۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

فتيشيسم يا بت پرستي جنسي : يک رويکرد تازه

          هميشه در کار رواندرماني مبتلايان به مشکلات جنسي وقتي نوبت به فتيشيستها يا بت پرستان جنسي يا يادگار پرستها مي رسد با کمبود شديد تئوريهاي تشخيصي و درماني روبرو مي شويم. محض اطلاع کسانيکه چندان آگاهي از اينگونه اختلال ندارند بايد گفت اينان افرادي هستند که ارضاي جنسي را نه در شکل طبيعي آن که به گونه اي نامربوط در بخشهاي ديگر بدن يا در لباسها و ساير موارد مربوط به جنس مخالف يا موافق جستجو مي کنند. به عبارت روشنتر ليبيدو مسير اصلي خود را به سمت و سويي به ظاهر نا مناسب تغيير مي دهد. اما آنچه که در کلينيکم و در طي ساليان طولاني کار درماني با اين مراجعان داشته ام از منظري ديگر نيز قابل تحليل مي باشد. داده هاي حاصل از جلسات رواندرماني با اين بيماران اشتراکاتي در پروسه نامتعارف رشد رواني جنسي در شش ساله اول زندگيشان را عيان مي سازد که به نظر من بسيار داراي اهميت مي باشد اين بيماران انحراف از ليبيدو را در روابط اطرافيانشان با خود در شش ساله اول زندگي به نحوي تجربه مي کنند که کودکان سالم از آن مصون مي مانند. يافته هاي ما نشان مي دهد تمرکز ناقص تحريکات عادي و يا جنسي در روابط والدين يا ساير اطرافيان با کودکان و برانگيختن کنجکاويهاي جنسي در قالبي غير مرتبط با ارگانهاي جنسي و تثبيت ليبيدو در نواحي غير ژنيتال باعث ادامه اين جريان و نهايتا" در سنين بالاتر به گرايشات غير معمول و بت پرستانه و يادگارخواهانه منجر مي گردد. يکي از مراجعانم که تنها شيوه ارضاي وي بوييدن لباس زير زنانه بود در شرح حالش از سه سالگي اش مي گفت که لباسهاي زير مادر را براي تسکين اضطراب لحظاتي که از وي جدا مي افتاده با بوييدن مورد استفاده قرار داده و آرامش خود را باز مي يافته است. مراجع ديگري با چيدن موي دختران در کوچه و بازار و جمع آوري آنان و استفاده به هنگام خود ارضايي به آرامش مي رسيد در شرح زندگي کودکيش از مادرش مي گفت که وي را بر دوش خود سوار مي کرده تحريک آلت تناسلي اش بدليل تماس با بدن مادر وهمزمان در دست گرفتن موهاي بلند وي براي حفظ تعادل همراه و مصادف مي شده است.

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

ارتباط سازمان وهمی با رفتارهای جنایتکارانه

شاید از خودتان پرسیده باشید یک انسان چگونه راضی می شود با یک حمله انتحاری و یا انفجاری هم خود را نابود کند و هم دیگران را و یا اینکه جنایتکاری انسان دیگری را از نعمت زندگی محروم سازد؟ این روزها اخباری از این دست بسیار شنیده می شود. برای کاویدن ریشه های این رفتار باید به درون ساختار روانی و ذهنی این قبیل آدمها نفوذ کرد و واقعیت نگرش آنان و پیش زمینه وهمی که در آنان رشد یافته است را مورد بررسی قرار داد تا به راز این رفتارها دست یافت. مدلهای کوچک و صرفا" ذهنی و غیر عملی چنین رفتاری را می توان در همه آدمیان پیدا نمود. مهمترین دلیل آن گرایش ناخودآگاه همگانی به خشونت است که در در اوهام و دنیای فانتزی آدمیان نمود عینی می یابد اما در اکثریت قابلیت کنش در دنیای واقعی را نمی یابد اما در معدودی به دلیل شرایط مستعد کننده و زمینه های ایجاد ساز و عوامل آسیب زننده تبدیل به رفتارهای مخرب و نابودگرانه می گردد. جرم و جنایت و آدمکشی و نابود ساختن دیگران در عمل و نه فانتزی از عهده همگان ساخته نیست. تنها کسانی می توانند در این وادی گام بردارند که سازمان وهمی آنان به درجه ای از کنش وری رسیده باشد که فرماندهی و کنترل مراکز رفتاری و شناختی فرد را در دست خودداشته باشند. برای ایجاد تغییرات در این ساختار وهمی باید شرایط خاصی فراهم شود - یا بصورت طبیعی و در جریان رشد در درون خانواده و یا از طریق آموزش و مغزشوئی - تا یک جنایتکار یا بمبگذار انتحاری پرورش یابد. اکثر بزهکاران در خانواده هایی رشد می یابند که بتدریج این ساختار وهمی آسیب زننده را در آنان پایه گذاری و توسعه می دهد. در مبتلایان به اختلال شخصیتی ضد اجتماعی یا سایکوپاتی چنین پروسه طبیعی را در درون خانواده هایشان به خوبی مشاهده می کنیم.
خفاش شب یا همان قاتل سریالی معروف زنان خاطره ای را از کودکیش نقل می کرد که ارتباط بین ساختار آسیب زای کودکی و تمایل به نابودی دیگران را به خوبی مشخص می سازد :
" گوسفندان را از صحرا به خانه می بردم. هنوز دوازده سالم تمام نشده بود. پدرم وقتی آمد گوسفندها را از من تحویل بگیرد دید بره ای پایش شکسته است. بدون هیچ حرفی دست و پایم را گرفت و مرا بر زمین انداخت و با تیشه ای که داشت یک پایم را شکست . آن شب تا صبح با پای شکسته در آغل گوسفندها بودم و بره در اتاق پیش پدرم....... با تجاوز و کشتن زنها می خواستم انتقام کودکیم را از همه بگیرم. کشتن این زنها به من آرامش می داد! "