۱۳۹۰ آذر ۱۲, شنبه

خاطرات یک اعدامی

          یک زندانی که سالها در بند اعدامی ها بود در زمان مرخصی برایم چنین تعریف می کرد:
         " در ورودی که روی لولا می چرخید دلم هری پایین می ریخت. اگر مامور بود که نفسهای همه توی سینه حبس می شد. وقتی برای بردن اعدامی ها می آمد کاغدی در دستش بود که لیست اسامی ها توی آن بود. قلبم می زد. هیچکس پلک نمی زد. موادی ها نه وکیل داشتند و نه قبلش به خانواده هایشان اطلاع می دادند. آن چند دقیقه به اندازه چند سال می گذشت. اسمها را که یکی یکی می خواند انگار با قلمی آهنی آن را توی مغزم حک می کردند. واکنشها فرق می کرد. یکی همانجوری پای برهنه از بند می زد بیرون. از خود بیخود می شد و دیگر هیچ چیز نمی دید. نه لباسی بر می داشت و نه خداحافظی می کرد. هر چه به او می گفتیم بیا آخرین وداع انگار که صدای ما را نمی شنود. بعضی هم غش می کردند به زمین می افتادند. سربازها پایشان را می گرفتند و با خود می کشیدند و بیرون می بردند.تعدادی هم خداحافظی می کردند و با دوستانشان دست می دادند و روبوسی و گریه  و حلال بودی می طلبیدند و حساب کتابهایشان را صاف می کردند و نامه ای و احیانا" توصیه ای به عزیز ندیده ای .یک مورد بود جوانی مجرد که خیلی بامرام بود. اسمش را که خواندند با آرامش با یکی یکی ما خداحافظی کرد. نصیحتمان می کرد که چرا دارید گریه می کنید . باید دست بزنید و شادی کنید. وقتی دید کسی به حرفش گوش نمی دهد گفت تا دست نزنید نمی روم . هر چه حفاظت به او می گفت که راه بیفتد اهمیتی نمیداد. می گفت تا دست نزنید برایم نمی روم. بازمانده های  بند برایش دست زدند تا رفت. تا چند سال تو بند اعدامی ها صحبت او بود که مرگ را با شادی استقبال کرد.توی هفت سالی که توی بند اعدامی های بودم مرتب خالی و پر می شد کریدور . برایم مرگ دیگران عادی شده بود. می گفتند فلانی را کشته اند می گفتم کشتند که کشتند. به یکی اگر می گفتی دنبال فلانی می گردم می گفت او که دو هفته پیش اعدام شده است. آدم به مرحله ای می رسد که غصه مردن هیچکس را نمی خورد. دلم سخت و سنگ شده بود. بعضی وفتها می خواستم خودم را امتحان کنم ببینم لحظه اعدام مثل اینها می ترسم یا نه ؟ کنجکاو بودم که چه حالی پیدا می کنم وقتی اسمم را برای بردن می خوانند . روزها اجرای حکم  ساعت دوتلفنها قطع بود.می گفتند تلفن قطع می دیدید آدم است که افتاده . می دانستند که وقت اعدامشان است. یکی را می دیدید که بیهوش شده است . یکی دیگه اینقدر نشئه می کرد تا موقع اجرای حکم نشئه باشد و چیزی نفهمد . صحنه اعدام زیاد دیده ام. یکی جست می زد روی نیمکت با دستها بسته شده از پشت. یکی دیگر را چند تا سرباز به زور طناب به گردنش می کردند. یکی از صحنه هایی که یادم نمی رود زنی بود که بالای میز نمی رفت. هر کاری کردند گوش نمی داد فریاد می کشید و گریه می کرد. می گفت اول باید بچه هایم را ببینم بعد اعدامم کنید. موادی ها ملاقات آخر ندارند و بی خبر اعدامشان می کنند. چند تا سرباز دست و پایش را گرفتند و به زور طناب را به گردنش انداختند . جرم مواد تعزیه ندارد. حفاظت ممنوع کرده است اما اعدامی های قتلی تعزیه دارند . پیراهن سیاه و پرچم سیاه می زنند و از اتاقهای مختلف به دوستهایش سر می زنند و به آنها تسلیت می گویند. ولی موادی ها چون تعزیه ندارند زیاد به فکرشان نبودیم. مگه چقدر قرار است غصه بخوریم. یک روز دو روز نیست . همیشه هست . صبح با ده نفر داریم صبجانه می خوریم شام می شویم دو نفر. شب نشسته ایم چند نفری با هم حرف می زنیم و می خندیم شب بعد از آن جمع دو سه نفری بیشتر زنده نیستیم. "

۱۳۹۰ آبان ۲۶, پنجشنبه

روانکاوی قربانیان آقازادگی !

           احمد رضایی فرزند محسن رضایی در دبی خودکشی کرد. هر چند هنوز بطور کامل چند و چون مرگ وی مشخص نشده است اما تشخیص مرگ وی به عنوان خودکشی چندان بی ربط نمی باشد. منابع قانونی امارات نیز مرگ وی را خودکشی اعلام نموده اند. این اتفاق بهانه ای شد تا به احوال بخشی از افراد این جامعه که عنوان آقا زادگی را یدک می کشند بپردازیم و پرده از رنجی که از دگرگونگی اوضاع زندگیشان می کشند سخن به میان آوریم. ناهمسویی جریان زندگی آقازاده ها با همسن و سالهای غیر آقا زاده و عادیشان و زندگی آنها در اکواریومی بنام خانواده و قید و بندهای بیش از حدی که بر دست و پایشان نهاده می شود و در نتیجه تافته ای جدا بافته تلقی می گردند . فضای متعارض زندگی آنان با جریان عادی زندگی مردم کوچه و خیابان باعث ایجاد سازمانی وهمی و نا همخوان با واقعیت می گردد که تحت عنوان گسست روانی و رفتاری با محیط از آن نام می بریم. این گسست موجب ایجاد واکنشهایی در چهارچوب عواطف و احساسات فرد گردیده و در نهایت وی را به انزوای کامل و افسردگی و اقدامات نامتعارف و بیمارگونه سوق می دهد. در جامعه ایرانی ما در قالب آقا زادگی و آقا زادگان با طبقه ای نو ظهور به دلیل شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی مواجه می شویم که با سایر طبقات اجتماعی تفاوتهای اساسی و بنیادین دارند. این افراد به دلیل برخورداری از رانت قدرت پدران خود و دسترسی بیحد به امکانات زندگی و رفاه مطلق در شرایطی قرار می گیرند که از جهاتی می تواند بشدت آسیب زننده و نامتعارف تلقی گردد. با توجه به تجربه کاری خود به عنوان یک روانشناس در این زمینه عمده این شرایط را به شرح زیر ارائه می نمایم:

۱- به دلیل مشغله والدین فضای ارتباطی اعضای خانواده با ترکیبی از دخالتهای شغلی و کارکردهای عادی درون خانواده روبرو می شویم. کودکان این خانواده ها مجبورند از همان اوان خردسالی درگیر مسائلی شوند که چندان ضرورتی بدان ندارند و در عوض فرآیندهای طبیعی و عادی حاصل از ارتباطات عاطفی و هیجانی آنان دستخوش آسیب و بی توجهی قرار می گیرد.

۲- حساسیت شغلی والدین به خودی خود موجب کنترلهای افراطی بر روابط کودکان این خانواده ها با دیگران و بخصوص کودکان خانواده های عادی می گردد. با توجه به اینکه تعامل با همسن و سالها نقش مهمی در شکل گیری شخصیتی کودکان ایفا می نماید آقا زاده ها محرومیتهای جدی در این زمینه را تجربه می کنند که می تواند زمینه ساز ناتوانی های بعدی و شکل گیری ساختار روانی افسرده ساز در آنان گردد.

۳- به دلیل فاصله عاطفی و هیجانی والدین از فرزندان به علت مشغله زیاد فرزندان خانواده با انباشتگی نیازهای روانی در سازمان ذهنی خود روبرو می شوند. در طی سالیان متمادی این نیازها قابلیت ارضا و تخلیه و تسکین نمی یابند و در نهایت به شکل احساس ناکامی شدید بیرون ریخته شده و قابلیت ابتلا به افسردگی را در آقا زاده ها افزایش می دهد.

۴- در جلسات روان درمانی آقا زاده ها به خوبی می توان خشم ناشی از تابعیت همراه با تحمیل از والدین صاحب مقام را در قالب میل به تخریب و انهدام تصویر وهمی والدین در جریان برون ریزی وهمی در فرآیند تداعی آزاد مشاهده کرد. آنها می خواهند خود را از هر چیزی که به اطاعت وادارشان سازد برهانند و زنجیرهای اسارت طلایی که بر دست و پایشان سنگینی می کند را بدرانند و جامهای زهر مرصع خود را در زیر پا لگد کوب سازند.

۵- روابط درون خانوادگی آقا زاده ها همچون روابط والدین با مراکز قدرت از همان دوران ابتدای کودکی به شکل اطاعت محض شکل می گیرد. همه چیز در حول و حوش مسئولیت و اطاعت و فقدان پرسش و سئوال شکل گرفته و خواست و اراده فرزندان چندان اهمیتی ندارد. عاقبت این جریان به ناکامی و نتیجه حتمی آن یعنی افسردگی ختم می گردد.

۶- به دلیل فاصله روانی و رفتاری آقازاده ها از جامعه عادی و کنترل افراطی یک بعدی توسط والدین و تلاش در جهت مطیع ساختن آنان بتدریج ساختار وهمی آنان با رگه هایی از خود مرکز بینی و خود محوری و خود شیفتگی بیمارگونه شکل می گیرد. گاه این تشکیلات وهمی با ترکیب و تداخل با رانت بی انتهای قدرت که توسط والدین در اختیار فرزندان گذاشته می شود می تواند به ناهنجاریها و ناسازگاریهای جدی روانی منجر گردد. یکی از دلایل شیوع رفتارهای ضد اجتماعی در آقا زاده ها می تواند از چنین روندی برخوردار باشد.

۱۳۹۰ آبان ۱۰, سه‌شنبه

روانکاوی فروغ فرخزاد : شاعر آیه های عصیان و تاریکی



                          " همه هستی من آیه تاریکیست
                            که ترا در خود تکرار کنان
                           به سحرگاه شگفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
                           من در این آیه ترا آه کشیدم آه
                           من در این آیه ترا
                           به درخت و آب و آتش پیوند زدم "
    
          فروغ را نمی توان با معانی ظاهری اشعارش شناخت. رازهای وهمی نهفته در کلمات روان و سیالش بیش از حد و تصور است. هر شعرش همچون صندوقچه ای است که ظاهر بس ساده و آشنا دارد اما درونش اسرار بیشمار نهفته است. هزار بار اگر نغمه هایش را به زبان آوری باز محتاج فرصت دیگری هستی تا پرده از ناپیدای دیگرش برداری. هوشمندی ذاتی و زنانگی اشباع شده اش با رنگی از خلاقیت بیمانند معجونی از او ساخته بود که با صد نگاه نیز بازشناسی و شناخت وی را بسیار دشوار می نمود. نگاه روانکاوانه به اشعار وی دریایی از اوهام پیچیده  و پیوسته با هسته های متعدد و قدرتمند ازهیجانات و عواطف مهار نشده و کنترل ناشدنی را در اختیار ما قرار می دهد که با رنگ آمیزی احساسات زنانه فرمی دلپذیر و خوشایند و وصف نشدنی را نمایان می سازد.
        در تحلیل اشعار نگاه روانکاو به سازمانهای وهمی شاعر است که قدرت خود را از گذشته و کودکی و سازوکارهای عاطفی و هیجانی اولیه می گیرد. رابطه با والدین در این میان از اهمیت به سزائی برخوردار است. در یکی از نامه هایی که به پدر می نویسد اطلاعات بسیار جامعی و کاملی از ویژگیهای روانی و رفتاری پدر را عیان می سازد که از لحاظ تشخیصی بسیار ارزشمند است.عمده نتایج تحلیلی از ارتباط وی با پدر به شرح زیر می باشد :
1- تعارض علاقه و اضطراب  با پدر : از یکسو نیاز دارد به پدر نزدیک باشد و از سوی دیگر از وی گریزان است . در نامه اش نداشتن تفاهم و درک متقابل و نگاه ایراد گیرانه و سرزنش آمیز پدر را به خویش مورد انتقاد قرار می دهد و از اینکه از کودکی با دنیای وی بیگانه بوده و شباهتی در افکار و عقاید و احساسات با او نداشته است خود را رنجیده و دردمند نشان می دهد.
2- ازدید فروغ پدر وی را مایه سرافکندگی و شرم خانواده به حساب می آورده است. این احساس کهنه و ریشه دار از سالیان اولیه زندگی مبنای افسردگی مزمنی بوده است که برای همیشه همچون سایه ای وی را همراهی می کرده است.
3- پدر با شخصیتی وسواسی و رفتارهای کنترل کننده و سختگیری مفرطی که در روابط درون خانواده بر همه تحمیل می کرده است فرزندانش را طغیانگر و معترض ساخته است. خشم نهفته در کلمات فروغ در بیشتر اشعار وی در اصل نمود خشمی است که از کودکی با فشارهای روانی و اجباری پدر در او بنیان نهاده شده است.
4- نگاه بدبینانه و تحکم آمیز پدر نسبت به زندگی و فرزندان تاثیر مخربی بر احساسات و هیجانات فروغ گذاشته است. از یکسو وی را در قبال پدر منفعل و ایستا ساخته و از جهتی متضاد او را به طغیان و خشم و مقابله جدی برانگیخته است. دامنه این دوگانگی بعدها تبدیل به جبهه ای وسیع به گستردگی تمامی زندگی وی گردیده است. تقریبا" د رتمامی اشعار وی رد و نشانی از این دوگانگی را مشاهده می کنیم. گاه با زندگی از در صلح و آشتی در می آید و منفعلانه تقاضای محبت می کند و گاه خشمگینانه و از سر استیصال از عرش تا فرش را در هم می ریزد و طغیانگرانه جدالی سهمگین با هستی خویش و همگان را آغاز می نماید.
5- پدر شانس کودکی آرام و زیبا را از فروغ دریغ داشته است. نگاه وسواسی و اضطراب آلود و سرزنشگر وی دخترک را وارد وادی اوهام ناکام ساز و درد آوری نموده که باید دوران اوج با حسرت  از کودکی وهمی و خیالی خود یاد کند که هیچگاه شیرینی طعم آن را در واقعیت نچشیده است .
6- طلاق از شوهری که شبیه پدر بوده است در اصل خشمی بوده که نابهنگام سر باز نموده و دیگری را قربانی ساخته بلکه تسکینی وهمی از رنجی که از خردسالی به همراه داشته رهایی یابد.همسر وی - پرویز شاپور - هیچگاه لب به سخن نگشود  و تا زمان مرگ کلمه ای از آنچه که بین او و فروغ گذشت سخنی به میان نیاورد اما می توان از سکوت وی استنباط عجز و ناتوانی در مقابل زنی نمود که پس سالها هنوز درک احساسات و اوهامش بسیار دشوار است.
7- همراه با تسلط پدرانه تصویر مادر مات و ناپیدا است. مادر همچون سایه ای مبهم چندان وجود و نمود بیرونی در زندگی فروغ ندارد. دخترک در حسرت فقدان زنانگی مادر به دنیای زنانگی وهمی و خودساخته ای پناه می برد که نظیر آن را فقط در دنیای وهمی اشعار و کلمات می توان یافت نه در عالم واقع. زنانگی اغراق آمیز و سرشار از آمیزه های وهمی هیجانی و عاطفی پررنگ و غلیظ. هوشمندی اش به خلاقیتی شگرف انجامیده است تا بتواند به چنین معجزه ای دست زند : آنگونه که می خواهد برای خود هویتی بسازد که مانندی نتوان برایش یافت.

۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

استیو جابز : مرگ از سرطان یا توهم خود درمانی لجوجانه

         

            ابتلا به بیماریهای سخت تنها بدن بیمار را درگیر خود نمیکند بلکه سازمان روانی وی را بشدت در هم می ریزد و عوارض دهشتناکی را به همراه می اورد. این تغییرات با تشخیص پزشک آغاز می شود و پروسه پیچیده ای را به همراه خود آغاز می سازد. واکنش اولیه با شوک و ناباوری همراه است. ممکن ساعتها و روزها و ماهها به طول انجامد اما مرحله بعدی که انکار است کلیت بیماری را هدف می گیرد و می تواند مدتها ذهن بیمار را در تسکینی وهمی نگه دارد. بعد از آن افسردگی و پذیرش بیماری است که بیمار را به ناچار به تکاپو برای درمان معقولانه و منطقی وا می دارد. ماندن در هر کدام از مراحل فوق و گذار از آن به عوامل متعددی بستگی دارد که مهمترین آن تجربیات قبلی و شخصیت فرد و میزان پختگی هیجانی و هوشی وی دارد. هر چه انسجام روانی و رفتاری بیشتری وجود داشته باشد فرد به همان نسبت زودتر به آخرین مرحله که پذیرش بیماری و تلاش در جهت استفاده از شیوه های صحیح برای زنده ماندن است می رسد.
          استیو جابز بنیانگذار اپل به دلیل ابتلا به سرطان لوزالمعده درگذشت اما انچه که مرگ وی را متمایز می سازد نگاه وهمی و نامعقول به درمان بیماری دشوارش بود که او را وارد مرگی زودرس نمود. یکی از متخصصان سرطان امریکا با بررسی دقیق پرونده پزشکی وی دریافته است که بیماری او در صورتی که درمان بصورتی معقول و با طی روال عادی آن انجام می شد می توانست موفقیت آمیر باشد و احتمال مرگ وی بسیار اندک بوده است. استیو جابز بجای انجام اقدامات مناسب پزشکی توصیه های پزشکان را نادیده می انگاشته است و به شکلی وسواسگونه به خوددرمانی روی آورده بود. استفاده از  داروهای گیاهی نامربوط و آب  میوه های عجیب و غریب و طب سوزنی و شیوه های ساختگی در ماههای آخر عمر بشدت وی را مشغول نموده بود تا جاییکه  نگرانی و اعتراض اطرافیان و پزشکان معالج وی را برانگیخت.
          این سئوالی است که می تواند ما را در جایگاه یک پژوهشگر مسائل روانی و رفتاری به سبب شناسی و آسیب شناسی این پدیده رفتاری رهنمون سازد که چه عواملی میتواند بیماران صعب العلاج را درگیر این واکنشهای وهمی و غیر معقولانه نماید تا حدی که مرگی سریع را برای خود رقم زنند. یافته های ما نشان می دهد که بیماران خود درمانگر تفاوتهایی اساسی با بیمارانی که بیماری خود را پذیرفته و رویکردی منطقی در مواجهه با آن در پیش گرفته اند را دارا می باشند. اعم این تفاوتها به شرح زیر می باشد:
          1- مرحله شوک و ناباوری در بیماران خود درمانگر مدت بیشتری به طول می انجامد. چنین مسئله ای نشاندهنده بالا بودن سطح اضطراب و تنش ناشی از آگاهی نسبت به ماهیت بیماری در این افراد می باشد. در بیماران عادی گذار از مرحله  شوک و ناباوری سریعتر اتفاق می افتد.
        2- انکار وهمی ناخودآگاهانه بیماری  در بیماران خود درمانگر بیشتر است . مکانیسم دفاعی روانی انکار یکی از مکانیسمهای بسیار مهم در روبرو شدن با موقعیتهای تلخ و ناگوار است. بیمار با بستن چشم خود بر روی واقعیت بطور موقت خود را از عوارض تکانه های رنجزای آن آسیب دور نگه می دارد تا زمانیکه سازمان روانی وی تمهیدات مقابله ای بیشتری را مهیا سازد. به سخنی دیگر بیماران خوددرمانگر به دلیل ناتوانی در کنترل تکانه های ناخوشایند و دردناک وهمی ناشی از اوهام مرگ و نابودی از مکانیسم دفاعی انکار استفاده بیشتری به عمل می آورند.
         3- اضطراب ناشی از عواقب و نتایج بیماری سخت به شکل گیری ساختارهای وهمی جدیدی با مرکزیت بهبودی سریع و مطمئن ایجاد می نماید که سرآغاز یکسری اقدامات وهمی از سوی بیمار خوددرمانگر می گردد. فرد همچون غریقی در آب به هر خاشاکی چنگ می اندازد بلکه  کورسوی امیدی در تاریکی وهمی خود به سوی زندگی پیدا نماید. این تلاشها به دلیل ماهیت وهمی و ناموفق و غیر واقع بینانه ای که دارند معمولا" مثمر ثمر واقع نمی شوند و فرد را بیشتر در گرداب بیماری فرو می برند. در بیماران عادی ساختارهای وهمی از قدرت کمتری برخوردارند و معمولا" هسته های وهمی چندان قدرتمندی قابلیت شکل گیری پیدا نمی نمایند.
         4- بیماران خود درمانگر از سطح تلقین پذیری بالاتری نسبت به بیماران عادی برخوردارند. اصولا" در موقعیتهای ناخوشایند به دلیل بالا رفتن سطح تنش و فعال شدن هسته های وهمی مداخله گر در سازمان وهمی ناخودآگاه فرد تلقین پذیری به عنوان مکانیسمی تسکین دهنده به کاهش سطح اضطراب در بیمار منجر می گردد. تلقین پذیری می تواند به شیوه های درمانی جدید و ناشناخته و یا غیر مطمئن کشیده شود و گاه به جایگزینی آنها با درمانهای علمی و درست می انجامد.
       

۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه

کالبد شکافی روانکاوانه خودکشی دوعاشق : اشتباه وهمی تراژیک


          خبر تلخ و دردناک بود. نهال سحابی زن 37 ساله به دنبال خودکشی بهنام پسر 22 ساله خودکشی می کند . برای کالبد شکافی روانی این خودکشی تمام وبلاگش را از اول تا آخر خواندم. آنچه در وبلاگش دیدم سراسر طغیان و سرکشی یک روح بشدت افسرده بود که دلبستگی خاصی به دنیا نداشت. انگار با زندگی سر جنگ داشت. همه چیز در ابتدا در هاله ای از خشمی غیر قابل کنترل به پیش می رفت تا اینکه جوانی وارد زندگی او شد. جوان دارویی بود بر درد بی درمان و جانکاه وی. در وبلاگش می توان این دلبستگی حیاتی به او در قالبی پنهان و ناآشکار رد و نشان یافت. دوری و نزدیکی و قهر و آشتی و شکایت و مهر ورزی ماهها ذهن دردمند او را با این نورسیده به زندگی تاریکش مشغول می سازد. تا بدانجا در هم حل می شوند که طاقت فراق از هم ندارند. برای حفظ جوانک بازی مرگ را با او آغاز می سازد و اوهامش را از مردن با او درمیان می گذارد غافل از اینکه دیگری آنگونه در وی حل غرق شده است که طاقت این گفتار را ندارد و زودتر خویشتن را به دام مرگ می افکند تا داغ مرگ معشوق را پیشاپیش تجربه نکند. نهال زمانی به خود می آید که پسرک در آغوش خاک تیره خفته و او شرمگین و خشمگین از رخدادی که در وقوع آن مسئول بوده با اندوهی بی پایان خود را به دام مرگی می سپارد که شاید همیشه آرزوی همیشگی وی بوده است. دو پست آخر وبلاگش کلید این بازی وهمی است  که با جوانک آغاز ساخته و تراژدی شومی که هیچگاه در مخیله اش نمی گنجید را رقم زده است و ناخودآگاه خوانندگان وبلاگ خود را از آن آگاه ساخته است. پست اول وداع با همگان است که در آن بر نابهنگامی مرگ معشوق و ناچاری مرگ خود سخن رانده است و رقص مرگی که با بهنام آغاز می سازد و در اصل به زندگی خویش پایان می بخشد و در پست دوم اعترافی هولناک را می خوانیم که به جبران گناهی نابخشودنی خود را به مجازات مرگ محکوم می نماید. دو پست آخر وبلاگ وی را بخوانید و در انتها روانکاوی اعتراف تلخ وی را با تحلیل پست دوم وی می آورم :

................................................................................................................................................................

دیر از گوش های غلیظم چکیدی.کمای من به مرگ گرمی رفته است
به رابعه
به نشاط
به ستاره به فاضل به علیرضا به مادر به پدر به...
به این یه ذره من ِ از بهنام مانده
به پنجشنبه هایمان...
پله ها ... نت های ریزشان .پیش در آمد سمفونی آنان که نواخته میشوند تا مرگ.
دست تو. بر کمر سالن سی متری. که دور سر من می چرخاند ، وقتی حلقه دست ساز ت را به نشان دائمی یک درد در ترقوه ام می کنی. گردنی تا دیوارهایی افراشته. هرچه سردتر.گونه های من.در رد فراموشی....گرم تر
پای چپ را از توی آینه ها قد بکشان تا این کج هایی که راست نمیشوند از کمر.
پا ها را که بکوبیم پنجشنبه ها، بم ترمی شوند.
گوشهایم .گوشه هایم
پیش بینی محتضرانه های تو را نمیکرد. نهال، چه تکثیر بی رحمانه ای شد به دعوتی غریب الواقعه
اجرا های آخر.برای آن که زودتر.نابهنگام تر.ترک کرد...
تو را!
تو
آخر تر نمی شود.
پس...
پنجشنبه ست !
پنجشنبه ها را...
بیا بهنام
بیا برقصیمشان


+ نوشته شده در پنجشنبه 1390/06/31ساعت توسط نهال
 ----------------------------------------------------------------------------------------------------------
دیروز سر رو سینه ء تو خوابم برد وقتی دستم رو روی اسمت گذاشته بودم که از آن زاویه ء تند، آفتاب داغ تب دارت نکنه. دستهای سوختم منو یاد تن داغ ات انداخت که انگار همیشه تب ناک بود و ( یاد اسم های قبلی این وبلاگ افتادم...پناه یک ... و پاشویه های تب ناک ) یاد تو که هر لحظهء این نوشته ها رو از بر بودی....با من بودی بدون اینکه سایه ای از تو رو اونا افتاده باشه. یاد اون روز که گفتی سرت رو از رو سینم برندار میخوام وقتی بیدار شدم سرت رو سینم باشه....نبود...این بار من بیدار شدم ناغافل و ....
یاد اون روز که گفتی اینجا تو وبلاگت برات می نوشتم که اگه شاید بفهمی کسی اینقدر دوست داره از مرگ برگردی درست همزمان با اسم این بلاگ که به لحظه های محتضر تغییر کرده بود و مرگ در من خیلی جدی شده بود.
بهنام دیروز مسخ شده بودم کنارت. کجا بودی که تعجب کنی و بگی تو چرا یه دقیقه نمی تونی بشینی؟ نشسته بودم بهنام...حدود شش ساعت. وقتی پاشدم سر شده بودم. چرا نمی تونستم برگردم؟ این بار هم یهو اونقدر شلوغ شد که فرصت خداحافظی نداشتم...برگشتم باز هم نشد ...بعد گفتم خداحافظی در کار نیست. رفتی که تموم نشی؟ باشه منم تموم ش نمی کنم.
اما این نوشتن ها رو اینجا تموم میکنم بهنام. حالا کم کم حرفها داره برام معنی پیدا میکنه. نوشته ها...تو...من...بام رفتن با هم، تفسیر تو بود از تموم کردن.. و من تازه میفهمم که تو نه اون سه روز من رو باور کردی و نه برگشتنم به زندگی رو...اینکه گفته بودی نهال با حال غریبی از اینجا رفت و اینکه باز گفته بودی نهال گفته بریم بام یعنی میخواد تموم کنه....آخ بهنام جانم چرا باورم نکردی؟ مرگی غیر ابن روزهای بعد تو در کار نبود بی معرفت. این لحظه های محتضر من از آن تو، یا نمی دونم پونزده یا بیست دقیقه ء آخر وآرام تو....و نصیب این روزهای بازسازی شدهء دردناک مرگ آنهم دم به دم من. فایده ای نداشت...کسی نفهمید و نخواهد فهمید یا ...یکی مثه تو فهمید و مرا زودتر از موعد کشت. هیچ معجزه ای در کار نیست. "..." ها رستاخیز را به نیشخند میکشند و مرگ را تمام شدن " ما" می دانند. و من هر چه فریاد میزنم این تنها منم که تمام شدم... صدایم جز در گوش خودم نمی پیچد. بزار کنار گوشت آرام صدا کنم: بهنام...بزار همچنان آن " جان " های مرتعش تو انعکاس تمام صداهایی باشد که میشنوم. این" لحظه های محتضر" تقدیم تو بهنام جان.
تمام شدم.
...............................................................................................................................................................

کالبد شکافی روانکاوانه پست دوم وبلاگ نهال :
  (  دیروز سر رو سینه ء تو خوابم برد وقتی دستم رو روی اسمت گذاشته بودم که از آن زاویه ء تند، آفتاب داغ تب دارت نکنه. ) : این جمله بازگویی یک اتفاق واقعی است که در قبرستان سر به قبر معشوق نهاده در حال تصمیم گیری برای یک اقدام مهم است. خود را سپر بلای او کرده که آفتاب داغ او را نسوزاند . خود مجازات گری او که ناشی از احساس گناه و اندوه شدید از مرگ بهنام است به خوبی آشکار است.    
 (دستهای سوختم منو یاد تن داغ ات انداخت که انگار همیشه تب ناک بود ) : باید بسوزم تا از این احساس گناه گزنده رهایی یابم.
( یاد اون روز که گفتی سرت رو از رو سینم برندار میخوام وقتی بیدار شدم سرت رو سینم باشه) : واپس روی به گذشته با یاد آوری و بازسازی وهمی خاطرات خوش گذشته و تکرار واقعه در قالبی جدید و با هدف بدست آوردن نقطه امیدی برای بازگشت از تصمیم به مرگ . وهم مرگ به شکل سمبولیک و نمادین با گذاشتن سر بر روی سینه بهنام نمایان می شود. معنای واقعی آن این است : می خواهم وقتی مردم سر تو هم روی سینه ام باشد یعنی با من بمیری. تفسیر وهمی یک موقعیت واقعی به میل به مردن و همراهی با عزیز از دست رفته.
(یاد اون روز که گفتی اینجا تو وبلاگت برات می نوشتم که اگه شاید بفهمی کسی اینقدر دوست داره از مرگ برگردی)  : از دگر سو تردیدی  وسواسگونه برای مرگ یا زندگی . تصمیم به خودکشی با شدت هر چه تمامتر سازمان ذهنی و روانی نهال را با خود درگیر نموده است. می خواهد بماند اما بهنام او را به سوی خود می کشاند.

( وقتی پاشدم سر شده بودم. چرا نمی تونستم برگردم؟ )  : چرا نمی توانم به زندگی برگردم ؟ راه برگشتی برایم وجود ندارد. مجازات من باید با مرگم پایان پذیرد.
(رفتی که تموم نشی؟ باشه منم تموم ش نمی کنم)  : نمی مانم که تمام نشوم. می میرم تا تمام نشوم. می روم تا مانند تو به پایان نرسم. دلبستگی ام نباید با ماندن من به پایان برسد. اگر بمانم تمام می شوم . من باید بمیرم.
(نوشته ها...تو...من...بام رفتن با هم، تفسیر تو بود از تموم کردن.. و من تازه میفهمم که تو نه اون سه روز من رو باور کردی و نه برگشتنم به زندگی رو...اینکه گفته بودی نهال با حال غریبی از اینجا رفت و اینکه باز گفته بودی نهال گفته بریم بام یعنی میخواد تموم کنه....آخ بهنام جانم چرا باورم نکردی؟ )   : کلید ماجرا این جمله است . نمی دانیم چه اتفاقی در آن روزهای با هم بودن بین آنها افتاده است اما هر چه که بوده بر این مبنا قرار داشته است که منظور من زنده ماندن بوده است وتو به معنای مرگ و خودکشی تفسیر کرده ای. معشوق را سرزنش می کند که می خواستم به بام بروم برای زنده بودن و تو بهنام فکر کردی که میخوام تموم کنم . چرا باور کردی که می خواهم خودم را بکشم ؟ چرا واقعیت را که زنده ماندن بود را به اشتباه به مرگ تعبیر کردی بهنام جان ؟
(مرگی غیر ابن روزهای بعد تو در کار نبود بی معرفت.)  :  نفهمیدی که من بی تو خواهم مرد نه در کنار تو و با تو ؟ خشم نهال از اشتباه بهنام به ناسزایی همراه شده است. بی معرفت یعنی ندانستن واقعیت
(کسی نفهمید و نخواهد فهمید یا ...یکی مثه تو فهمید و مرا زودتر از موعد کشت.)  : تو با اشتباهت هم خودت را نابود کردی هم مرا و هیچ کس ماجرای ما را نخواهد فهمید.

۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

روانکاوی سید محمد خاتمی : یادی از گذشته

   روانکاوی سید محمد خاتمی:
تحلیلی بر هشت سال دوران ریاست جمهوری خاتمی

دکتر محمد رضا ابراهیمی
رواندرمان - روانکاو


     (   مقدمه : این مقاله را سیزده سال پیش نوشتم . تحلیلی روانکاوانه از شخصیت خاتمی است. اقرار می کنم هنوز اوایل تجربه اندوزی ام در روانکاوی شخصیت های سیاسی بود و قصور زیادی داشتم. اما اوضاع ملتهب سیاسی آن روزها و پایان دوره تسلط اصلاح طلبان بر قدرت نیاز به تحلیلهای صحیح را دو چندان می نمود. زبان تند این نوشته نمایانگر اضطرابی گسترده بود که بر فضای سیاسی  آن دوران سایه  افکنده بود . به صداقت و پاکی  و نگاه مترقی و نو اندیشانه و پیشروانه خاتمی اذعان دارم اما اشتباهات عمده وی نیز قابل اغماض نبودند. بخش عمده ای از این فرصت سوزیها را باید در سازمان شخصیتی  و روانی او جستجو کنیم. خاتمی با ویرایش روانی می توانست آن چیزی نمی بود که بود.)     

            تحلیل شخصیت افراد از طریق گفته ها و نوشته ها و رفتارهای آنان از فنونی است که در عالم روانشناسی سیاسی و ا جتماعی کاربرد بسیار یافته است . با استفاده از این روشها ضمیر ناخودآگاه فرد مورد اکتشاف و بررسی قرار گرفته و در اعماق آن به جستجوی رازها و اسرار های نهفته در پس کلمات و رفتارها پرداخته می شود . شحصیت محمد خاتمی دارای رمز و رازهایی است که صرفا" از طریق تحلیل روانی می توان به باز گشایی آن پرداخت. رفتارهای نامبرده در طول چند ساله اخیر سرشار از پیچیدگیها و تناقضاتی است که همواره مورد تعابیر نادرست قرار می گرفته است . سیستم و ساختار روانشناختی وی به گونه ای تنظیم و سازگاری یافته است که ففقط در قالب تفاسیر روانکاوانه قابل درک و فهم است . بر اساس سخنرانیها و نوشته ها و اطلاعات بدست آمده از دوران گذشته وی و همچنین بررسی شرایط خانوادگی و تجربیات دوران کودکی و نوجوانی ایشان و همچنین وارسی کامل رفتارهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و واکنشهای رفتاری به بحرانهای متعدد دوران ریاست جمهوری وی در چند ساله اخیر به تحلیل روانشناختی با رویکرد روانکاوانه پرداخته ایم که نتایج در خور توجهی نیز بدست آورده ایم که به اجمال در پنج محور تشخیصی نمایان گردیده است.لازم به ذکر است که عمده توجه و تمرکز در این فعالیت پزوهشی بر علائم بیمارگونه و آسیب زا و همچنین مواد و موضوعات تشکیل دهنده ساختار روانی و ذهنی فرد مورد تحقیق می باشد.
       1- تردید های وسواسگونه و مزاحم : با مرور و مطالعه اظهارات نامبرده در مناسبتهای مختلف جملات و کلمات با بار وسواسی و با مضامین تکراری و یکنواخت و بدون تغییر همراه با مضامین دو پهلو و دوگانه بسیار مشاهده می شود. علاوه بر آن تاکیدات لفظی همراه با حرکات بدنی و بویژه سر و دست بر وجود ساختار وسواسی از لحاظ تشخیصی در سیستم روانی و ذهنی ایشان حکایت دارد . چنین رفتارها و اظهاراتی نشان دهنده تثبیت تکانه های اضطراب آور و اضطراب زا در عمق لایه های ناخودآگاهی و نیمه آگاهی وی است که از لحاظ آسیب شناسی ریشه در فضای رشد اولیه و تعاملات دوران کودکی دارد. رفتارهای وسواسگونه وی که به غلط بعنوان استراتژی وی پنداشته شده است در میان تصمیم گیریهای دو پهلو و نامطمئن و متزلزل و ناثابت ایشان به کرات دیده میشود. کافی است بخاطر آورید که تردید در ادامه پیگیری پرونده بی سرانجام قتلهای زنجیره ای و ناتوانی در واکنش به سرکوب دگر اندیشان و بازداشت نزدیکترین یاران وی توسط جریان رقیب و رفتار های دو گانه وی در رابطه با بحران رد صلاحیت ها و مغازلات وسواسگونه و تکراری با حریفان چگونه چهره ای فاقد قدرت و توانایی از وی ساخت.
      2 – درون مداری افراطی همراه با اوهام خودبزرگ بینی: به این نکته باید توجه نمود که در قرن بیست ویکم باید بر اساس نظریه های صدها سال قبل که اکنون کاربردی در عرصه اجتماع وسیاست ندارد با ملغمه چندگانه و نامتشابه و اجزای نامتناسب و بسیار ابتدائی شعار اصلاحات همه جانبه را سر داد و با مشت به جنگ سر نیزه های بران جریان زخم خورده مقابل رفت. لجاجت وسواسگونه همراه با بینش اندک و همانندسازی با تاریخ سازان جهانی این سید را واداشت که عجولانه سخن از تحولات اساسی و همه جانبه بر زبان آورد غافل از اینکه حریف با پوزخندی استهزا آلود بی معطلی به کار خود مشغول است و ارابه های مقابله آنان  لحظه ای از حرکت باز نمی ایستاد. آرزوهای وهمی در پس چنین ادعاهایی پنهان است . این تمایلات و خواستها ریشه در ساختار ذهنی و روانی افراد دارد و در دوران کودکی و در فضای روابط درون خانوادگی و با فرآیندی کاملا" ناخودآگاهانه شکل می یابند. ساختار دو گانه فضای مذهبی و نیمه روشنفکرانه دوران گذشته خاتمی ساختاری وهمی را در وی پایه گذاری نموده که با مشخصه درون مداری افراطی ترکیب شده است. سیاست مرد عمل می حواهد و نه مردی که در پس تئوری پردازی خویشتن را از بار اضطرابی سرچشمه گرفته از چهارچوب وهمی و انفعالی ساختاری ناخودآگاه پنهان ساخته است. او مردی است که بسان شهابی ثاقب آنچه را که داشت به یکباره به درون دایره ریخت و به سرعت ناپدید گردید بدون اینکه نشانی از خود به جا گذارد. وی اصلاحات را در قالب کلمات جستجو می کرد و تصور می نمود که الفاظ می تواند وی را به سر منزل مقصود رهنمون سازد در حالیکه غافل از این بود که اصلاحات به بستری گسترده همراه با آمادگیهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی نیاز دارد و نه به قهرمانی که دن کیشوت وارانه یک گام به پیش نهد و دو گام به پس. وی این نکته را منکر بود که خود پرورش یافته چنین سیستمی است و اشتراکات فراوان با آن دارد و هر گونه اصلاحی را باید از درون خود شروع نماید آن هم بدون همراهی نگون بختانی که وی را کعبه آمال و آرزوهای خود پنداشته بودند و سراب را به غلط آب تصور نمودند و جان و هستی بر سر آن فدا کردند.
      3 - دلهره واضطراب از مواجهه با موقعیتهای جدید : هر موقعیت جدید جناب ریاست جمهور را به هراس می انداخت تا جاییکه در انتصابات کشوری حداقل خطر را در نظر می گرفت و از چهره هایی استفاده می نمود که فاقد هر گونه شباهتهای نظری و تئوریک بودند و کارایی آنان چندان درخشان و در حد پست آنان نبود. گرایشات خویشاوندسالارانه و تقدم عواطف در انتصابات و آزاد گذاری مطلق مرئوسان و رها سازی آنان به هنگام بحران مکرر اتفاق می افتاد بدون اینکه اقدام خاصی در جهت تغییر وضع موجود به عمل آورد. چنین کنشهایی نشان از دلهره و اضطراب زاید به هنگام تصمیم گیری است و واکنشهای انفعالی محض وی با توجه به ساختار وسواسگونه ذهنی قابل توجیه و تفسیر می باشد.
       4 – تفسیر ساده حوادث بیرونی و کاربرد مکرر مکانیسم دفاعی منطقی سازی : در سخنرانیها و بویژه هنگا میکه مخاطب وی مردمان عادی بودند نگاه سطحی و ابتدائی به مسائل داشت و در اوج تحلیل رخدادها و بحرانها گریز به عواطف و واپس روی هیجانی در وی مشهود بود. گریه او را بارها مردم شاهد بودند و اظهار عجز از ایجاد تغییر در اوضاع را از همان ابتدا نشان می داد و چنان رفتار می نمود که انگار وی فردی عادی در این مملکت است و دیگران باید نقش رئیس جمهور را ایفا نمایند. لوایح دو گانه صرفا" برای وقت کشی و گریز از فشارهای جریاناتی بود که به جای وی در حال له شدن بودند. لاس زدن با مراکز و مراجع قدرت بالاتر را با ژستی سیاستمدارانه نشان می داد و ساده لوحان آن را به حساب سیاست وی می گذاشتند در حالیکه فقط کاهش اضطراب از ورود به عرصه قدرت و میل به خودنمایی و حفظ استمرار وضع موجود باعث آن می گردید. بکارگیری مکانیسم دفاعی منطقی سازی که در اصل برای حفظ خود در برابر استرس و دلهره و تکانه های برخاسته از تردیدهای وسواسگونه درونی مورد استفاده قرار می گرفتند در جملات وی در سخنرانیهای گوناگون تکرار میگردید. لازم به توضیح این نکته است که این مکانیسم برای کاهش اضطراب و تشویش درونی و به صورت قالب بندی کلمات و جملات و رفتارها در ساختاری منطقی و پر طمطراق و با آب و لعاب فراوان است . کل نظریه مردمسالاری و الفاظی نظیر تساهل و تسامح و ادبیات اصلاح طلبی در حقیقت مکانیسمی بودند که کاربران آن را در مقابل بی هویتی و دلهره درونی آن حفظ می نمودند چرا که دیدیم کسانی به اصلاح طلبی روی آوردند که در سابقه آنان زمینه بارزی از حرکتهای پیشروانه مشاهده نمی شد و خود از عوامل تثبیت سیستم اقتدارگرایی بودند.
      5 - ناتوانی در ابراز خویشتن و استفاده از مکانیسم واکنش سازی : در ادبیات روانشناسی هر چه سخن فرد بار هیجانی و عاطفی بیشتر ی داشته باشد و گنده گویی و گزافه گویی را شامل شود به علامت نزدن سنگ بزرگ تفسیر می گردد. چنین اتفاقی را واکنش سازی گویند. ساختار تئوری اصلاحات بسیار سست و متزلزل بود و قواره رئیس جمهور با آن همخوانی نداشت . اکنون که سید به آخر خط رسیده است در می یابد که کل جریانی که با هیاهو و جنجالهای خسته کننده با نام اصلاح طلبی بدان دامن زده بود پندار های ذهنی کف آلودی بودند که دمی در کنار ساحل نمایان شده و سپس جریان آب آنها را محو نمود. (31/1/1383)

۱۳۹۰ شهریور ۱۸, جمعه

روانکاوی فتیشیزم : خاستگاه وهمی مادرانه

          رفتارهای یادگار پرستانه صرفا" محدود به مفاهیم جنسی نمی گردد. در هنر و دین و ادبیات و سایر نمودهای فرهنگی رد پاهای آشکاری از یادگار خواهی و یادگار پرستی را می توانیم مشاهده کنیم. خالصترین شکل فتیشیزم را در جایگاه هنری آن در اشعار حافظ  پیدا می کنیم. فتیشهای حافظ از تنوع گسترده ای برخوردار بوده است .نمونه هایی از آنها را در اینجا ارائه می نمایم :
فتیش مو : ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها - تاب آن زلف پریشان تو بیتابی نیست
فتیش خال : به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
فتیش مژه : خاکروب درمیخانه کنم مژگان را
فتیش چشم : فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
فتیش رخ : جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
فتیش ابرو : دل زما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست - جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست
فتیش پا : بار دل مجنون و خم طره لیلی  رخساره محمود و کف پای ایاز است
فتیش لب : چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
فتیش بو : هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشام است
          آیا می توانیم فتیشیزم را در حافظ به فتیش چهره و اجزای آن منحصر کنیم . قبلا" هم گفته ام فتیشیزم واپس روی به دوران کودکی و با رابطه وهمی کودک - مادر مرتبط است . ارتباط چهره مادر و اتفاقی که از آن خبر نداریم باعث شده است حافظ ناخودآگاهانه به تکرار بیشمار آن تجربه سالیان اولیه اش در قالب اشعار در تمامی عمرش بپردازد. آیا چهره مادر در تمامی ابیات غزلهای او در حال بازسازی و چرخش است ؟آیا درگیری مستمر وهمی و ناخودآگاه حافظ با رویدادهایی تثبیت شونده در سازمان روانی وی و همچنین هوش سرشار وی از او شاعری بلند آوازه و جهانی ساخته است ؟
          در اینجا نمونه ای از شرح حال  یک فرد فتیشیستیک یا یادگار پرست را می خوانیم که با تمایلات بردگی آغشته همراه شده است :

          " سلام اقاي دكتر من امير 27 ساله و ساكن تهران هستم من از كودكي از پا بخصوص از پاهاي خانمها و جوراب نازك خوشم مي امد و از دوراني كودكي يعني از وقتي كه يادم مياد خود ارضائي مي كردم ولي ان موقع از بدن من مني خارج نمي شد و من اين كار رو با دراز كشيدن روي زمين و ماليدن التم به زمين يعني بين بدنم و زمين لذت مي بردم و ارضا مي شدم البته از همون اغاز من از فلك و تحقير خوشم مي امد لازم به ذكر كه من جوراب رو نصفه پا مي كردم و ان سرش را اتش ميزدم كه مثلا خودم رو تنبيه كنم و هزاران فكر ديگه كه من فكر مي كنم كه به صورت مادرزادي در من از اول بچگيم بوده لازم به ذكره كه من در خانواده اي تحصيل كرده و با فرهنگ و متدين و متوسط به بالا تربيت شدم و به لحاظ دورن كودكي بسيار دوري خوب و به ياد ماندني داشم و هيچ نقطه تاريكي در كودكي من نيست و من اين حس رو كاملا خدادادي ميدانم و هيچ ريشه زميني براي اون در خودم پيدا نكردم.در دوران راهنمايي دوستي داشتم خوش سيما بود و من با ايشان همسايه بوديم و من به بردگي براي ايشان مايل بودم و در ذهنم با ايشان رابط ارباب بردگي داشتم و ارزو داشتم كه پاهاي ايشان را بليسم و ايشان هم كه طبق روال عادي زنگي جنسيش مايل به رابط جنسي معمول جامعه بود و من در فانتزي هايم كم كم پذيرفتم كه به ايشان سرويس بدهم منتها اينها همه در خيال من بود و به سرعت پيش ميرفت و من از  يك پا ليس  و فلك دوست ساده داشتم به سرعت پيش مي رفتم  اين سير ادامه پيدا كرد با ادم هاي مختلف اعم ازمونث و مذكر كه البته مونث اش خيلي بيشتر بود من لذت ميبردم  تا من با اينترنت اشنا شدم و فهميدم كه من تنها نيستم و اين مشكل من تنها نيست البته اول اشنايي من با سايتهاي خارجي بود كه با سرچ كلمه ليسيدن پاي خانمها البته به زبان انگليسي شروع شد و با كلمه پرستش پا در سايتها فارسي شروع شد و من رو به اوج رساند و فانتزيهاي من رو شكل جديد داد و من رو با اداب بردگي اشنا كرد و كم كم با كم رنگ شدن سايتهاي داخلي به سايتهاي خارجي روي اوردم انها كيفيت بهتري داشتند و من رو به بندگي محض سوق ميدادندكه البته من رو به بن بست كشاندند چون از ارضا شدن به اين سبك لذت نمي بردم و شروع كردم به ارتباط بر قرار كردن با افرادي كه مايل به اين كارند كه متاسفا همه افراد موجود پسرند من پس از كلي رايزني تحت عنوان فلك دوست در پارك با پسري هم سن خودم صحبت كردم و البته نتيجه در بر نداشت چون طرف مقابل ديگر مايل نبود و بعدا من با كسي اشنا شدم كه اون حس مقابل من رو داشت يعني مستر بود ما با هم صحبت كرديم ايشان مايل بودنند كه من رو فلك كنند و بعد هم اسپنك و بعد از ان به من تجاوز كنند و در اخر وظيفه هر بنده اي ليسيدن پاهاي ارباب خودشه منتها به دليل اينكه من بخاطر مسائل مذهبي مايل به تمكين نشدم و ايشان هم پذيرفت و نداشتن جا نزديك و مهمتر از همه مسائل مذهبي من از اين كار منصرف شدم من تا به حال چند بار خودم رو تحريم كردم مثلا من به مدت يك ماه خودم رو ارضا نكردم و جلوگيري كردم كه البته با حالتهايي كه از خواب پا ميشدم و يا تحريك هاي اني نتوانستم به اين تحريم جنسي ادامه بدم  و چند بار هم خودم رو منع كردم از ديدن سايت هاي مربوط به اين حالتها ميشه منتها اخرش منجر شد به پوچي چون تمام فانتزيهايم بي مزه شد و مثل ادمي كه ديگه نمي تواند خودش فانتزي خلق كنه محتاج فيلم و تصاوير اينترنتي شدم كه البته سير اين حالت شش ماه بوده.من وقتي خودم رو از لذت ارضا شدن محروم مي كنم به حركتهاي عملي دست ميزنم مثلا خودم رو فلك ميكنم و يا با شمع بدنم رو داغ ميكنم و يا از بيضه هام وزنه اويزان مي كنم و هر روز تلاش ميكنم كه وسايل مورد نظر كا رو رو محيا بكنم و به محض ارضا اين كار ها رو كنار مي گذارم و به نظر خودم من بايد به صورت متداول خودم رو ارضا كنم .من مدتي كمي ميل جنسيم از خانمها به رو اقايان داره شيفت ميشه و من فكر مي كنم به خاطر محال بودن داشتن ميسترس در ايرانه و من از اين حس ناراحتم و تقريبا در فانتزي هايم  سهم اقايان داره بيشتر خانم ها ميشه.البته وقتي كه من خودم رو از ارضا شدن منع ميكنم شديدا افسرده ميشم و حس ياس در من ايجاد ميشه.ببخشيد سرتون رو درد اوردم لطفا من رو راهنمايي كنيد در ضمن من چند سئوال داشتم 1 خدا هيچ چيز رو بي دليل خلق نميكنه دليل خلق اين حس متفاوت با ديگران در من چيه و ايا من خلق شدم كه بندگي بنده اي ديگر از خدا رو بكنم تا او پيشرفت كنه2 خداوند براي همه را حلال ارضاي جنسيشون رو گذاشته راه حلال ارضا شدن امثال ما چيه3 بر فرض محال اگر همسر با روحيات ميسترسي و يا حتي بردكي پيدا بشه شما مصلحت ميدانيد به ازدواج 4 ايا ديدن سايت هاي اينترنتي رو براي سلامت روحي امثال ما صلاح مي دانيد5 ايا مي دانيد كه من با اين شرايط جنسي از سربازي معاف مي شم يا نه و تا به حال شما موردي در مورد معافيت داشتيد 6 ايا اين حسها درمان داره و يا فقط تسكين و كم رنگ شدن رو احيا ميكنه و در صورت درمان من هم مثل بقيه به لحاظ جنسي ارضا ميشم و يا بي خاصيت ميشم و اين قرص هايي كه معمولا توصيه ميشن در بدن چه كاري ميكنند7 و هر انچه كه فكر مي كنيد به نفع منه لطفا بگوييد 6 لطفا تلفن و ادرس مطبتون رو برام بفرستيد راستي شما اولين دكتري هستيد كه من براش نامه نوشتم. من براي اولين بار توانستم به غير از ترك خود ارضايي به مدت تقريبا بيست روز فكر اين كار رو هم ترك كنم و اين در زندگي من براي اولين بار بود و من فكر ميكنم كه اين لطف خداست و از بركات ماه رمضانه. ممنون از اينكه اين امكان رو ايجاد كرديد كه من هم بتوانم مشكلاتم رو به شما بگويم با ارزوي موفقيت براي شما و تمام همكارانتان  "


۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه

تجربه مرگ

          سابقه افسردگی شدید داشت.به قول خودش همیشه سایه مرگ را با خودش همراه دیده بود. گفت شاید دوباره خودش را بکشد. گفتم دوباره ؟  با سردی خندید . با صدای ملایمی گفت:" فکرش را همیشه دارم اما آخرین بار تجربه عجیبی از مردن داشتم. " منظورت از تجربه عجیب چیست ؟ وانمود کردم مشتاق شنیدنم !. دستهایش را با آرامش به روی هم کشید . معنایش تردید بود. سرم را تکان دادم یعنی منتظرم  ! احساس کردم چیزی در درونش از گفتن منعش می کند. باز لبهایش را به زور از هم باز کرد : " تا بحال برای هیچ کس تعریفش نکرده ام ." حدسم درست بود . نگاه مستقیمم را از او دزدیدم. او هم در پاسخ چشمهایش را به گوشه اتاق دوخت. نفس عمیقی کشید. تکانی به شانه هایش داد. چشمهای خسته اش را لختی بست. با باز کردن چشمهایش صدایش را هم شنیدم. " آخرین بار بعد از یک هفته برنامه ریزی و با خلوتی خانه رفتم انباری. طناب را بستم به قلابی که به آهن سقف جوش داده شده بود. روی صندلی که رفتم یادم است دستهایم می لرزید. می دانستم تا چند ساعت دیگر کسی گذارش به این اتاق نمی افتد. سردی طناب را روی گردنم حس کردم.تند تند گره زدم . نمی خواستم پشیمان شوم یا ترس مانعم شود. هر چند اشتیاقم به مرگ بالاتر از هرنیرویی بود. با لگدی صندلی را به گوشه ای پرت کردم. انگار پرت شدم درون یک چاه . زمین زیر پایم خالی شد. همه جا سیاه شد. فقط برای یک لحظه دور گردنم طناب را حس کردم. زمان برایم متوقف شد. مثل ریختن آب گرم روی بدن یخ زده ! تمام بدنم شروع به انقباض کرد. تکانهای شدیدی را حس می کردم در تمام سلولهایم. احساس معلق بودن در فضا را داشتم. بی وزنی کامل . با هر تکانی در بدنم موجی از لذت بیحد را احساس می کردم. لذتی که برای اولین بار بود به سراغم می آمد. تکانها مثل تکان خوردن شاخه یک درخت بود بر اثر طوفان. جهت خاصی نداشت. احساس رهایی داشتم. بعد از هر تکان منتظر بعدی بودم. لذت تکان بعدی صد برابر قبلی بود. می خواستم در همین حالت برای ابد باقی بمانم. نمی توانستم فکر کنم.یعنی اینکه فکری نداشتم جز مردن!!. در دل تاریکی و معلق بودن و رهایی از همه چیز حتی بدن و تکانهایی که امواج لذت را در تمام تنم می گستراند داشتم مرگ را تجربه می کردم.
          " چشم که باز کردم خودم را روی تختی با ملحفه های سفید دیدم. دستم بی اختیار به سمت گردنم رفت. گلویم را با دو دستم گرفتم. می خواستم خودم را خفه کنم. با فریادم چند نفری ریختند تو اتاق. تمام عضلاتم درد می کرد. پاهایم را نمی توانستم تکان بدهم. به آنها فحش می دادم. از آنها و همه آدمها نفرت داشتم. اینها لذت مرا ناقص کرده بودند. می خواستم برگردم به همان حال قبلی ام . مثل اینکه استخوانهایم را در هاون کوبیده بودند. فقط خیسی اشکهایم را بر روی گونه هایم متوجه شدم . "
         لبهایش می لرزید و دیدم که چند قطره اشک بر روی گونه هایش دارد می لغزد به پایین. چشمهایش بسته بود. در چهره اومی توانستم نفرت از زنده ماندن را ببینم و اشتیاقش را به مرگ.

۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

روانکاوی یک دیکتاتور : قذافی و خود شیفتگی مجروح

          آیا شرایط دیکتاتوری به خودشیفتگی می انجامد یا اینکه خودشیفتگان به دیکتاتوری عنایت نشان می دهند ؟ در سبب شناسی خودشیفتگی یا نارسیسیسم باید به دوران اولیه زندگی فرد مراجعه کنیم. روابط وی در درون خانواده و بخصوص ترتیب تولد و خصلت و منش والدین و رویدادهای خاص می توانند در ایجاد اختلال شخصیتی خودشیفتگی نقش مهمی ایفا نمایند. آنچه که در خود شیفتگی به وضوح مشخص می باشد نگاه بزرگ منشانه وی به خویشتن است. خودشیفتگان درهاله ای از توهم همه کار توانی و همه چیز دانی ادعای برتری نسبت به دیگران دارند. آنها اعتقاد راسخی به حقانیت خویش در همه زمینه ها قائل هستند و در مقابل حقیر شمرده شدن با خشم شدید واکنش نشان می دهند. در بین بیماران خود شیفته ام در سبب شناسی خود شیفتگی به نکات مشترک زیر رسیده ام :
1- تعارضات جدی در رابطه با سایر اعضا خانواده را در دوران کودکی تجربه کرده اند.
2- به صور گوناگون مورد طرد و تحقیر اطرافیان و بویژه همسالانشان قرار گرفته اند.
3- ضعف مفرط در عملکردهای مختلف و توانمندیهایشان از خود نشان داده اند.
4- رویدادهای ناگوار و خارج از تحمل ظرفیت روانی خویش تجربه کرده اند.
5- مورد تبعیض بصورت مستمر و مکرر قرار گرفته اند.
6- در مقابل مراجع قدرت و بخصوص والدین همواره خود را ناچیز و فاقد جرئت و توانایی ابراز وجود تلقی می کرده اند.
7- نافرمانی آنان با تنبیه شدید پاسخ داده می شده است.
          نتیجه این یافته ها نشان می دهد مبتلایان به اختلال شخصیتی خودشیفتگی برای سرپوش گذاشتن بر احساس حقارت شدیدی که در طول زندگی داشته اند با استفاده از مکانیسم بزرگ منشی عمل می نمایند. به عبارت دیگر در پس نقابی از خودشیفتگی چهره ای مجروح وجود دارد که بس نازیبا و کریه است و باید با آن را با نقابی از زیبایی دروغین پوشاند تا اعتماد به نفس و قدرت را به صاحب آن برگرداند. عمق این جراحت از بیماری به بیمار دیگر تفاوت می کند اما هرچه بر شدت آسیب افزوده شود بر قطر این نقاب دروغین نیز اضافه می شود . جریان خود شیفتگی هیچگاه به ارضا و آرامش فرد خود شیفته منتهی نمی شود بلکه همچون نوشیدن آب شور بر تشنگی وی مدام می افزاید و وی را درگیر اعمال و رفتارهای خود شیفتگانه بیشتری می سازد. راز غرق شدن دیکتاتورها در اشتباهات بیشمارشان نیز در همین نکته کلیدی نفته است. از یک سو با اشتباهات و رفتارهای غیر منطقی و وهمی و مطلق گرایانه اشان بر خیل ناراضیانشان می افزایند و از دگر سو برای حفظ بنیان قدرت در مقابل تحقیر و مخالفت ناراضیان با رفتارهای خودمدارانه و اشتباه آمیزشان بیشتر در لاک خودشیفتگی خویش فرو می روند و این دور بسته سالها ادامه پیدا می کند تا جایی که دیکتاتور خودشیفته انرژی و رمق مقاومت خود را از دست می دهد و ناراضیان از شمارش خارج می شوند. پایان هر نظام دیکتاتوری با شورش و طغیان عمومی همراه می گردد و این در شرایطی اتفاق می افتد که هاله وهمی دیکتاتور در ساختاری وهمی ذهن وی را از هر گونه تحلیل و تفسیر صحیح موقعیتی که در آن قرار گرفته است باز می دارد. دیکتاتورها در چنین شرایطی اشتباهات جدی مرتکب می شوند و سقوط خویش را تسهیل می سازند.
         قذافی برای نمایش قدرت و بزرگمنشی خویش همیشه به اعمالی اقدام می ورزید که به نحوی وی را از دیگران متمایز سازد. وی علاقه شدیدی به مطرح شدن در رسانه های جمعی جهان داشت و برای نیل به این منظور به رفتارها و اعمال عجیب و غریب و اسکیزوفرنی وار دست می زد. لشکری از زنان حفاظت وی را به عهده داشت که انعکاسی از نیاز وی به مادری است که در کودکی وی را تنها گذاشته بود و حال در آغوش این زنان وی را دوباره بازیابی می کرد. ژستهای کودکانه وی در برابر دوربین های خبرنگاران نوعی واپس روی به دوران کودکی وی است تا بر احساس اضطراب همیشگی اش غلبه کند. مخفی ساختن چشمان خود در پشت عینکی تیره در اصل آشکار ساختن بدبینی و تعارضی که نسبت به دنیای واقعی داشته است. رفتارهای ناگهانی و صحبت های غیر قابل پیش بینی وی در جلسات سخنرانی نمایشهایی است که بصورت وسواسگونه وی را در مقابل دلهره احساس حقارت بنیادینی که همیشه از آن رنج می برده است حفظ  می نمود. دیکتاتور بینوا میل عجیبی به متفاوت بودن با دیگران داشت. لباسهای خاص می پوشید و خیمه و خرگاه خود را در هر سفری ولو به سازمان ملل به همراه خویش داشت تا دوربینها و نگاهها را به سوی خود جلب کند و همه جا از وی سخن باشد تا میل قدرتمند خودشیفتگی وی را تسکین و تعدیل بخشد. خود را گاه رهبر جهان عرب می پنداشت و گاه ناخودآگاه با تحقیر افراد حاضر در جلسات بین المللی و حتی پاره ساختن کتابچه مرامنامه سازمان ملل در نزد اعضا تفوق و برتری خود را به رخ آنان می کشید. این دیکتاتور خودشیفته همانند سایر خود شیفته ها از سازمان روانی شکننده ای برخوردار بود. با بمباران کاخ و تحقیر شدیدی که امریکائیان به وی وارد ساختند با انفجار هواپیمای مسافربری آنها واکنش نشان داد و فاجعه لاکربی را رقم زد . اوج تحقیر وی با قیام همگانی مردم لیبی آغاز شد. دیکتاتور زخم خورده خود شیفته آنها را مشتی حیوان و موش خطاب کرد که ناچیزند و بی ارزش. او حتی گفت که مردم به خاطر او جانشان را هم فدا خواهند کرد. این روانی متوهم حتی تا آخرین ساعتها هم حاضر نشد از دنیای وهمی و بیمارگونه خویش برای لحظه ای خارج شود و واقعیت را مشاهده کند و شاید حتی تا لحظه مرگ نیز خویشتن را اسطوره ای بپندارد که در جهان بی مانند است و دگر مادر گیتی مثل او نخواهد زاد!!.

۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

آمنه

            آمنه دختری که ناجوانمردانه به دست بیماری عاشق نما با اسید زیبایی و بینایی اش را از دست داده بود در اقدامی عجیب و نادر جانی سنگدل را بخشید و چشمهای او را به او بخشید. دخترک شاید برای همه عمر دیگر شانسی برای یک زندگی عادی نداشته باشد اما بزرگواریش می تواند زمینه ای باشد برای ترویج روحیه بخشش که مدتهاست به فراموشی سپرده شده است در این سرزمین. تصاویر دهشتناک اعدامیان و فیلمهای صحنه های تکان دهنده مرگ به وفور اینترنت و روزنامه ها و مجلات و در عرصه خیابانها بی گمان ذهن همگان را می خراشد و خشونت را تا فجیع ترین وجه آن می پراکند و حداقل  آسیب آن افسردگی است و حداکثر آن قبح زدایی از پلیدی کشتن است ولو به حق !!. به یاد دارم پسرک  خردسالی در دهی کوهستانی  با پرتاب سنگ پیری نود ساله بددهن و هرزه گو را به قتل رسانده بود. سالها در زندان ماند تا به هجده سالگی رسید . خانواده دردمند او که فقر همزادشان بود به هر وسیله ای متوسل شدند برای رضایت از خانواده مقتول. فرزندان مقتول به شهادت بسیاری از مردم آن روستا پیرمرد را قبل از مرگ رها ساخته بودند به امان خدا  و حتی از لقمه نانی دریغ داشتند برای وی. به درخواست خانواده بینوای قاتل با همه آنها ملاقات کردم تا شاید رضایتشان جلب کنم اما خشم بیموردشان و واکنش هیستریک و اغراق آمیزشان حتی مرغ پخته را  هم به خنده وا می داشت. آن پیر فرتوت و درمانده  را به عرش رسانده بودند و از کراماتش می می گفتند و مثل ابر بهار اشک می ریختند. الغرض چون پولی برای دیه در میان نبود بر کشتن پسرک متفق شدند و بر دار مجازات او را آویختند . پسرک نحیف در زندان به نوجوانی رعنا مبدل شده بود آنگونه که پاهای وی از تابوت به هنگام تحویل نعش به خانواده بیرون مانده بود.داستان فداکاری آمنه باید در کتابهای درسی ایرانی به عنوان الگوی گذشت و بخشش به ایرانیان معرفی شود شاید اندکی از خشونت مواج و رو به تزاید این سرزمین کاسته شود.

۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

روانکاوی قاتل نروژی : توهم یک روانپریش یا آغاز اسلام ستیزی در اروپا؟

         

           آندرس  برویک 32 ساله نروژی قبل از کشتن حدود نود نفر مصاحبه ای خیالی با خودش ترتیب داده بود که از لحاظ سبب شناسی  روانی و رفتاری حاوی نکاتی است که انگیزه وی را از این اقدام وحشتناک به روشنی فاش می سازد.  در این مصاحبه می توان به یافته های مهم زیر در ریشه یابی این حرکت جنون وارانه دست یافت :
1- نگاه وی به اسلام و مسلمین افراطی و با رگه های هذیانی آغشته است. هجوم مسلمین به اروپا برای وی به عنوان واقعیتی دردناک تلقی شده که باید هر چه سریعتر جلوی آن گرفته شود. گفتار وی ترکیبی از واقعیت و استنتاجهای وهمی و برداشتهای غیر واقعی از بدیهیات است. چنین مکانیسمی در محتوای هذیانات افراد مبتلا به اختلال هذیانی به خوبی مشهود است. در این بیماران چهارچوب هذیانات فرد سالم و منطقی به نظر می آید اما در درون آن با تبیین های اشتباه و وهمی و غیر منطقی نوعی درک دوپهلو وفاقد انسجام عقلانی به چشم می خورد که می تواند به عنوان موتور برانگیزاننده رفتار باعث بروز اتفاقات ناگوار گردد.  آنچه که در بیماران مبتلا به اختلال هذیانی بسیار مشهود است نوعی باور وسواسگونه و غیر قابل تغییر به امری است که از نظر آنان مطلق وحتمی است و دیگران به هیچ وجه قادر به ایجاد تغییر در این عقیده نیستند.
2- به باور این فرد مسلمانان با سکونت در اروپا بتدریج رویارویی با اروپاییان را پیشه ساخته و عرصه را بر آنان بشدت تنگ خواهند ساخت. اسلام ستیزی و اخراج مسلمانان از اروپا تا سال 2020آخرین فرصت اروپا برای بقا می باشد. هجوم مسلمانان به اروپا واقعیتی است که نمی توان از آن اجتناب نمود. اما اشتباه این تروریست این است که همه این مسلمانان برای نابودی اروپا لشکر کشی کرده اند و قصد نابودی فرهنگ آنان را دارند در حالیکه واقعیت بر این نکته صحه می گذارد که عواملی چون رفاه بیشتر و بهره وری از امکانات اروپا و عدم ثبات و امنیت و آرامش در کشورهای مسلمان نشین باعث گرایش آنان به سکونت در اروپا شده است و نه دلایل بنیاد گرایانه و افراطی . با تغییر قوانین به راحتی می توان حضور مسلمانان را در اروپا کنترل کرد و نیازی به لشکرکشی و اقدامات خشونت آمیز و رفتارهای خصمانه با این مهمانان نیست. اما در ذهن بیمار آندرس برویک اوهام دشمن پندارانه بشدت قدرت و انسجام یافته به حدی که با اقدام پیشدستانه و کشتن دهها نفر می خواهد از کشته شدن اروپائیان جلوگیری به عمل آورد.
3- در این مصاحبه مهاجم روانی در سخنی خود را در مقام وهمی یک منجی بزرگ قرار می دهد و از بخشیدن گناهان کسانی که به نحوی باعث حضور مسلمانان در اروپا شده اند از جمله مارکسیستها توسط خود صحبت به میان می آورد!!. در اصل این نکته اهمیت کلیدی برای آشکار ساختن محتویات بزرگمنشانه و تسلط طلبانه سازمان آسیب دیده باورها و اعتقادات هذیانی وی دارد و تشخیص ما را دقیقتر و کاملتر می سازد.
4- ولادیمیر پوتین و پاپ دو فردی هستند که موضوع همانند سازی وی قرار گرفته اند. نقطه مشترک این دو فرد کارنامه درخشانشان در برخورد با مسلمانان است. پاپ نماینده کلیسا و صاحب فتوا در حذف مسلمانان از صحنه اروپا است و پوتین نیز با کشتار بیرحمانه مسلمانان در چچن از آزمون اسلام ستیزی به زعم این بیمار بینوای پارانوئید  بر آمده است. جریان همانند سازی وی نشاندهند سازمان بندی دقیق وهمی و هذیانی عملیات کشتار نود انسان بیگناه در طی سالها برنامه ریزی بوده است. هر چند افرادی نظیر آندرس برویک از بیماری روانی و اختلال جدی در سازمان ادراکی و شخصیتی خود رنج می برند اما به سادگی ملعبه دست سیاستمداران و افراط گرایان و جریانات ذینفع قرار گرفته و به عنوان مهره ای عالی به خدمت گرفته می شوند.

۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

زنا با محارم

          زنا با محارم یکی از واقعیتهای تلخ زندگی جامعه ایرانی است. به رغم پنهانکاریهای فراوان در کلینیکهای روان درمانی  به وفور قربانیان این انحراف مشاهده می شوند که سالها بار رنج و درد عوارض را به دوش کشیده و در جستجوی درمان بر آمده اند. تاکید غیر منطقی بر جدا سازی دختران و پسران و جلوگیری از هر گونه ارتباطی ولو سالم و منطقی در بین آنان باعث ایجاد عدم تعادل روانی و جسمانی گردیده و در موقعیتهای دیگراز جمله درون خانواده  به تخلیه می انجامد. رابطه جنسی بین خواهر و برادر از شایعترین انواع زنا با محارم در ایران می باشد. آمار دقیقی نمی توان برای این آسیب جنسی بیان نمود اما شواهد و ظواهر از شیوع نگران کننده آن خبر می دهد. یافته های شخصی من نشان می دهد هر چه سن فرد به هنگام  وقوع این نوع رابطه کمتر باشد به همان نسبت عوارض و علائم آن شدیدتر خواهد بود. آسیب جنسی وارده به قربانی در درون خانواده معمولا" تکرار پذیر بوده و به دفعات و در طی ماهها و سالها ادامه می یابد. معمولا" به همراه این انحراف  مشکلات و آسیبهای روانی در یک یا هر دو طرف رابطه وجود دارد. ساختار خانواده دچار تزلزل است و تنش و درگیری بین اعضا خانواده چنین قربانیانی بسیار فراوان می باشد. رابطه بین پدر و دختر و مادر و پسر در درجات بعدی از لحاظ آماری قرار دارد. در پروسه رواندرمانی با قربانیانی که هنوز با خانواده اولیه خود زندگی می کنند باید به روابط درون خانوادگی و پیشینه روانی و رفتاری  تمامی اعضای خانواده توجه داشت و مراجع را در فضای ارتباطات و داد وستدهای خانوادگی مورد درمان قرار داد و همزمان درمان انفرادی را نیز دنبال نمود و در افرادی که از خانواده اولیه به هر دلیلی جدا شده اند و بصورت مستقل زندگی می کنند باید تمرکز بر رواندرمانی و تکنیکهای تخلیه ای و بینش یابی و کاهش عوارض هیجانی ناشی از صدمات آن روابط باشد. 
          شرح حال یکی از قربانیان این آسیب از نوع پدر - دختر را بخوانید :

         " سلام اقای دکتر. من یه دختر بیست و یک ساله هستم. یه مشکلی داشتم که واقعا عذابم میده و هیچ وقت هم روم نمیشد رو در رو با کسی مطرح کنم . وهمیشه دوست داشتم به این شکل یعنی از طریق یه سایت با یه مشاور خوب مشکلم رو درمیون زارم 
 یکی از دوستام شمارو بهم معرفی کرد.خواهش میکنم راهنماییم کنید.
 دانشجوی رشته شیمی محض ام. دوتا خواهر و دو تا برادر دیگه هم دارم که اونا هم وضعیت تحصیلی بالایی دارن.

علی رغم وضعیت تحصیلی خونوادگیمون ، پدرم شعور بسییییییییییییییییییییییییییییییار پایینی داره. من اصلا ایشون رو پدر خودم نمیدونم نه تنها پدر بلکه ایشون رو اصلا عضو ادما حساب نمیکنم ایشون یک حیوونه یک حیوون. نه بیشتر نه کمتر . حیوونه.

دلیل حرفم هم بی حیایی ایشونه. که چند بار قصد تجاوز به من رو کردن(منظورم رابطه جنسی کامل نیست ولی خوب همون رابطه در حد کمتر) و به من دست درازی کردند. من هم از ایشون فرار کردم. اصلا روی این رو نداشتم که حتی با مادر و خواهرانم در این رابطه صحبت کنم. ایشون چندبار این کارو کردن. تا الان هم دیگه پیش نیومده.

مشکل الان من : من هروقت کلمه پدر به گوشم میرسه یاد اون صحنه ها میفتم که پدرم ایجاد کرد و اونقدر حالم به هم میخوره و اذیت میشم که به خدا سرم سوت میکشه انگار با تمام وجود اون صحنه جلوم نقش میبنده هرچند تلاش میکنم اینارو یادم بره ولی نمیشه واقعا نمیشه.

هروقت بحث روابط زناشویی میشه باز اون صحنه ها تو ذهنم تداعی میشه و اذیت میشم.

وقتی اون صحنه ها جلوم میاد واقعا میگم بدترین لحظات زندگیمه. چون واقعا سردرد میگیرم. قلبم تیر میکشه. شروع میکنم به خدا کفر گفتن که این چه بابایی بود چرا این بلا سر من بیاد.بی اختیار میزنم زیر گریه. به خدا این حرکتا مال یه روز یا دو روزم نیست . هروقت هروقت هروقت که این صحنه ها جلوم میاد این حالتا بهم دست میده.درست عین الان!. روزی هزار بار بابام رو نفرین میکنم. ولی نه جلوش. رابطم با بابام بیش از حد سرده زیاد بهش رو نمیدم تا اومد من میرم. ولی خوب با این وجود هیچ وقت به روش نیاوردم. نه از سر بزرگواری یا.... از سر اینکه روم نمیشه. دوم هم اینکه نگاش میکنم عقم میگیره حالم ازش به هم میخوره.

توروخدا بهم کمک کنید.خواهش میکنم."



۱۳۹۰ تیر ۳۰, پنجشنبه

واکاوی و روانکاوی حادثه قتل قویترین مرد ایران : نبرد دو جریان وهمی

            قویترین مرد ایرانی در آزرای مشکی اش راه را  اتومبیل پرایدی بسته بود که از قضا عجله بسیار داشت. بوقهای بلند پراید راننده قهرمان را به خشم می آورد. هنگام رد شدن پراید  قهرمان خشمگینانه به آینه آنها می کوبد و در جواب چند فحش آبدار تحویل می گیرد.به تلافی به دنبال پراید راه می افتد بلکه آنها را بخاطر توهین گوشمالی اساسی دهد. پس از طی مسافتی راه بر سرنشینان نحیف پراید بسته و با همه یال و کوپالش ازماشین پیاده می شود. جوانک هم از پراید پیاده می شود اما یال و کوپال مرد آهنین را که می بیند سست می شود. خود را همانندی گنجشکی ضعیف در چنگ عقاب تصور می کند. قهرمان بی محابا با مشت بر سر و روی  پسرک می کوبد تا خشم خود را از گستاخی وی تسکین بخشد اما زمانی به خود می آید که تیزی قمه ای را بر گلوی خود حس می کند و پایان ماجرا. قهرمان حالا در سینه خاک خوابیده و سه نوجوان در کنج زندان به انتظار زمان می گذرانند.
          این ماجرا با نگاهی روانکاوانه معنای دیگر می یابد.  ابتدا باید دنیای وهمی قهرمان را آنالیز کنیم تا بتوانیم رفتار منجر به مرگش را بهتر بفهمیم. سازمان وهمی قهرمان آکنده از اوهام خودبزرگ بینی و نگاه مافوق پندارانه به خویش بوده است. او که عنوان قویترین مرد ایران را یدک می کشیده در آهنین بودن خود هیچگاه شکی به مخیله اش راه نمی داده است. اولین ماجرایی در زندگیش که  به نحوی وی را به سوی این وهم کشاند در آخر مرگ وی را هم رقم زده است. به سخنی دیگر از زمانی که پی به تفاوت خود با دیگران برد و سر و گردنی ازاطرافیان خود را بالاتر انگاشت  ناقوس مرگ وی شروع به نواختن کرد. چنین رویدادی وی را در قالبی از ساختار وهمی افزاینده و پیشرونده قرار داد تا به همان نسبت از واقعیت فاصله گیرد. به مرور با تشویقها و تاییدها و نگاهها و سخنان دیگران بر قدرت این چهارچوب وهمی و خودشیفتگی و خود بزرگ پنداری اضافه گردید و کنترل و هدایت رفتاری وی توسط جریان قدرتمند وهمی ناخودآگاه صورت می گرفت. چنین پدیده ای را در افراد صاحب مقام  و ثروت و یا اقتدار به خوبی می بینیم. رفتارهای آنها قبل و بعد از فربه شدن وهمی ناشی از تغییر شرایط تفاوت اساسی با هم پیدا می کند. به عبارت دیگر سازمان وهمی آدمیان تحت تاثیر اوضاع بیرونی به سرعت تغییر ماهیت داده و از شکلی ضعیف و یا ناموثر تبدیل به هیولایی با قدرت بیش از اندازه گردیده و واقعیت به همان نسبت پس زده شده و تضعیف می شود. در چنین موقعیتی رفتارهای فرد وهم زده تابعی از نیازهای وهمی او شده و تمامی تلاشهای وهمی به شکل رفتارهای گوناگون با هدف ارضا و تسکین و تشفی خواسته های وهمی و رنج آوری می گردد که در دوره ای از بقا بشر اولیه برای ماندگاری و حیات وی ضرورتی تام و مهم داشته اند. ذکر این نکته ضروری است که اوهام ریشه در میراث مشترک انسان و حیوانات دارد که در انسان با بخشهای اولیه تفکر آمیخته شده و به هنگام شرایط خاص نقش کنترل و فرماندهی ارگانیسم را به عهده می گیرد و البته هدف از کارکرد وهمی واپس روی به حداقل شرایط زنده ماندن بر روی کره زمین می باشد.
          به هر حال قهرمان ما به دلیل جریحه دار شدن نارسیسیسم یا خود شیفتگی اش توسط نوجوانان پراید سوار با خشمی وهمی و مهار نا پذیر کنترل رفتارش را از واقعیت دور ساخته و با استفاده از جریان وهمی حمله را آغاز می سازد که در آخر بر سر این لجبازی وهمی جان خویش را فنا می سازد. جوانک قمه کش نیز برای جبران احساس حقارت ناشی از کوچکی جثه در برابر قهرمان آهنین به رفتاری جبرانی دست می زند. قمه ابزاری است که به صاحبش  احساس قدرت بیش از اندازه می دهد و وی را در قالبی وهمی دارای اعتماد به نفسی وهمی و غیر واقعی می سازد. بدن ضعیف با ابزار قتاله توانا می شود و در خود احساسات دردناک و ناخوشایند ضعف و فتور و ناتوانی را پنهان می سازد. در این حادثه دو فرد که بصورت کامل اختیار خود را به دست اوهام خود داده بودند نبردی وهمی را رقم می زنند که نهایت آن نابودی هردو است. یکی در صحنه حادثه جان می سپارد و آن دیگر به طناب دار بوسه خواهد زد.

۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه

سونامی بیماریهای روانی در ایران

          به عنوان روانشناسی که سالیان متمادی به کار رواندرمانی و روانکاوی می پردازم این ادعا که سونامی بیماریهای روانی در ایران در حد فاجعه آوری مخرب و غیر قابل کنترل شده است سخنی گزاف نمی باشد. میلیونها ایرانی در دام افسردگی و اختلالات اضطرابی و اختلالات شخصیتی و صدها بیماری دیگر دست و پا می زنند و اکثریت حتی از بیماری خود آگاه نیستند. اگر هر معتادی با چهار نفر از پیرامونیان خود در ارتباط باشد حداقل بیست میلیون نفر در معرض عوارض اعتیاد بصورت مستقیم قرار دارند. یک میلیون اسکیزوفرن در خوش بینانه ترین حالت پنج میلیون نفر دیگر را با خود درگیر می سازند. یک میلیون مبتلا به سایکوز دو قطبی نیز پنج میلیون دیگر را به خود مشغول می سازند. حدود پنج میلیون مبتلایان به عقب ماندگیهای ذهنی با درجات گوناگون نیز بیست میلیون دیگر را از خود متاثر می سازند. حدود پانزده میلیون مبتلا به اختلالات شخصیتی نیز تمامی هفتاد و پنج میلیون نفر دیگر را به بازی وا می دارد. آمار رسمی از سی و پنج درصد مبتلایان به اختلالات روانی در ایران سخن به عمل می آورند اما من با آمار و ادله ثابت می کنم که حدود صد درصد از ایرانیان آشکار و نا آشکار از بیماریهای روانی نیاز به درمان رنج می برند و شاید تنها دو یا سه درصد آنان دوره درمان ناقص خود را می گذرانند و بقیه به امان خدا رهایند وروزگار می گذرانند.
          گاه شیوع علائم بیماریهای روانی به شکلی قالب مقبول به خود می گیرد. چرندیات مربوط به ارتباط با اجنه و مدد جویی از ارواح و افکار عجیب و غریب و توسل به امدادهای وهمی و کلمات غیر معقول با بار هذیانی و هزاران مورد دیگر رسوخ این بیماریهای روانی است که تا بالاترین سطوح نیز رواج پیدا کرده است و البته خریدارانی نیز در میان آسیب دیدگان روانی بیشمار هموطن نیز دارد.
          بی توجه ترین مردمان به سلامت روانی اشان ایرانیان هستند. نگاه شکاکانه و بدبینانه به روانشناس  تقریبا" در تمامی بخشهای اجتماعی دیده می شود. البته روانشناسان متبحر و صاحب صلاحیت نیز در حکم کیمیا اند و در بسیاری از شهرهای ایران فقدان این متخصصان نیز بر مشکل صد چندان افزوده است. بسیاری از روانشناسان ما به دلیل رکود علمی بسیار وحشتناک حتی  از ارائه ابتدایی ترین خدمات به مراجعانشان عاجزند و خود نیز از بیکفایتی خویش در رنج و عذاب به سر می برند. آنانی که در تلویزیون ایران  عنوان روانشناس را یدک می کشند معمولا" در جامعه علمی جایی ندارند و بلندگوی مجریان صدا و سیمایند. زنی فربه وخندان و مضطرب که به عنوان عزیز دردانه در تلویزیون نقش  روانشناس را در برنامه های خانوادگی بازی می کند در یکی از برنامه های سراسری از مجازات اعدام نوجوانی - به نام بهنود  - دفاع کرد که در کودکی مرتکب قتل شده بود و از خانواده مقتول که طناب دار را کشیده بودند تشکر و قدردانی نمود.!!!
          جامعه ایرانی هنوز نمی داند هر رفتاری از لحاظ علمی قابل تبیین و تحلیل است. دخترک دانشجویی که بدست معشوق جفاکار به قتل رسید قربانی یکی از همین بیماران روانی بود که اگر در جامعه ای دیگر زندگی می کرد به این مرحله نمی رسید که دست به قتلی دختری بیگناه دراز کند. یا قاضی پرونده طلاق شوهر بدبین و روانی رفتار بیمار گونه  پارانوئید وی را از سر نادانی به عنوان تعصب و غیرت و اوج دینداری در نظر نمی گرفت و حکم به طلاق می داد و  زن نگون بخت شاید الان در زیر خروارها خاک نخوابیده بود. یا بیمارانی که ارتباطشان با واقعیت به سطحی از نزول رسیده است که دسته جمعی زنی را به نوبت مورد تجاوز قرار می دهند و حتی لحظه ای قادر نیستند به عواقب کار خود بیندیشند و یا اندکی رحم به خود راه دهند چرا که خود قربانیانی از جنسی دیگرند که به قربانی ساختن دیگران روی می آورند.

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

آیا اعتقادات وهمی و خرافی بشر ریشه در افکار توهمی و هذیانی بیماران اسکیزوفرن و سایکوتیک باستانی دارد؟

           آنچه در کلینیکم و در بیمارستانهای روانی و کار درمانی با هزاران بیمار سایکوتیک در جلسات رواندرمانی و روانکاوی تجربه کرده ام شواهد انکار ناپذیری از رسوخ  علائم روان نژندیها یا جنون وارانه در متون کلاسیک و باستانی به عنوان اعتقادات مسلم فرقه ای و مذهبی است که توسط عوام و ناآگاهان به عنوان پدیده هایی قابل قبول به حساب می آید. بسیاری از اسکیزوفرنها توهمات خود را به عنوان جن و موجودات فرا زمینی تصور می کنند و هذیانهایشان را ناشی از قدرتی ورای شرایط عادی می پندارند. این سئوالی است که مکرر از خود پرسیده ام که تکلیف کسانی که در گذشته ها به بیماری روانی و بویژه انواع سایکوزها با مشخصه قطع رابطه با واقعیت و تسلط اوهام و هذیانها مبتلا می شدند به کجا می انجامید؟ پیچیدگی بیماریهای روانی به حدی است که حتی در حال حاضر هم با همه پیشرفت علم و دانش تشخیصها با احتمال همراه است و کمتر با قطعیت می توانیم در ماهیت یک بیماری اظهار نظر نماییم.
          هنگامی که متون قدیم را مرور می کنیم به مطالبی بر می خوریم که بدون شک اظهار کننده آنها فردی بیمار و آسیب دیده بوده است و با علم امروز در زمره سایکوتیکها یا جنون مدارها قرار می گیرد اما در زمانه خود به عنوان یه قدیس یا یک مراد و صاحب کرامت پنداشته می شدند و میلیونها مرید و پیرو را به خود جلب می نمودند و حتی قرنها بعد نیز افکار وهم آلود و بیمار گونه اشان مشتری و خریدار فراوان دارد. سبب شناسی  این بیماران روانی باستانی را با توجه به نوشته ها و نقل قولهایی که از آنان شده است را به شرح زیر می توانیم مطرح نماییم :
         1- در بسیاری از اعتقادات دینی و فرقه ای در اقصی نقاط جهان رد پای توهمات سایکوتیک را به خوبی می توانیم مشاهده کنیم . به عنوان نمونه قربانی ساختن فرزند در بعضی کیشهای بدوی واولیه در هند در نزد بتها برای رسیدن به رستگاری نوعی نگاه وهمی تولید شده از این اعتقادات بیمارگونه است. در مسیحیت در آئین عشای ربانی با خوردن تکه ای نان و اندکی شراب ناخودآگاه نوعی همانند سازی سایکوتیک و وهمی با بدن و خون مسیح صورت می پذیرد که در واقعیت خنده دار و غیر قابل قبول است.
          2- در دنیای سایکوتیکها یا بیماران حاد روانی نوعی گریز از واقعیت به شکلی افراطی وجود دارد. آنها تصورات خود را عین واقعیت در نظر گرفته و بر اساس آن رفتارهای خود را شکل و محتوا می بخشند. در بسیاری از فرقه های مذهبی خرافات و پنداشته های وهمی و ذهنی و غیر واقعی به عنوان اصل مسلم و عین واقعیت در نظر گرفته می شوند و رفتارهای پیروان خود را بر آن مبنا معنی و مفهوم می دهند و هر آنچه را که با آن در تضاد و مباینت باشد به عنوان باطل و شر و شیطان یاد می کنند. در جلسات رواندرمانی با بیماران اسکیزوفرنیک هرگونه تلاش درمانگر برای قانع ساختن بیمار از محتوای نادرست و وهمی توهمات وی عبث و بیهوده است و با مقاومت سرسختانه او روبرو می گردد.
          3- با توجه به اینکه ساختار توهمات و هذیانها ریشه در بخشهای زیری کرتکس مغزی دارد عنصر غالب در آنها هیجان و نگاه احساسات است و نه واقعیت که از کرتکس  و سطوح بالایی مغز سرچشمه می گیرد. شما هیچگاه نمی توانید یک بومی افریقایی را حتی با هزاران دلیل و استدلال ازتوتم پرستی و نگاه ساده لوحانه اش به زندگی و اعتقادات بی پایه و اساسش منصرف سازید چرا که او دنیا را مثل شما با کرتکس خود که استدلال و عقل و منطق است نظاره نمی کند. حذف خرافات و اعتقادات بی پایه  و اساس به دلیل ساختار هیجانی و غیر واقع بینانه اشان از زندگی بشر امروزی امکان پذیر نمی باشد مگر اینکه از کودکی به همگان استفاده از کرتکس ونه  سطوح زیرین آن که انفاقا" بین انسان و سایر حیوانات مشترک است آموزش داده شود. به عبارت دیگر نوعی نگاه متکی به شعور و استدلال و پرهیز از وهم زدگی از همان اوان کودکی ترویج  گردد تا در آینده انسانهای وهمی و بیمار و پیرو افکار و اعتقادات عجیب و غریب تکثیر نگردد.
          4- انسانهای اولیه قادر به بازشناسی و ادراک صحیح خطاهای ادراکی خود در موقعیتهای گوناگون زندگی نبودند. آنها بر پایه ناآگاهی و فقدان دانش کافی به تولید دلایل وهمی و ذهنی و آشفته ای می پرداختند که با تکرار آن دلایل نوعی پذیرش جزمی و قطعی در ذهن خود یافتند که به مرور با آغشته شدن آن جزمیات به عناصر هیجانی نوعی جنبه تقدس و فرازمینی نیز بدان اضافه گردید. چنین روندی در نهایت به انسجام ساختارهای وهمی در کنار یکدیگر به عنوان اعتقادات گوناگون باعث ایجاد نظامی سازمان یافته از اندیشه های وهمی و ذهنی گردید که هیچگونه استدلالی را تاب نمی آورند اما سرشار از جنبه های هیجانی و احساسی و عاطفی بودند. چنین پروسه ای را ما در فرآیند تکوین و تکمیل علائم هذیانی و توهمی در بیماران اسکیزوفرنیک و حتی رفتارهای غیر قابل کنترل بیماران دوقطبی نیز به خوبی مشاهده می کنیم.
         

۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

روانکاوی تن فروشان ایرانی : یک رویکرد جدید

           تن فروشان ایرانی سه چهره دارند: چهره اول به ضرب آرایش و لباسهای خاص و نگاه خیره اشان به هنگامه تور زدن مشتری است تا نیکتر از آنچه هستند به نظر آیند و متاع خویش با مبلغ بیشتر معاوضه نمایند. چهره دوم تنهایی و خستگی و تنفری که از همگان به وقت فراغت از حرفه اشان دارند و چهره سوم زمانی است که بر صندلی در مقابل روانشناسی نشسته اند و چون دختری خردسال اضطراب و دلهره اشان را تخلیه می کنند و از سرنوشت شومی که توسط دیگران بر آنها تحمیل شده است سخن می گویند و اشک می ریزند و گاه با الفاظ بسیار رکیک از کسانی یاد می کنند که مسبب ناکامیهایشان بوده اند. در جامعه تابو زده ایرانی همانگونه که از کودکی به همگان می آموزند که یا سفید ببینند و یا سیاه توجه به این صنف دردمند فراموش شده تنها با طرد افراطی و تحقیر و شماتت و نامحترم و آلوده و کثیف نشان داده می شود. بدترین فحشی که می توان به زنی داد و اتفاقا" مردان ایرانی نیز بسیار زیاد آن را استعمال می کنند " جنده " است. آنان را موجوداتی خارج از دایره عفاف و مستحق حد و تازیانه و حتی مرگ می پندارند و بیشمار جنازه های زنانی بی نام و نشانی یافت می شود که حتی بدون اسم به خاک سپرده می شوند و قطره ای اشک نیز بر مزارشان افشانده نمی شود و خانواده هایی که گاه از این مرگ ردای شادی بر تن می کنند که لکه ننگشان به سزای اعمالش رسیده است.
          تجربیات درمانی و پژوهشهایی که در رابطه با تحلیل صفات و خصوصیات روانی و رفتاری تن فروشان داشته ام و بر اساس مستندات جلسات رواندرمانی و روانکاوی و فن تحلیل اوهام بدست آورده ام می توانم به شرح زیر بیان نمایم:
  
          1- ریشه روانشناختی تن فروشی را باید در اولین و مهمترین تحلیل در روابط پدر و دختر جستجو نمود. در عمل تن فروشی ما با پدیده ای روبرو هستیم که تن در مقابل پول واگذار می شود. نگاه تحلیلی ما به پول به نقش سمبولیک آن معطوف می گردد که همان ابزار رسیدن به خواسته ها است. این خواسته ها طیف وسیعی را در بر می گیرد.در روانکاوی پول جایگزین محبت است. فروش تن و کسب محبت راز معمای تن فروشان است. با بررسی رخدادهای دوران کودکی آنها به نقص اساسی در روابط پدر و دختر می رسیم. بیشتر آنها دارای پدران سختگیر و یا بی توجه ای بوده اند که از برآورده ساختن نیازهای دخترکانشان به محبت عجز نشان می داده اند.
          2- نیاز به پدر را یکی از این مراجعانم با همانند سازی با " جودی آبوت " در فیلم " بابا لنگ دراز " نشان داد. او خود را به سان آن دختر در جستجوی وهمی مردی می دانست که روزی او را خواهد یافت و با او زندگی رویایی را تجربه خواهد کرد و برای نیل به این هدف از مردی به مرد دیگر رجوع می کرد بلکه گمشده خود را باز یابد و البته پس از سالیانی هنوز او را نیافته بود و در حسرت رسیدن به آن تصویر وهمی پدر مهربان و توانمند و پولدار می سوخت و می ساخت .
          3- نگاه این زنان به مردان و مشتریانشان دوگانه و متعارض است. از یکسو خود را در آغوش آنان می افکنند و از دگر سو نفرتی عمیق نسبت به آنان نشان می دهند. تن را تسلیم می کنند ولی نفرت را چاشنی آن می سازند. در آن واحد اغواگری و تنفر را به آنها می دهند و ارضائی وهمی برای خویش با به چنگ آوردن و طرد کردن پدر وهمی و ناخودآگاه که بدل پدر واقعی آنان است کسب می کنند.
         4- مادران این زنان از همان کودکی خشم از پدر را در ذهن دخترکانشان پرورش می دهند. مهمترین ویژگی مادران آنها انفعال بیش از حدشان در برابر رفتارهای شوهرانشان است. آنها در مقابل شوهر مطیع و سر به زیرند و در غیاب او خشمگین و طلبکار و سرزنش کننده. چنین رفتاری در ناخودآگاهی دخترانشان به تعارضی بنیادین نسبت به مردان ختم می گردد که به رفتاری که تمامی روسپیان از خود نشان می دهند می انجامد : در برابر مردان مطیعند و سازگار و در درون بیزار و متنفر از آنان !.
         5- دراوایل درمان نسبت به درمانگر هم چنین انتقالی را نشان می دهند : هم درمانگر را می پذیرند و هم طردش می سازند. کودکانی می شوند که به آغوش پدر پناه می آورند و ناخودآگاه روانکاو را به جای پدر خود می گذارند و در این رابطه انتقالی معمول به شکلی غیر معمول همه کودکی خود به صحنه درمان می کشانند و دردها و رنجها و آسیبهایی که بر آنان وارد شده است را بازسازی می کنند که برای بهبودیشان البته بسیار ضروری است.
         6- با توجه به معنای نمادین پول برای تن فروشان هر چه بیشتر از مشتریشان  بستانند بیشتر برایشان مطلوبتر است. برای بیشتر آنها پول ارزش زیادی ندارد و پس از سالها کاسبی هشتشان گرو نهشان است. بعبارت دیگر بر خلاف تصور عموم آنها به خاطر پول تن نمی فروشند بلکه ستاندن پول بیشتر به معنای قدرت و توانمندی بیحدی است که همیشه برای سرپوش گذاشتن به احساس حقارت ناشی از کودکی پر رنجشان بدان نیاز داشته اند.
          7- بر خلاف تصور عموم تن فروشان معمولا" از لحاظ جنسی سرد مزاجند و به خاطر سکس به این حرفه رو نیاورده اند. آنها از سکس استفاده ابزاری به عمل می آورند تا نیازهای وهمی خود را تسکین و تسلا بخشند. برای آنها مهمتر از عمل سکس و ارضا جنسی احساس امنیت و آرامشی است که با نزدیک شدن و دور شدن از یک مرد می یابند. چنین مکانیسمی را می توانیم درمبتلایان به وسواس آشکارا مشاهده کنیم . آنها برای تسکین اضطراب درونی و وهمی اشان به رفتارهای تکراری و مزاحم و وسواسگونه اشان روی می آورند  هر چند هزینه گزافی باید برای این رفتارهایشان بپردازند. در تن فروشان نیز عمل وسواسگونه سکس با مردان با توجه به خاصیت آرامبخشی وهمی واپس گرایانه آن نوعی رهایی موقتی از اضطرابهای اساسی زندگی گذشته  آنها را باعث می شود که شکلی عادت گونه و تکراری به خود می گیرد.

۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

خیانت

           شاید ده باری زنگ زده بود و وقت می خواست. منشی بیچاره را کلافه کرده بود. گفته بود باید دکتر را ببینم . با هزار زحمت برای فردای آن روز وقتی را به او پیشنهاد داده بود اما اصرار داشت که فردا خیلی دیر است. به منشی گفتم بین مراجعان امروز بیاید هر چند تا آخر آن روز باید بی نظمی ایجاد شده را تحمل می کردم. از اول وقت عصر آمده بود. از خوش شانسی اش یکی از مراجعینم دیر کرده بود. با شتاب وارد اتاقم شد. مردی میان سال بود با قدی متوسط و اندامی درشت. دور چشمانش گود افتاده بود و تیرگی استرس را بر روی پوست صورتش می توانستم تشخیص دهم. بر روی صندلی نشست و کف  دستهایش را روی پیشانی اش گذاشت . چند لحظه ای بیحرکت و سر به زیر باقی ماند. بعد لرزشی را در بدنش احساس کردم  و  چند قطره ای اشک که از لای انگشتانش به زمین افتاد. دستش را برد داخل کیف دستی اش و از درون آن چاقوی آشپزخانه بزرگی بیرون آورد و گذاشت روز میز روبرویش. برای لحظه ای جا خوردم. گفتم این چیست ؟ می دانستم که چاقو است اما منظورم را فهمید که معنای سئوالم این است که این برای چیست. کف دستش را بر روی دو چشمش کشید و اشکهایش را زدود. آهی کشید و نفسش را تازه کرد. هنوز داشت به کف اتاق نگاه می کرد. نگاهش سرد و غمگین و مات بود. مرا یاد آدمهای افسرده می انداخت. خواست حرف بزند اما صدا در گلویش ماسیده بود و به سختی بیرون می آمد. با سرفه ای حنجره اش را صاف کرد. وقتی دستش را جلوی دهانش گرفت دیدم انگشتهایش می لرزد.هنوز برایم معما بود قضیه چاقو . او را نمی شناختم و رفتارش دوستانه بود پس ارتباطی به من نداشت. بیشتر از خشم در چهره اش غم می دیدم. ذهنم رفت به سوی دیگری. افسرده ها بیشتر از اینکه با خود گرفتاری داشته باشند اسیر ناکامیهایی هستند که دیگران به آنها تحمیل می کنند. پس بیگمان پای دیگری در میان است. باز با خودم تحلیل کردم : همیشه در زندگی افسرده ها باید به دنبال رد پای مادر یا جانشین او باشم. هنوز آماده حرف زدن نبود . حالا نگاهش روی چاقوی زمخت دسته سیاهی خیره مانده بود که نظم میزم را به هم زده بود. نگاهم را به چهره اش دوختم تا مجبور شود به چهره ام نگاه کند. تا اینجا به یقین رسیده بودم که باید به دنبال رد پای زنی در زندگی اش باشم که او را ناکام کرده است. بی معطلی پرسیدم : می خواهم از آن زنی که تو را به این روز انداخته است بگویی !! به یکباره سرش را بالا گرفت. تکانی به بدنش داد و با انگشت به من اشاره کرد : شما از کجا می دانید؟ نگاه پرسشگر او در تضادی با غمی بود که از ابتدا در وجودش موج می زد. چشمانش به سمت راست چرخید. این سئوالی است که بسیار از خود پرسیده ام. آدمها وقتی می خواهند خاطر ه ای را تعریف کنند نگاهشان را به راست می گردانند و هر چه گفته هایشان هیجان بیشتری داشته باشد بیشتر به راست متمایل می شوند. " می خواستم امشب او را بکشم ". روی کلمه کشتن برق گذرایی را در هر دو چشمش دیدم. این یعنی تردیدی ندارم. گفتم : " منظورتان چیست که می خواستید او را بکشید؟" نگاهش را بیشتر به سمت راست کشاند. کف دستهایش را روی هم گذاشت . معنایش هم این بود که به کشتن او ایمان دارم. آرام ادامه داد :" همه چیزم بود. " عکسی از داخل کیف دستی اش بیرون آورد. به سمتم گرفت یعنی بگیر!. دیدم چهره زنی بین سی و سی و پنج است . با کلاهی حصیری و موهای رنگ شده قرمز کنار ساحلی با موجهای کوچک کف آلود. اندامی موزون که با مانتویی تنگ و روشن که با انگشت  دارد به عکاس اشاره موهومی می کند و خنده ای سرد. پنج سالی جنگیدم تا او را به چنگ آورم . پنج سالی هم با او زندگی کرده ام. هیچ چیز برایش کم نگذاشته ام. بخاطر او سرمایه ام را هزار برابر کردم و ثروتی به هم زدم که دیگران حتی در خواب هم نمی بینند. همه چیز را به پایش ریختم. با خنده اش خندیدم و با گریه اش گریه کردم. لحظه ای از یادش غافل نشدم. هر چه می خواست کافی بود لب تر کند تا بهترینش را تقدیمش کنم. همه زنهای دور وبر افسوس زندگی او را داشتند. هر روز با دسته گلی به خانه می آمدم مثل روز اول خواستگاری اش. سر تا پایش را غرق جواهر کرده بودم. از من تشکر می کرد اما حس می کردم راضی نمی شود. عیب را در خودم می پنداشتم و بیشتر از قبل به دنبال جلب رضایتش بودم . چند هفته ای بود که رفتارش برایم تازگی داشت . یا بسیار مهربانی می کرد یا اینکه با اندک حرفی روزها را به قهر و اخم می گذراند. گاهی احساس می کردم در اتاقش دارد با کسی حرف می زند. از موبایلش برای لحظه ای جدا نمی شد در حالیکه قبلا" اهمیتی حتی به زنگ تلفنش هم نمیداد. کم کم شک به وجودم رخنه کرد. تلفن خانه را شنود گذاشتم. فراموش نمی کنم وقتی که دستگاه را روشن کردم و نجواهای عاشقانه اش را با مردی شنیدم. ماجرایش به قبل از ازدواجش مربوط می شد. انگار تمام بدنم را توی حوض آب سرد فرو کرده باشند. برای ساعتها پکر بودم. حتی گذشت زمان را هم حس نمی کردم. خنده های مستانه و عشوه های سکسی اش با آن مرد مثل خنجری قلبم را می شکافت و خون و درد و اشک را با هم بیرون می ریخت. یک هفته ای است که با خودم درگیرم.همه جوانب را سنجیده ام. امشب باید شب آخر زندگی من و او باشد. شاهرگش را با این چاقو خواهم درید و بعد با این سم خودم را خواهم کشت. قوطی کوچکی را از جیبش بیرون آورد و گذاشت کنار چاقو.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۸, یکشنبه

جراحی روانی تحت هیپنوز : یک تکنیک جدید

        به عنوان یک روانشناس از هیپنوتیزم به عنوان یک ابزار بسیار مفید استفاده زیادی به عمل می آورم. بکار گیری آن در طی جلسات روانکاوی به عنوان مکمل تداعی آزاد و بینش زایی تحت هیپنوز و همچنین پاکسازی وهمی ذهنی  و یاد آوری تروماهای روانی و خاطرات سرکوب شده و بازسازی رویدادهایی که  به مرور تغییر ماهیت داده و جریان روانکاوی را دستخوش رکود و ایستایی ساخته است بسیار مفید  می باشد. بسیاری از مردم هنوز هیپنوز را به عنوان تجربه ای عجیب و پر از راز و رمز تلقی می کنند و بیشتر به جنبه نمایشی آن توجه دارند اما غافلند که کاربرد درمانی آن ورای تصور آنان از این پدیده روانی عصبی می باشد.
      شیوه ابداعی جراحی روانی با هیپنوتیزم را بر روی مراجعان زیادی بکار گرفته ام و نتایج بسیار درخشانی نیز کسب نموده ام. برای هر جراحی روانی تحت هیپنوز باید مراحل و شرایط زیر را رعایت نمود :
1- سیستم وهمی مراجع باید قبل از شروع جلسات جراحی روانی مورد کنکاش و وارسی دقیق قرار گیرد و نقشه ساختار وهمی وی برای تراپیست با مدلهای جراحی تطبیق داده شود.
2- هسته های اصلی و کانونهای قدرتمند وهمی که ایجاد کننده تعارضات آسیب زای روانی ناخودآگاه می باشند در جلسات تشخیصی مورد مطالعه و تمرکز قرار گرفته و نحوه کارکرد و فعالیت آنان برای تراپیست مشخص و معلوم باشد.
3- ارتباطات کانونهای وهمی مراجع با یکدیگر و همچنین نحوه تظاهرات بیرونی و ماهیت و هدف تخلیه ای آنها برای تراپیست آشکار باشد.
4- با توجه به اینکه سازمان وهمی هر مراجعی با دیگر مراجعان متفاوت می باشد به همان ترتیب فعال سازی آنها درجریان عملیات جراحی هیپنوئیدی نیز متفاوت می باشد. تراپیست باید شناخت دقیقی از تعاملات درون سازمانی وهمی مراجع خود قبل از شروع درمان داشته باشد.
5- عملیات جراحی هیپنوئیدی کاملا" در فضای وهمی مراجع اتفاق می افتد. شرایط هیپنوز به تراپیست کمک می کند تا تسلط کاملی بر برون ریزیهای وهمی مراجع خود داشته باشد. اساس  این اقدامات بر تخلیه وهمی مراجع در طی هیپنوز است.
6- در آغاز جراحی با در نظر گرفتن جریانات ناخودآگاهی ناشی از نیروهای پس زننده و مقاومت وهمی در برابر بیرون ریزی محتویات  وهمی تلاش می شود تا تمرکز بر هسته های کانونی ضعیف تر مراجع قرار گیرد.
7- تراپیست با ایجاد وضعیت القایی -تفسیری بتدریج مراجع را با معنای مستتر و ناآشکار موضوعات وهمی مواجه می سازد و او را تشویق می کند که نوعی درگیری کنترل شده را دنبال نماید.
8- هسته های وهمی به کمک القائات چند گانه بتدریج قابلیت تبدیل به نمودهای بیانی می یابند. تراپیست با استفاده از یافته های تشخیصی خود در جلسات مقدماتی مصاحبه تلاش می کند تا مراجع وارد فاز گفتاری مستقیم در خصوص موضوعات وهمی خود گردد.
9- بینش یابی با ورود سریع مراجع به درون هسته های وهمی ناخودآگاهی خود بیشتر شده و تراپیست با استفاده از تلقینات خاص این روند را تشدید می سازد.
10- در جلسات بعدی با استفاده از تلقین حساسیت مراجع را نسبت به این پدیده ها بیشتر ساخته و بر اساس مراحل قبلی عملیات بازشناسی و تضعیف کانونهای وهمی ناخودآگاهی مراجع را ادامه می دهیم.
      توضیح اینکه چنین عملیاتی فقط در قالب نظریه روانکاوی معنا و مفهوم دارد  بنا بر این سایر رویکردهای رواندرمانی فاقد درک اصولی برای تبیین  این فرآیند می باشند. به عنوان روانشناسی که معتقد به دینامیسم روانی هستم کاربرد این تکنیک را به کسانی که چنین رویکردی را دنبال می کنند و به آن آشنا هستند توصیه می کنم.

۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

گرایشات همجنس گرایانه : تعامل محیط با وراثت ؟

          به عنوان یک روان شناس که با مراجعان همجنس گرای زیادی کار درمانی داشته ام معتقدم که همجنس گرایی نوعی جریان اکتسابی است که باعث ایجاد تغییرات مغزی می گردد. به عبارت دیگر الویت را به محیط می دهم تا وراثت. به عبارت دیگر بر این نظر سخت پایبندم که در وجود همه انسانها نوعی آمادگی برای گرایش به همجنسانشان وجود دارد اما در بعضی به دلیل فراهم شدن شرایط محیطی و ایجاد زمینه های اولیه در درون خانواده و روابط خاص و وعوامل مستعد کننده سالهای اول زندگی و بخصوص بین سنین سه تا شش سالگی این گرایشات تثبیت شده و بتدریج فرم و محتوای همجنس گرایانه را در سالهای آتی به نمایش می گذارند.

ارائه یک کیس با تمایلات همجنس گرایانه :

           دختری هستم 28 ساله که تا سن 6 سالگی با موهای تراشیده مهدی خوانده می شدم به همین دلیل وقتی وارد مدرسه شدم خودم را با دیگر دختران غریبه می دیدم. با یک دوگانگی شخصیتی تا مقطع راهنمایی ادامه دادم و البته تعداد دوستان پسرم در مقایسه با دوستان دختر قابل مقایسه نبود ولی همگی آنها می گفتند که اصلا به تو به دید دختر نگاه نمی کنیم و تو باید پسر می شدی. وقتی آثار بلوغ در من ظاهر شد احساس می کردم به خاطر این ضعف باید خودکشی کنم که البته یکبار این کار را انجام دادم و قرص خوردم . در دبیرستان که همه به دنبال عشق های جوانی می گشتند من عاشق یکی از دخترهای مدرسه شدم تا جایی که تمام پس اندازم را برای او هدیه می خریدم و برایش غیرتی می شدم و ...

تا اینکه فهمیدم دوست پسر دارد و با دوست پسرش دعوا کردم تا جایی که مساله به خانواده ها کشیده شد و همه فهمیدند که من عاشق دوست دختر خودم هستم طوری خرد شدم که تصمیم گرفتم دیگه هرگز این حسم را بازگو نکنم ولی در دانشگاه با دختری آشنا شدم که مثل من نبود ولی مرا درک می کرد و اجازه می داد وقتی واقعا احتیاج دارم بدنش را لمس کنم ولی او هم دوست پسر داشت یعنی هم دخترها را دوست داشت و هم پسرها را ...

به هر حال الان 5 ماه است که ازدواج کردم چون دیگه از توی خونه پدر موندن خسته شده بودم ولی یک حسی دارم فکر می کنم خلاء دارم . راستش همسرم خیلی فهمیدس وقتی براش گفتم که چه حسی به زن ها دارم اصلا سرزنشم نکرد حتی وقتی به تایلند مسافرت کردیم اجازه داد تا هر کاری دوست دارم بکنم....

حالا می گید چه کار کنم؟