۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

خطرات رواندرمانی

رواندرمانی حرفه بسیار خطرناکی است. با مسائلی سر و کار داریم که بوی گندش از لجن بیشتر است. دوستی همکار می گفت ما استفراغ مراجعانمان را می خوریم تا حال آنها را درک کنیم. عمر مفید کاری یک رواندرمانگر حرفه ای حداکثر پانزده سال است. بعد از آن فرسوده شده و باید تجربیاتش را در اختیار دانشجویانش قرار دهد. هر لحظه حضور در جلسه درمان یک تجربه جدید است. هر مراجعی موجود منحصر بفردی است که در دنیا مانند ندارد. به جرئت مدعی هستم بعد از بیست هزار ساعت کار رواندرمانی و روانکاوی حتی دو جلسه درمانی شبیه به هم نداشته ام. هر رویارویی با مراجع تجربه جدیدی است که دیگر هیچگاه تکرار نمی گردد. بسیاری از دانشجویانم از من می پرسند سر و کله زدن با مراجعان با انواع و اقسام بیماریها و مشکلات روی درمانگر تاثیر سو ندارد ؟ همیشه صادقانه به آنها گفته ام که در این حرفه باید از زندگیتان هزینه کنید و انرژی روانی و ذهنیتان را تحلیل و نابود سازید. اگر کسی علاقه به این شغل نداشته باشد و وارد آن شود زیاد دوام نمی آورد. حداقلش این است که باید تحت درمان روانشناس دیگری قرار گیرد.
برای خود من هم گاه گاه حالتی بوجود می آید که از عوارض این حرفه است. حساس شدن و احساس سر ریزی و کم حوصلگی و فریادهای ناگهانی و خشم انفجاری که در اصطلاح رواندرمانی burn up شدن نامیده گردیده را بسیار تجربه کرده ام. راه علاجش ترک کار و دوری از محیط درمانی و مراجعان تا بدست آوردن تعادل کامل است. منشی های بیچاره کلینیک در این مواقع هدف مناسبی برای تخلیه شدن درمانگر محسوب می شوند. باید تمام وقتها را کنسل کرد و مدتی را به فعالیتهای غیر مرتبط درمانی گذراند تا اوضاع عادی شود. از بیرون شغل شیک و با کلاسی است اما در درون جز تعفن و آلودگی و لجن و کثافت چیز دیگری نیست. این مسائل باعث شده که کمتر روانشناسان به سمت رواندرمانی کشیده شوند و اکثرا" ترجیح می دهند به تدریس یا کارهای جنبی بپردازند. نتیجه اش این شده که تعداد رواندرمانگران حرفه ای و صاحب نظریه و با صلاحیت در کل ایران از تعداد انگشتان یک دست تجاوز ننماید.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سلام استاد میفهمم چی میفرمایید.شما اساتید گوهرهای نایابی هستید که با افکار زیبای خودتون همگان رو به فیض میرسونید.خسته نباشید استاد

بهار پرتو گفت...

سلام
من کارشناس ارشد روانشناسی هستم و واقعا ترس برم میداره وقتی این چیزا رو میشنوم. قبلا به درمان علاقه نداشتم و بیشتر علاقم به سمت کارهای پژوهشی بود ولی یک ساله که به دلیل نیاز فراوونی که تو جامعه به این شغل احساس میکنم، به سمت درمان گرایش پیدا کردم و دارم یه سلسله مطالعات منظمی رو روی تشخیص و درمان انجام میدم اما تقریبا اکثر کتاب ها هشدارهایی مثل شما میدن و رواندرمانگرهایی هم که میشناسم مثل شما حرف میزنن. نمی دونم واقعا دوباره به شک افتادم که برای دکترا بالینی بخونم یا نه...

neda گفت...

man asheghe divooneham
adam haye tabiee ba oon ghanoon ha va hado marzhashoon ajib tarand