابد. معمولا" به همراه این انحراف  مشکلات و آسیبهای روانی در یک یا هر دو طرف رابطه وجود دارد. ساختار خانواده دچار تزلزل است و تنش و درگیری بین اعضا خانواده چنین قربانیانی بسیار فراوان می باشد. رابطه بین پدر و دختر و مادر و پسر در درجات بعدی از لحاظ آماری قرار دارد. در پروسه رواندرمانی با قربانیانی که هنوز با خانواده اولیه خود زندگی می کنند باید به روابط درون خانوادگی و پیشینه روانی و رفتاری  تمامی اعضای خانواده توجه داشت و مراجع را در فضای ارتباطات و داد وستدهای خانوادگی مورد درمان قرار داد و همزمان درمان انفرادی را نیز دنبال نمود و در افرادی که از خانواده اولیه به هر دلیلی جدا شده اند و بصورت مستقل زندگی می کنند باید تمرکز بر رواندرمانی و تکنیکهای تخلیه ای و بینش یابی و کاهش عوارض هیجانی ناشی از صدمات آن روابط باشد. 
          شرح حال یکی از قربانیان این آسیب از نوع پدر - دختر را بخوانید :

         " سلام اقای دکتر. من یه دختر بیست و یک ساله هستم. یه مشکلی داشتم که واقعا عذابم میده و هیچ وقت هم روم نمیشد رو در رو با کسی مطرح کنم . وهمیشه دوست داشتم به این شکل یعنی از طریق یه سایت با یه مشاور خوب مشکلم رو درمیون زارم 
 یکی از دوستام شمارو بهم معرفی کرد.خواهش میکنم راهنماییم کنید.
 دانشجوی رشته شیمی محض ام. دوتا خواهر و دو تا برادر دیگه هم دارم که اونا هم وضعیت تحصیلی بالایی دارن.

علی رغم وضعیت تحصیلی خونوادگیمون ، پدرم شعور بسییییییییییییییییییییییییییییییار پایینی داره. من اصلا ایشون رو پدر خودم نمیدونم نه تنها پدر بلکه ایشون رو اصلا عضو ادما حساب نمیکنم ایشون یک حیوونه یک حیوون. نه بیشتر نه کمتر . حیوونه.

دلیل حرفم هم بی حیایی ایشونه. که چند بار قصد تجاوز به من رو کردن(منظورم رابطه جنسی کامل نیست ولی خوب همون رابطه در حد کمتر) و به من دست درازی کردند. من هم از ایشون فرار کردم. اصلا روی این رو نداشتم که حتی با مادر و خواهرانم در این رابطه صحبت کنم. ایشون چندبار این کارو کردن. تا الان هم دیگه پیش نیومده.

مشکل الان من : من هروقت کلمه پدر به گوشم میرسه یاد اون صحنه ها میفتم که پدرم ایجاد کرد و اونقدر حالم به هم میخوره و اذیت میشم که به خدا سرم سوت میکشه انگار با تمام وجود اون صحنه جلوم نقش میبنده هرچند تلاش میکنم اینارو یادم بره ولی نمیشه واقعا نمیشه.

هروقت بحث روابط زناشویی میشه باز اون صحنه ها تو ذهنم تداعی میشه و اذیت میشم.

وقتی اون صحنه ها جلوم میاد واقعا میگم بدترین لحظات زندگیمه. چون واقعا سردرد میگیرم. قلبم تیر میکشه. شروع میکنم به خدا کفر گفتن که این چه بابایی بود چرا این بلا سر من بیاد.بی اختیار میزنم زیر گریه. به خدا این حرکتا مال یه روز یا دو روزم نیست . هروقت هروقت هروقت که این صحنه ها جلوم میاد این حالتا بهم دست میده.درست عین الان!. روزی هزار بار بابام رو نفرین میکنم. ولی نه جلوش. رابطم با بابام بیش از حد سرده زیاد بهش رو نمیدم تا اومد من میرم. ولی خوب با این وجود هیچ وقت به روش نیاوردم. نه از سر بزرگواری یا.... از سر اینکه روم نمیشه. دوم هم اینکه نگاش میکنم عقم میگیره حالم ازش به هم میخوره.

توروخدا بهم کمک کنید.خواهش میکنم."



۱۳۹۰ تیر ۳۰, پنجشنبه

واکاوی و روانکاوی حادثه قتل قویترین مرد ایران : نبرد دو جریان وهمی

            قویترین مرد ایرانی در آزرای مشکی اش راه را  اتومبیل پرایدی بسته بود که از قضا عجله بسیار داشت. بوقهای بلند پراید راننده قهرمان را به خشم می آورد. هنگام رد شدن پراید  قهرمان خشمگینانه به آینه آنها می کوبد و در جواب چند فحش آبدار تحویل می گیرد.به تلافی به دنبال پراید راه می افتد بلکه آنها را بخاطر توهین گوشمالی اساسی دهد. پس از طی مسافتی راه بر سرنشینان نحیف پراید بسته و با همه یال و کوپالش ازماشین پیاده می شود. جوانک هم از پراید پیاده می شود اما یال و کوپال مرد آهنین را که می بیند سست می شود. خود را همانندی گنجشکی ضعیف در چنگ عقاب تصور می کند. قهرمان بی محابا با مشت بر سر و روی  پسرک می کوبد تا خشم خود را از گستاخی وی تسکین بخشد اما زمانی به خود می آید که تیزی قمه ای را بر گلوی خود حس می کند و پایان ماجرا. قهرمان حالا در سینه خاک خوابیده و سه نوجوان در کنج زندان به انتظار زمان می گذرانند.
          این ماجرا با نگاهی روانکاوانه معنای دیگر می یابد.  ابتدا باید دنیای وهمی قهرمان را آنالیز کنیم تا بتوانیم رفتار منجر به مرگش را بهتر بفهمیم. سازمان وهمی قهرمان آکنده از اوهام خودبزرگ بینی و نگاه مافوق پندارانه به خویش بوده است. او که عنوان قویترین مرد ایران را یدک می کشیده در آهنین بودن خود هیچگاه شکی به مخیله اش راه نمی داده است. اولین ماجرایی در زندگیش که  به نحوی وی را به سوی این وهم کشاند در آخر مرگ وی را هم رقم زده است. به سخنی دیگر از زمانی که پی به تفاوت خود با دیگران برد و سر و گردنی ازاطرافیان خود را بالاتر انگاشت  ناقوس مرگ وی شروع به نواختن کرد. چنین رویدادی وی را در قالبی از ساختار وهمی افزاینده و پیشرونده قرار داد تا به همان نسبت از واقعیت فاصله گیرد. به مرور با تشویقها و تاییدها و نگاهها و سخنان دیگران بر قدرت این چهارچوب وهمی و خودشیفتگی و خود بزرگ پنداری اضافه گردید و کنترل و هدایت رفتاری وی توسط جریان قدرتمند وهمی ناخودآگاه صورت می گرفت. چنین پدیده ای را در افراد صاحب مقام  و ثروت و یا اقتدار به خوبی می بینیم. رفتارهای آنها قبل و بعد از فربه شدن وهمی ناشی از تغییر شرایط تفاوت اساسی با هم پیدا می کند. به عبارت دیگر سازمان وهمی آدمیان تحت تاثیر اوضاع بیرونی به سرعت تغییر ماهیت داده و از شکلی ضعیف و یا ناموثر تبدیل به هیولایی با قدرت بیش از اندازه گردیده و واقعیت به همان نسبت پس زده شده و تضعیف می شود. در چنین موقعیتی رفتارهای فرد وهم زده تابعی از نیازهای وهمی او شده و تمامی تلاشهای وهمی به شکل رفتارهای گوناگون با هدف ارضا و تسکین و تشفی خواسته های وهمی و رنج آوری می گردد که در دوره ای از بقا بشر اولیه برای ماندگاری و حیات وی ضرورتی تام و مهم داشته اند. ذکر این نکته ضروری است که اوهام ریشه در میراث مشترک انسان و حیوانات دارد که در انسان با بخشهای اولیه تفکر آمیخته شده و به هنگام شرایط خاص نقش کنترل و فرماندهی ارگانیسم را به عهده می گیرد و البته هدف از کارکرد وهمی واپس روی به حداقل شرایط زنده ماندن بر روی کره زمین می باشد.
          به هر حال قهرمان ما به دلیل جریحه دار شدن نارسیسیسم یا خود شیفتگی اش توسط نوجوانان پراید سوار با خشمی وهمی و مهار نا پذیر کنترل رفتارش را از واقعیت دور ساخته و با استفاده از جریان وهمی حمله را آغاز می سازد که در آخر بر سر این لجبازی وهمی جان خویش را فنا می سازد. جوانک قمه کش نیز برای جبران احساس حقارت ناشی از کوچکی جثه در برابر قهرمان آهنین به رفتاری جبرانی دست می زند. قمه ابزاری است که به صاحبش  احساس قدرت بیش از اندازه می دهد و وی را در قالبی وهمی دارای اعتماد به نفسی وهمی و غیر واقعی می سازد. بدن ضعیف با ابزار قتاله توانا می شود و در خود احساسات دردناک و ناخوشایند ضعف و فتور و ناتوانی را پنهان می سازد. در این حادثه دو فرد که بصورت کامل اختیار خود را به دست اوهام خود داده بودند نبردی وهمی را رقم می زنند که نهایت آن نابودی هردو است. یکی در صحنه حادثه جان می سپارد و آن دیگر به طناب دار بوسه خواهد زد.

۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه

سونامی بیماریهای روانی در ایران

          به عنوان روانشناسی که سالیان متمادی به کار رواندرمانی و روانکاوی می پردازم این ادعا که سونامی بیماریهای روانی در ایران در حد فاجعه آوری مخرب و غیر قابل کنترل شده است سخنی گزاف نمی باشد. میلیونها ایرانی در دام افسردگی و اختلالات اضطرابی و اختلالات شخصیتی و صدها بیماری دیگر دست و پا می زنند و اکثریت حتی از بیماری خود آگاه نیستند. اگر هر معتادی با چهار نفر از پیرامونیان خود در ارتباط باشد حداقل بیست میلیون نفر در معرض عوارض اعتیاد بصورت مستقیم قرار دارند. یک میلیون اسکیزوفرن در خوش بینانه ترین حالت پنج میلیون نفر دیگر را با خود درگیر می سازند. یک میلیون مبتلا به سایکوز دو قطبی نیز پنج میلیون دیگر را به خود مشغول می سازند. حدود پنج میلیون مبتلایان به عقب ماندگیهای ذهنی با درجات گوناگون نیز بیست میلیون دیگر را از خود متاثر می سازند. حدود پانزده میلیون مبتلا به اختلالات شخصیتی نیز تمامی هفتاد و پنج میلیون نفر دیگر را به بازی وا می دارد. آمار رسمی از سی و پنج درصد مبتلایان به اختلالات روانی در ایران سخن به عمل می آورند اما من با آمار و ادله ثابت می کنم که حدود صد درصد از ایرانیان آشکار و نا آشکار از بیماریهای روانی نیاز به درمان رنج می برند و شاید تنها دو یا سه درصد آنان دوره درمان ناقص خود را می گذرانند و بقیه به امان خدا رهایند وروزگار می گذرانند.
          گاه شیوع علائم بیماریهای روانی به شکلی قالب مقبول به خود می گیرد. چرندیات مربوط به ارتباط با اجنه و مدد جویی از ارواح و افکار عجیب و غریب و توسل به امدادهای وهمی و کلمات غیر معقول با بار هذیانی و هزاران مورد دیگر رسوخ این بیماریهای روانی است که تا بالاترین سطوح نیز رواج پیدا کرده است و البته خریدارانی نیز در میان آسیب دیدگان روانی بیشمار هموطن نیز دارد.
          بی توجه ترین مردمان به سلامت روانی اشان ایرانیان هستند. نگاه شکاکانه و بدبینانه به روانشناس  تقریبا" در تمامی بخشهای اجتماعی دیده می شود. البته روانشناسان متبحر و صاحب صلاحیت نیز در حکم کیمیا اند و در بسیاری از شهرهای ایران فقدان این متخصصان نیز بر مشکل صد چندان افزوده است. بسیاری از روانشناسان ما به دلیل رکود علمی بسیار وحشتناک حتی  از ارائه ابتدایی ترین خدمات به مراجعانشان عاجزند و خود نیز از بیکفایتی خویش در رنج و عذاب به سر می برند. آنانی که در تلویزیون ایران  عنوان روانشناس را یدک می کشند معمولا" در جامعه علمی جایی ندارند و بلندگوی مجریان صدا و سیمایند. زنی فربه وخندان و مضطرب که به عنوان عزیز دردانه در تلویزیون نقش  روانشناس را در برنامه های خانوادگی بازی می کند در یکی از برنامه های سراسری از مجازات اعدام نوجوانی - به نام بهنود  - دفاع کرد که در کودکی مرتکب قتل شده بود و از خانواده مقتول که طناب دار را کشیده بودند تشکر و قدردانی نمود.!!!
          جامعه ایرانی هنوز نمی داند هر رفتاری از لحاظ علمی قابل تبیین و تحلیل است. دخترک دانشجویی که بدست معشوق جفاکار به قتل رسید قربانی یکی از همین بیماران روانی بود که اگر در جامعه ای دیگر زندگی می کرد به این مرحله نمی رسید که دست به قتلی دختری بیگناه دراز کند. یا قاضی پرونده طلاق شوهر بدبین و روانی رفتار بیمار گونه  پارانوئید وی را از سر نادانی به عنوان تعصب و غیرت و اوج دینداری در نظر نمی گرفت و حکم به طلاق می داد و  زن نگون بخت شاید الان در زیر خروارها خاک نخوابیده بود. یا بیمارانی که ارتباطشان با واقعیت به سطحی از نزول رسیده است که دسته جمعی زنی را به نوبت مورد تجاوز قرار می دهند و حتی لحظه ای قادر نیستند به عواقب کار خود بیندیشند و یا اندکی رحم به خود راه دهند چرا که خود قربانیانی از جنسی دیگرند که به قربانی ساختن دیگران روی می آورند.