مرد جوان با هیجان و عصبانیت علت مراجعه اش را اینگونه شرح می داد : " هزار بار به مادرم گفتم که نمی خواهم ازدواج کنم. هر چه از من اصرار بود از او انکار. صد جا من را به خواستگاری بردند اما برای هر کدامشان عیبی تراشیدم تا دست از سرم بردارند . مادره مصرتر می شد بیشتر لجبازی می کرد. می گفت می خوام پسرم را تو رخت دامادی ببینم. آخرین مورد دختری بود معلم. همه می گفتند زیبایی اش محشره. اما برای من ببخشید مثل چغندر بود. من از بچگی هیچ احساسی نسبت به دخترها و زنها نداشتم. وقتی دوستام از شاهکارهایشان با آب و تاب حرف می زدند من چندشم می شد. مراسم عقد را مادره خودش راست و ریس کرد. حتی یکبار ننشست باهام حرف بزنه نظر واقعیم را بخواد.
شب که پیش او خوابیدم از بوی بدنش حالم بهم خورد. می خواستم بالا بیاورم. همیشه راجع به زنها و بوی بدنشان اینجوری بودم. بوی بدن زن بدترین بوی دنیا بود. ازش فاصله گرفتم. تعجب کرده بود دختر بیچاره. حتی تصور بدن زنانه با آن انحناها و پیچ و تابشان آزارم می دهد. برجستگی سینه زنها برایم مسخره بود. بهش گفتم نه تنها هیچ احساسی بهت ندارم بلکه از همه چیزهای بدن یک زن متنفرم. همون شب اول اشکش را در آوردم. بعد از آن چند ماه به چند ماه هم پیشش نمی رفتم. صدای خانواده اش در آمد. گفتند تکلیفمان را مشخص کنید. یکی باید به مادرم حالی کند که اوضاعم با بقیه فرق می کند. دکتر من بیمارم. خودم هم می دانم. نمی خواهم درمان شوم. فقط می خواهم از شر هر چی زن است راحت بشم. می خواهم تا آخر عمرم تنها زندگی کنم . هیچ گرایشی هم به همجنسانم ندارم. فقط از زنها بدم می آید."
شب که پیش او خوابیدم از بوی بدنش حالم بهم خورد. می خواستم بالا بیاورم. همیشه راجع به زنها و بوی بدنشان اینجوری بودم. بوی بدن زن بدترین بوی دنیا بود. ازش فاصله گرفتم. تعجب کرده بود دختر بیچاره. حتی تصور بدن زنانه با آن انحناها و پیچ و تابشان آزارم می دهد. برجستگی سینه زنها برایم مسخره بود. بهش گفتم نه تنها هیچ احساسی بهت ندارم بلکه از همه چیزهای بدن یک زن متنفرم. همون شب اول اشکش را در آوردم. بعد از آن چند ماه به چند ماه هم پیشش نمی رفتم. صدای خانواده اش در آمد. گفتند تکلیفمان را مشخص کنید. یکی باید به مادرم حالی کند که اوضاعم با بقیه فرق می کند. دکتر من بیمارم. خودم هم می دانم. نمی خواهم درمان شوم. فقط می خواهم از شر هر چی زن است راحت بشم. می خواهم تا آخر عمرم تنها زندگی کنم . هیچ گرایشی هم به همجنسانم ندارم. فقط از زنها بدم می آید."
۴ نظر:
با سلام آقای دکتر خیلی وبلاگ جالبی دارید لطفا بیشتر مطلب بگذارید و اگر همکاری دارین که مانند شما خاطرات شغلش را در اینترنت می نویسد معرفی بفرمایید آدم هرچقدر از اینها بخواند باز هم کم است
با سلام آقای دکتر خیلی وبلاگ جالبی دارید لطفا بیشتر مطلب بگذارید و اگر همکاری دارین که مانند شما خاطرات شغلش را در اینترنت می نویسد معرفی بفرمایید آدم هرچقدر از اینها بخواند باز هم کم است
با سلام آقای دکتر خیلی وبلاگ جالبی دارید لطفا بیشتر مطلب بگذارید و اگر همکاری دارین که مانند شما خاطرات شغلش را در اینترنت می نویسد معرفی بفرمایید آدم هرچقدر از اینها بخواند باز هم کم است
سلام بر شما بزرگوار.
آقای دکترفچند صباحی است که فکر ساخت یه میز گرد اجتماعی ذهن تعدادی از دوستان رو به خودش مشغول کرد.ساخت فروم یا وبلاگ اجتماعی همچون فروم.وبلاگی برای درمان ناراحتی ها،برای طرح دیدگاه ها،برای بررسی کاستی ها،برای درد دل.
هدف گفتمان اجتماعی بود.هدف رفع مشکلات دوستان بود در کنار هم.اگرچه غریب آمدیم، غریب می ریم اما غریب نمانیم.فرصت برای ساختن خود زیاد نیست اما هرکسی هم کاردان نیست،تعدادمون هم زیاد نیست،همه انتخابی از بهترین هان،هنوز تازه شروع کردیم.
خوشحال میشیم شما نیز با حضور گرمتون گرهگشایی برای مشکلات ما باشید آقای دکتر.
ارسال یک نظر