بین هنر و بیماری ارتباط وجود دارد. اگر بی تعصب به موضوع بنگریم و از نگاهی علمی به پدیده هنر نگاه کنیم می توانیم در پس ظاهر فریبنده آثار هنری اعم از نقاشی و شعر و موسیقی و بازیگری و بطور کلی هرگونه تجلی هنری به هر شکلی نوعی مکانیسم مشترک بیابیم که ریشه در تخلیه تعارضات و تنشها و آسیبهایی دارد که در طول زندگی بر فرد وارد شده است. در طول دوران حرفه ایم به عنوان یک روانشناس و رواندرمانگر جلسات زیادی با مراجعان هنرمندم داشته ام که هر کدام در رشته هنریشان برای خود یلی محسوب می شدند . مردمان بی اطلاع از درون این افراد فقط ظاهر می بینند و زبان به تحسین و تمجید می پردازند اما از اسرار پشت پرده و ناخودآگاهی که از آنان هنرمند ساخته است بی خبر و غافلند. شیوع بالای خودکشی در هنرمندان و اختلافات جدی خانوادگی و طلاق و مشکلات رفتاری بیشمار در آنان و اختلالات گوناگون رفتاری و روانی بخصوص اختلالات عاطفی و نوروتیک همه از ریشه های پنهانی خبر می دهند که در این افراد باعث تمایلات هنری شده است. شکی نیست که هنرمندان انسانهایی باهوشند و میانگین هوشی آنان از جامعه بالاتر است اما به همان نسبت میانگین مشکلات روانی نیز در آنها از میانگین جامعه بالاتر است .
یافته های شخصی من که از تحلیل صدها جلسه رواندرمانی و روانکاوی با هنرمندان رشته های مختلف برخاسته است بدون تردید بر شیوع دشواریهای عدیده در سازمان روانی و رفتاری این افراد صحه می گذارد. یافته های سایر روانکاوان نیز بر همین سیاق و روال می باشد. اساس هنر بر مبنای تخلیه و بیرون ریزی محتویات ناخودآگاهی و وهمی بیمارگونه ای است که به تسکین و آرامش در فرد منجر می گردد. تجلیات و بقایای این برون ریزی وهمی از دید دیگران شکل متعالی و متمایزی به خود می گیرد که تحت عنوان یک اثر هنری تلقی می گردد اما در اصل شکل تغییر یافته یک تعارض پاتولوژیک و یا تصویر تحریف شده یک آسیب روانی و رفتاری و یا استفراغ موضوعات مسموم کننده ای بوده است که در ذهن فرد برای سالیان طولانی انبار شده اند.
در بنیادی ترین اشکال هنری ما شاهد نوعی جدال مستقیم برای غلبه بر احساس حقارتی در درون ذهن فرد هنرمند هستیم که به شکل تمایل به مطلوب بودن و پذیرفته شدن و دیده شدن توسط دیگران با خلق یک اثر هنری نماد می یابد. هنرمند با آثار هنری خود می خواهد به شکلی ناخودآگاه از عوارض احساس حقارت وهمی که در عرصه زندگی گذشته اش بر وی عارض شده است خویشتن را برهاند و آزاد سازد. این مکانیسم گریز به سوی آزادی در آخر به خلق احساسی منجر می گردد که در ماهیت با تعارضات دردناک ناخودآگاه فرد به جدال می پردازد و حاصل این نبرد به نوعی هدفمندی در زندگی وی منجر می گردد که در معنای وهمی اش می تواند غلبه بر مرگ تلقی گردد.
اکثر هنرمندان کودکی نامتعارف و متمایزی نسبت به سایرین دارند. طرد و تحقیر بیشتری را تجربه کرده اند و در روابط با همسالانشان انزوای بیشتری داشته اند. روابط با والدینشان معمولا" دوسویه و سرشار از تعارضات حل نشده ای است که به شکل نفرت و عشق افراطی و نه متعادل و سالم تقویت شده است. شرایطی که حس حقارت را در آنان تشدید می کرده است فراوان به چشم می خورد. چنین حسی در آینده در آنان وهم بزرگمنشی را بشدت فربه و قوی می سازد به نحوی که تنها با خلق یک اثر هنری می توانند نگاهها را به سوی خود جذب سازد و تمجید دیگران را برانگیزند و بر این احساس مخرب حقارت غلبه نمایند.
۱۰ نظر:
دكتر عزيز، اما من فكر مي كنم اگر از نگاه دفاع هاي رواني وارد شويم، همانطور كه شما غير مستقيم از آن صحبت كرديد، هنرمندان(هرچند در ارائه ي تعريفي مشخص از آنها ناتوانم) آن طور كه فرويد هم مدعي ست از دفاع رواني تصعيد استفاده مي كنند كه جزو دفاع هاي رواني پخته است.
اينكه فرموديد آن ها دچار مشكلات روان شناختي هستند، چيزي ست كه در مورد شمار زيادي از افراد جوامع انساني صدق مي كند. مهم ترين تفاوت بين اين خيلي عظيم نحوه ي به كار گيري دفاع هاي رواني در طيفي از دفاع هاي رواني ابتدايي تر و پخته تر مي باشد. به نظر من كمي بسته و مختصر نوشتيد.
پس شما می فرمایید یه عده آدم طرد شده و پر از احساس حقارت در کودکی، الان جامعه هنرمندان رو تشکیل می دن!!!عجب تحلیل کشک و دوغی!
به عبارت دیگر تا کسی مریض نباشه و عقده نداشته باشه دنبال هنر نمی ره و علت اینکه هنر رو انتخاب می کنه اینه که می خواد شهرت به دست بیاره و عقده های ندیده گرفته شدن خودش رو به این ترتیب جبران کنه!
راستی آقای دکتر ورزش هم می تونه شهرت بیاره تحلیلی ندارین؟
به 3 دليل با نظر شما مخالفم:
1 - مرز بين انسان سالم و بيمار در روانپزشكي با "اختلال عملكرد" مشخص مي شود و هر انساني تا وقتي كه در اداره كردن خودش و انجام وظايفش و روابط با اطرافيان به مشكلي بر نخورده بيمار روان محسوب نمي شود
2 - در هرم ابراهام مازلو قله زندگي چيزي است به اسم "creativity يا خلاقيت" و هنر اصولا با خلاقيت تعريف مي شود.پس يك جور هايي مي شود از منظر مازلو هنر مند را انسان به كمال رسيده دانست نه يك بيمار روان
3 - مبحث جديدي وجود دارد به اسم " پسا نرماليسم" كه حتما شما بهتر از من به آن واقف هستيد
كلا روانپزشكي و روانشناسي ايده هاي زيادي براي تعريف انسان نرمال و سالم ندارند و اغلب يافته ها ي روانپزشكي بر اساس مطالعه روي موارد بيمار و غير نرمال بدست آمده است.
به نظرم درستش هم همين است كه روانشناسي به دنبال كمك كردن به بيماران روان و انسان هاي ناتوان از نظر رواني باشد و در مورد "كمال بشري" بهتر است علم روانپزشكي سكوت كند تا فلسفه نظرش را بدهد
چهارمين دليل را دوستي در اولين نظر پيش تر گفته بودند :
موجود سايكوپاتي كه بتواند دستش را بگيرد به مكانيسم هاي matur مثل sublimitation من شخصا كلاهم را به احترامش بر مي دارم حتي اگر در بچگي childabuse شده باشد
از آنالیز شما تعجب می کنم. البته من مثل دوستان در باب روانشناسی اطلاعاتی ندارم. اما تحلیل شما با آن چیزی که در زندگی ام دیدم و تجربه کردم خیلی متفاوت هست.
سلام استاد..به نظر من هم يك هنرمند در واقع داره از واكنش دفاعي تصعيد استفاده ميكنه....كه همه ما در زندگي در موارد مختلف به نوعي از واكنشهاي دفاعي بهره ميبريم...و شايد اگر اين ها نبودند نه هنري خلق ميشد نه رتبه هاي علمي بدست مي اومد و نه خيلي چيزهاي ديگر..... به نظر من واكنشهاي دفاعي تا حدودي براي داشتن زندگي بهتر لا اقل براي خود فرد و در واقع براي رهايي از تعارضهاي دروني لازم هست.
من خودم جزئ کوچیکی از هنرمندان محسوب میشم. ولی کاملا موافقم با دکتر. همیشه وقتی مشکلات روحیم می زنه بالا کارهای هنریم و نقاشی هام عالی می شن. دقیقا هم حقارت و طرد شدگی داشتم در کودکیم. حتی اونایی که مشکلات ندارن و بیشتر ادای هنر مندی و در میارن بعد از مصرف مواد کار هنری خلق می کنن اصولا نباید حالت روحیت زیاد نرمال باشه تا هنرت جواب بده
من فکر میکنم این موضوع درباره ی نوابغ هنری و نه تمام هنرمندان صدق کند.
ارسال یک نظر