۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

یک خاطره تلخ

حدود بیست و چهار سال سن داشت . زیبا و پر طراوت. هنوز ته مانده آرایش دیروزش را می شد از صورت بی آرایشش باز شناخت. لرزش نامحسوسی به همراه آرامشی که سعی می کرد در رفتارش به خود تحمیل کند تضاد درونی اش را نجوا می کرد. بی هیچ ملاحظه ای گفت دو سالی است لیسانس پرستاری ام را گرفته ام. حالا هم در بیمارستان به کار مشغولم . علائم ضعف داشتم خودم را چکاپ کامل کردم. جواب آزمایشهایم را دیشب گرفتم. لوکمیا دارم یا سرطا ن خون  . شش ماهی بیشتر وقت برایم باقی نمانده . می خواهم راحت بمیرم. در این دنیا مادر پیری دارم که تنها مونس من است و نامزدم که دو سالی به انتظارم نشسته است. نمی خواهم هیچ کدامشان بویی از این ماجرا ببرند. اعتراضم عصبانیش کرد. انحنای زیبای ابروانش شکلی در هم به خود گرفت و چشمان درشتش را مات تر ساخت. دکتر من پرستارم و از قضا در این دو ساله کاری ام مشابه خود زیاد دیده ام. درمانم رازم را عیان خواهد ساخت و پریشانی ظاهری و چروکیده شدن پوست و عوارض شیمی درمانی به حتم مادر پیرم را زودتر از من روانه قبرستان خواهد ساخت. گفتم رازدارت می مانم و ماندم. شش ماه و چند روزی هفته ای چند بار می دیدم او را و او فقط می گفت و می گفت و من می شنیدم و می نوشتم. ولعش را حس می کردم با آن روند تصاعدیش به بیان زندگی و سرگذشتش. پدر را در شش سالگی از دست داده بود و او باقی مانده بود با مادری که شاید یادگار شویش در دخترک می جسته است. به روال کاری ام از تولدش شروع کردم و صفحات زندگیش را روز بروز ورق زدم. از پدر که می گفت می توانستم نم اشکهایش را در برق نگاهش تشخیص دهم اما نمی خواست ضعفی از خود بنمایاند چرا که غرورش را در هفته ها و ماههای بعد عیانتر یافتم. تا می توانستم خالی اش می ساختم از همه هیجاناتی که یک دختر تنها می توانست در زندگی پر رمز و رازش تجربه کند چرا که در قاموس ما هیجانات و خاطرات تلخ گذشته باید استفراغ شوند که بقایشان بقای مراجع را به خطر می افکند و به سرعت به تحلیلش می برد. چروکهای گوشه چشمش از یک به سه رسیده بود بعد از دو ماه . جالب بود آرایشش غلیظ تر می شد. به عمد می خواست بپوشاند آنچه را قابل پوشاندن بود و البته ناخوشایند و آزار دهنده نه برای خودش که دیگرانی که داشتند حساس می شدند به او و تغییراتش. از گذشته اش که رهایی یافت می توانستم خنده هایش را بعد از چند ماهی ببینم. النگوهایش را بخشیده بود به پیرزن خدمتکار بیمارستان که او هم فرزندی عقب مانده داشت و شروع شد حاتم بخشیش. با بهانه هایی عجیب  نامزدش را از خود دور ساخته بود. می گفت از خود دورش ساختم چرا که تحمل سئوالاتش را نداشتم. او که می تواند خوشبختی را در دیگری پیدا کند چرا باید رنج خاطره نیستی مرا تا ابد در ذهنش یدک کشد. مادر پیر را مرتب به سفر می فرستاد. عاقبت پیرزن به ستوه آمده بود که بعد از این به سفر نمی روم مگر با تو  و او هم خندیده بود و من هم با او خندیدم و چه خنده تلخی که هم او و هم من معنای آن را نیک می دانستیم. به مرور سرعت قدمهایش کمتر می شد. هر جلسه فاصله پیمودنش را از درب اتاق تا صندلی می سنجیدم و گاه با لبخندی تلخ در این سنجش همراهیم می کرد. چند هفته آخر فیلسوف شده بود و راز هستی را با من به بحث می گذاشت. از حس عجیبش گفت که شامل میل به تجربه ای جدید می گردید .می گفت دکتر حالا معنای همه چیز را می فهمم. دوست دارم بنشینم و فقط زل بزنم به همه چیز اطرافم. چقدر معنا پیدا می کند دنیا به لحظه وداع. حتی یک نسیم خفیف یا افتادن برگی از درخت می تواند فکرم را به خودش مشغول کند. داشت نگران می شد از کنجکاوی مادر که جنس نگاههایش عوض شده بود. دکتر او نباید بفهمد . می آید پیش شما . من خواسته ام که بیاید تا بگویید به او که دخترش افسردگی دارد که چند هفته ای نیاز به درمان دارد و البته سرانجامش بهبودی حتمی است !! . گفتم مرا وارد بازی خودت کردی آخرش ! باز همان نگاه خشم آلودش اما آغشته به تمنا . داستانش را مطابق میلش به مادر پیرش باز گو کردم و پیرزن با نگاه شکاکش کلمات مرا می نوشید تا آرامش یابد و خیالش از دختر نزارش راحت شود. ..... آخرین جلسه شد موسم وداع . در نگاه خسته و پر دردش رنگ تشکرو سپاس را ورای تاریکی اش می دیدم. نامه ای برایم نوشته بود سراسر عشق . هنوز بوی عطری که از پاکت آن می تراوید را در ذهنم استشمام می کنم. گفت  پیشاپیش عذر می خواهم اگر در موعد مقرر بعدی نیامدم. معنای حرفش عجین با سردی هجران ابدی بود. و دیگر او را ندیدم.

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

یک ثانیه عمر معادل میلیاردها ثانیه زندگی است !

این را به عنوان یک فرضیه نمی گویم بلکه از یک واقعیت عینی که حاصل حدود بیست سال کار بالینی و پژوهشی مستمر با مراجعانم است سخن به عمل می آورم. رفتار ما در هر لحظه تابع تمامی لحظات زندگی گذشته ما است. اگر اجزاء رفتاری و نمودهای ذهنی و روانی خود را به دقت در هر شرایط و اوضاعی تحلیل کنیم حاصل این بررسی چیزی نیست جز عصاره و چکیده تمامی زندگی ما. هر ثانیه از عمر برگردانی از تمام عمر ما می باشد. با این نگاه رفتار پرخاشگرانه یک مراجع با اطرافیان برگردان تکرار عنصر پرخاشگری و غلبه آن در سیستم رفتاری او در تمام طول زندگی گذشته وی می باشد. شرایط افسرده ساز خانواده بخصوص در دوران کودکی می تواند مراجع را با علائم افسردگی به کلینیک ما بکشاند. اشک ریختن مراجع در مقابل درمانگر انعکاسی از گریستن وی در تمامی طول هستی وی باشد و انتقال منفی و پرخاشگرانه و طلبکارانه یک سایکوپات ضد اجتماع با درمانگرش یا همه مردم تبلور رفتارها و شرایطی است که از کودکی با این خصوصیات با وی همراه بوده است . اگر با چنین رویکردی در جلسات رواندرمانی با مراجعانمان روبرو شویم آنگاه می توانیم از هر تولید رفتاری یا احساسی و هیجانی و ذهنی آنها در جلسه درمانی به تمامی گذشته وی دسترسی پیدا کنیم. این نکته به نقش برتر جایگاه سیستم عصبی در فرآیند تکاملی رشد آدمیان معنای دیگری می بخشد. مفهومی به قدر کل حیات روانی هر انسان از آغاز تا پایان. زندگی هر انسانی از تولد تا مرگ نوعی پروسه تکاملی به حساب می آید که با تغییرات مداوم در دامنه تجربیات و مهارتهای مغزی و عصبی شناخته می گردد. با این رویکرد می توانیم نگاهی جدید به آسیب شناسی و رفتار شناسی انسانها و حیوانات داشته باشیم بی آنکه به نقض یا رد نظریات سایر اندیشمندان و پژوهشگران حوزه روانشناسی و رفتارشناسی مجبور شویم.


۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

قرآن سوزی یا قرآن بازی؟ تخلیه خشم یا فرار از واقعیت ؟

دنیا دارد به یازدهم سپتامبر نزدیک می شود. روزی که هیبت آمریکا در هم شکست. شاید حمله به برجهای دوقلو زیرکانه ترین و باورنکردنی ترین حادثه ای باشد که تا کنون در عرصه جهانی به وقوع پیوسته است. آنچه که این حادثه را بیشتر از سایر رویدادها متمایز می کند نگاه ایدئولوژیک مستتر در پس آن است که رویارویی دو دیدگاه اسلام القاعده و مسیحیت را به نصویر می کشد. پس از سالها هنوز خاطره این روز لرزه بر تن آمریکائیان می اندازد و اضطرابی هولناک بر افکارشان مستولی می سازد.
داستان قرآن سوزی سناریویی گسترده است که اهدافی کوتاه مدت و طولانی مدت را با خود یدک می کشد و از سوی دیگر نوعی حساسیت سنجی ذهنی مسلمانان نیز برای اقدامات آتی به حساب می آید.
موضوع از این قرار است کشیشی گمنام به نام تری جونز صاحب کلیسایی با پنجاه عضو تهدید کرده است که در سالروز یازده سپتامبر اقدام به سوزاندن قرآن خواهد نمود. تمامی رسانه های غربی در هفته گذشته با آب و تاب خبر این تهدید را پخش کردند و گزارشهای بیشماری از این بلوف در تمامی دنیا پخش گردید. برای داغ کردن موضوع حتی ژنرال پترائوس را نیز به یاری طلبیدند که اظهار داشت این اقدام جان سربازان امریکایی را در افغالنستان به خطر می اندازد.
تمامی این داستان یک کلک روانشناسی قدیمی است. مثالی ساده مسئله را روشن می سازد. حتما" مادری را دیده اید که برای پرت کردن حواس کودکش از انجام یک کار خطرناک یک اسباب بازی را جلو چشم او تکان می دهد بلکه او را منصرف سازد و و در عین حال کودک را نیز نرنجاند ! البته سناریوی قرآن سوزی کمی پیچیده تر از این مثال است. اقتصاد امریکا در چنبره بحرانی سخت گرفتار است و باید همه سیاستگزاران این کشور تلاش خود را مصروف این کنند که فشار بیشتر ذهن مردمانشان را نخراشد و بر آلام و رنجهایشان نیفزاید. دموکراتها در آستانه از دست دادن کنگره هستند و پیامدهای بعدی آن عواقب جبران ناپذیری در سالهای آینده نصیبشان خواهد ساخت. سقوط اوباما دارد شروع می شود. سیاستهای او نتوانسته از خستگی و تنشهای اقتصادی امریکائیان بکاهد و برعکس جز اقداماتی شعارگونه انتخابش به ریاست جمهوری تابحال نتیجه دیگری به دنبال نداشته است. اقندار نسبی جرج بوش دارد به رویایی تبدیل می شود برای اهالی ینگه دنیا. تبدیل شدن امریکا به اقتصاد چهارم جهان کابوسی است که اکنون خواب را از سیاستمداران سلب کرده و شاید خوشبینی باشد که در همین حد نیز باقی بماند.
سناریوی قرآن سوزی اینگونه به پیش می رود: تهدید به آتش کشیدن قرآن را خودمان می سازیم و بعد با درایت ! بیمانندمان حل می کنیم. در این میان اذهان امریکائیان را از یازدهم سپتامبر منحرف کرده ایم و در ضمن خشم آنان را از این رویداد تلخ تاریخی نیز تخلیه نموده ایم. کشیش امریکایی در اصل حرف همه امریکائیان را می زند پس ما حرف خودمان را زده ایم و نفرتمان را از اسلام با قرآن سوزی ابراز کرده ایم و آرامش جسته ایم و سپس اصول دموکراتها را نیز به بوته آزمایش و تایید می گذاریم. مخالفت با قرآن سوزی روی دیگر این سکه است. همه باید محکومش کنند.حتی پاپ هم در پیامی شدید از بیزاری مسیحیت از اینگونه اقدامات سخن به میان می آورد . سفره پهن است و هر کس به فراخور اشتهایش سهمی از طعام می برد. حتی عناصر تندرو القاعده و دیگر سیاستمداران بیخبر از اصل ماجرا در دیگر کشورها با محکومیت این ماجرا به صورت ضمنی به تایید رهبران صلح دوست و دیندار و یاور قرآن امریکا و بویژه دموکراتهای عزیز !! می پردازند.
پایان ماجرا : مردم دنیا در کنار اوباما و پاپ این اقدام ضد بشری و ضد دینی و ضد اعتقادی عنصر خطرناکی به نام کشیش تری جونز نابکار که شاید بشریت را به نابودی کشاند را محکوم می کنند !!!!
به روانشناسهای سیاسی امریکایی که چنین سناریویی را طراحی و اجرا کردند تبریک می گویم.